🔥در شهر کوچکمان،دريک فروشگاه خدمات #نرم افزاري کار ميکردم. با اينکه به #نماز و
#مسائل ديني توجه داشتم اما اين اواخر، بيشتر کارم فروش فيلمهاي #مستهجن شده بود! تا اينکه ماجرايي #نزديک-به-مرگ برايم پيش آمد، من #مشاهده کردم که تمام افرادي که به آنها #فيلم فروختم، به
چه #مشکلات-اخلاقی و ... دچار شدند.
من ديدم که هر کسي که از من فيلم ميخريد، بار سنگيني را بر #دوش من مي نهاد! باري به سنگيني يک بلوک سيماني! #کمرم طاقت
نداشت. داشتم از بار سنگيني که بر دوشم بود، از پا در ميآمدم که يکباره #اجازه بازگشت دادند. من از روز بعد، به دنبال افرادي راه افتادم که به آنها فيلم فروخته بودم. به هر سختي بود آنها را راضي
ميکردم که ديگر سراغ اين مسائل نروند.
منبع:سه دقیقه در قیامت ص۹
@zandagi313