eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ۳۳ 🌺 سردار شهید حمید رمضانی‌دامغانی: |یک نکته را همیشه سرمشق زندگی خود قرار دهید، و آن مبارزه با نفس است. اگر به مهم‌ترین و حساس‌ترین شغل‌های مملکت مشغولید، ولى نتوانید شیطان را از خود دور کنید، نتوانید جلوی خود را از نگاه کردن بگیرید؛ اگر در حال جهاد و جنگ هم باشید، شکست خواهید خورد... ●واژه‌یاب: ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۴۸ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند تمام بدنمان به لرزه در آمد. اسم وطن و رفتن، زیباترین واژه ها بودند که دوست داشتیم آنها را بشنویم. نگاهی به ساعت بزرگ بالای سر خانم صلیب سرخ کردم که زنگ آن به صدا در آمد. دیدم ساعت سه بعد از ظهر است. تا مغرب حدود دو ساعتی مانده بود. از این لحظه هر دقیقه یک سال طول می کشید. دوست داشتم زمان را هل بدهم و آن را جلو ببرم تا زودتر شب شود. از اتاق بیرون رفتیم و در گوشه ای از محوطه نشستیم. برای اینکه شوخی کرده باشم گفتم: «حضرت محمد کرمانشاهی این چه جای گله و شکایت بود؟» محمد حرفی نزد. یعنی حوصله حرف زدن نداشت. هوش و حواسش آن طرف مرزهای خسروی بود. یک ساعتی از هر دری حرف زدم تا وقت بگذرد. صدای نگهبان در پادگان پیچید که می گفت: «در را باز کن. اتوبوس ها آمدند.» از در اردوگاه، ده اتوبوس وارد محوطه شدند و در گوشه ای پارک کردند. یک مرتبه از ساختمان کنار صلیب، یک نفر بیرون آمد که نگهبانها احترام نظامی گذاشتند. از رائد خلیل پرسیدم: «این کیست؟» گفت: فرمانده اردوگاه است.» او دستور داد تمام اسیران را به خط کنند. نگهبانها جمعیت را جلوی ساختمان فرماندهی به خط کردند. در هر صف ده نفر جلو ایستاده بودند و بقیه پشت سر ده نفر ایستادند. فرمانده از روی لیستی که در دست داشت نام اسیران را خواند و همه طبق معمول به فارسی می گفتند: «بله.» عده ای هم می‌گفتند:نعم.» نام ما را هم خواند و مطمئن شدم ما هم رفتنی شده ایم. آمار هم گرفته شد. انگار عجله داشتند ما را زودتر به مرز ببرند. با اشاره فرمانده افراد سوار اتوبوس شدند. هر اتوبوسی که پر می شد، جمعیت را به اتوبوس بعدی می فرستادند. تا اینکه نوبت صف ما شد. راند گفت: «علی، تو و دوستانت سوار نشوید، فعلا این کنار بایستید تا بعد.» برای یک لحظه دلم هزار راه رفت. گفتم: «ما که ثبت نام شده صلیب هستیم.» پاسخ داد: «بله. ولی فعلا بروید کنار بایستید، سعی کردم فکر بد به دلم راه ندهم. با خود گفتم: «ان شاء الله هیچ مسئله ای نیست و چند دقیقه دیگر ما را هم سوار اتوبوس می کنند.» جمعیت متوجه این حرکت عراقی ها شدند. عده‌ای که با ورود ما و دیدن قیافه مان شک کرده بودند. با این حرکت عراقی ها مشکوک شدند. به بچه ها گفتم: «فعلا حرف رائد را گوش بدهیم تا ببینیم خدا چه مقدر کرده است.» کنار دیوار ایستادیم و سوار شدن نیروها را نگاه می کردیم. بچه ها که برای سوار شدن به طرف اتوبوس می رفتند یک دنیا خنده و شادی در چهره شان بود. هر کس که می خواست وارد اتوبوس شود نگاهی به ما می کرد و بعد سوار می شد. رستم گفت: «چرا این طور نگاهمان می‌کنند؟» با بی حوصلگی گفتم: «هر طوری می خواهند نگاه کنند. فکر کن تصور می کنند واقعا جزو سازمان مجاهدین خلق هستیم. آن روزها سازمان برای نفوذ دادن نیروهایش به کشورمان از روش نفوذ در اسیران جنگی استفاده می کرد. آنها با هماهنگی عراق، عده ای از نیروهایشان را لب مرز می آوردند و همراه اسیران تحویل ایران می دادند. سوءظن اسیران ایرانی به ما دلمان را به درد می آورد. مجبور بودیم تحمل کنیم ببینیم آخر قصه چه می شود. شاید نیم ساعتی گذشت. خبری نشد و داشتیم از غصه دق می کردیم. به اکبر که مدام می نشست و بلند می‌شد گفتم: «اکبر، ببین می توانی حاج آقا ابوترابی را پیدا کنی.» - او را برای چه پیدا کنم؟ چه کارش داری؟ - می تواند در این موقعیت به ما کمک کند. اکبر بلند شد تا به طرف سالنی که آقای ابوترابی در آن بود برود که نگهبانی لوله اسلحه اش را روی سینه اکبر گذاشت و با تندی گفت: «کجا؟» - می خواهم بروم حاج آقای ابوترابی را ببینم. . اجازه نداری. همین جا بنشین. الان حرکت ممنوع! جلوگیری کردن از رفتن اکبر عصبانی ام کرد. تا چشم کار می کرد آدم بود که سوار اتوبوس ها می شد. محمد هم پشت سر هم سیگار می‌کشید. همراه باشید ════°✦ 💠 ✦°════ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
030208.mp3
34.98M
✳️ درس تاریخ تطبیقی 🎥 استاد مهدی طائب 🔹 ویژه علاقه‌مندان به تاریخ 🔹 جلسه چهاردهم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
تداوم راه اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در برابر معاويه امام حسن (عليه السّلام) پس از تسلّط بر اوضاع و خنثى كردن توطئه هاى معاويه، نامه اى به او نوشت و ضمن سرزنش او از اقدامات خائنانۀ وى، حقّانيّت اهل بيت و خيانت قريش پس از رحلت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) و غصب خلافت توسط آنان را يادآور شد. امام (عليه السّلام) در ادامه به صلاحيت نداشتن معاويه براى خلافت اشاره نمود و با تمجيد از پدر بزرگوارش, چنين مرقوم فرمود: «مردم پس از شهادت او، امر خلافت را به من سپرده اند. از اين رو بيش از اين در باطل خود توقّف نكن و اصرار مورز و مانند ساير مردم با من بيعت كن؛ زيرا تو مى دانى كه در پيشگاه خداوند و هر مرد دانا و نيكوكارى به امر خلافت از تو سزاوارتر مى باشم. پس از خدا بترس و ستم نكن و خون مسلمانان را (با بيعت خود) حفظ كن. سر تسليم فرود آر و با كسى كه به خلافت شايستگى دارد و از تو سزاوارتر است، ستيزه نكن تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند و وحدت كلمه پديد آيد. اگر بر خودسرى و گمراهى خود پافشارى مى كنى، با مسلمانان و لشكر بسيار به سوى تو خواهم آمد و پيكار مى كنم تا خدا ميان ما حُكم فرمايد». معاويه در پاسخ امام حسن (عليه السّلام) به سبب آن كه امام (عليه السّلام) از أبوبكر و أبوعبيدۀ جرّاح انتقاد كرده بود، او را سرزنش كرد و سپس نوشت: «تو در نامۀ خود مرا به سازش فرا خوانده اى، ولى امروز حال تو و من مانند همان حالتى است كه ميان شما و أبوبكر بعد از پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) وجود داشت. اگر من مى دانستم كه تو در حفظ امور مردم و گردآورى اموال و مقابله با دشمن تواناتر و كارآزموده تر هستى، نداى تو را پاسخ مى گفتم؛ اما مى دانم كه از تو در امر ادارۀ حكومت با سابقه تر و كاركشته تر هستم. سن من از تو بيشتر و آگاهى سياسى‌ام افزون تر است؛ بنابراين به فرمان من درآى و بدان كه امر حكومت پس از من از آنِ تو است. بيت المال عراق را در اختيار تو قرار خواهم داد و خراج هر منطقۀ عراق را كه بخواهى به تو خواهم سپرد، تا فردى امين از سوى تو هر سال آن‌ها را جمع كند و برايت بياورد. ديگر اين كه هيچ كار بدون نظر و مشورت با تو انجام نخواهد شد و در هر كار كه فرمان خدا را اراده كنى، از دستورت سرپيچى نخواهد شد». در ادامۀ نامه, معاويه به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و جنگ هايش با پيمان شكنان و اهل شام خرده گرفت و از اين كه نتيجۀ حكميت را نپذيرفت، انتقاد كرد. ✍️استاد محمد حسین رجبی https://eitaa.com/zandahlm1357
✅حقوق بشر به روایت کوروش! 🔹در متن استوانه کوروش، بند 29 و 30 به صراحت بیان شده است که خراج گزاران به پای کوروش اوفتاده و بوسه بر پای او زده و خراج سنگین به او داده اند. (فرمان کوروش بزرگ، دکتر حسین بادامچی، صفحه14) ⛔️بوسه بر پا زدن حقوق بشر است یا خراج سنگین گرفتن!؟ 👈جماعت مقابل بیان می کنن که کوروش به رسم بابلی ها چنین کرده است 🔻که در پاسخ باید گفت : 🔸ولی مگر کوروش نماد خرد نبود! 🔸مگر برای مبارزه با جهل و تلاش برای آزادی نیامده بوده! 🔹آیا ادامه دادن رسم خرافاتی بوسه بر پا که قطعا به علت ترس از کوروش بوده و یا گرفتن خراج سنگین باید وی را نماد آزادی و خردورزی دانست یا ادامه دادن رسوم نادرست !؟
🔴تیراژ کتاب در ایران حکومت پهلوی نزدیک صفر است ! ✴️جالبه ادعا می کنند که روزی شش میلیون بشکه فروش نفت داشتیم و تحریم هم نبوده و دلار هفت تومن بود ولی حکومت پهلوی یه ریال صرف فرهنگ کتاب و کتابخوانی نمی کند گروه پژوهشی آرتا
🔴چشم چرانی و گرانی در حکومت آریامهر ❎مردم برای تفریح به کنار دریا می روند (با پوشش نامناسب ) ولی مرتب (به بانوان) متلک انداخته و می شود. همچنین قیمت پلاژ به حدی است که مردم در ماشین می خوابند. 📚روزنامه اطلاعات ۱۶ تیر ۵۳ ▪️می گفتید زمان شاه مردم چشم و دلشون سیر بود و گرانی هم که اصلا وجود نداشته ! گروه پژوهشی آرتا
🔴مردم زمان شاه وضعشان آنچنان خوب بود و جیب هاشون پر پول که در گرمای تابستون می رفتند سر صف آب رایگان !! گروه پژوهشی آرتا
لرد كرزن فراموش كرده كه يادآوري كند كه اين توافقنامه با بيزاري و نفرت سراسري در ايران مواجه شد. دولت انگلستان با عنصري فاسد بر سر اين توافقنامه وارد مذاكره شد. وي به دست انگليسي‌ها به وزارت منصوب شد و با ورود نيرو‌هاي انگليسي به سه بخش از ايران و با زور سرنيزه بر سر كار باقي ماند؛ همچنين با اعلام حكومت نظامي تمام تجمعات و مخالفت‌هاي عمومي، بحث در مورد قرارداد، انتشار مقالات مخالفت آميز در مطبوعات و... ممنوع و قدغن شد. شمار زيادي از بهترين دولتمردان و كارمندان قديمي تبعيد و روانه زندان شدند، چرا كه به خود جرأت دادند عليه اين قرارداد اظهارنظر كنند... وزير امور خارجه انگلستان با اشاره به سقوط وثوق الدوله، جانشين او يعني مشيرالدوله را «مخالف» قلمداد كرد. شايد بهتر بود كه از فرار مخفيانه وثوق الدوله نيز صحبت كند. وثوق به دليل ترس از خشم عمومي مجبور شد فوراً ايران را ترك كند. وي در دوران تصدي خود نيز به ندرت در انظار و اماكن عمومي ديده مي‌شد و با اينكه گروه كاملاً مسلحي از او حفاظت مي‌كردند، همواره از جان خود بيم داشت و خود را در معرض ترور مي‌ديد. اين در حالي بود كه جانشين او يعني مشيرالدوله بدون همراهي محافظين مسلح در خيابان‌ها رفت و آمد مي‌كرد و مورد احترام همه مردم قرار داشت. مشيرالدوله «توافقنامه را تا زمان كسب رضايت مجلس در حال تعليق نگاه داشت» و با اين كار تنها از مقرراتي كه در مورد انعقاد و اجراي توافقنامه‌ها در قانون اساسي ذكر شده بود، پيروي كرد. اما وثوق الدوله بسيار مشتاق بود پيش از تشكيل مجلس اين قرارداد را اجرايي كند؛ با اين كه افراد منتخب پارلمان با تقلب و به انتخاب رئيس الوزرا به مجلس راه يافته بودند. به هر حال، تاكنون بسياري از شروط معاهده اجرايي شده است؛ بخشي از وام پرداخت شده، بسياري از مستشاران مالي و نظامي انگليسي وارد ايران شده و كار خود را آغاز كرده اند. تعرفه‌هاي گمركي مورد بازبيني و تجديدنظر قرار گرفته اند و گام‌هاي ديگري نيز براي اجراي توافقنامه برداشته شده است؛ در واقع مي‌توان گفت توافقنامه كاملاً اجرايي شده است... براي اثبات اين واقعيت كه [تشكيل] مجلس چندان هم مورد تمايل [انگليسي ها] نبود؛ و براي اثبات ترس آنها از مخالفت [احتمالي مجلس با قرارداد] جناب لرد مشت خود را اين طور باز مي‌كند: «ما به قدري به نظر مجلس درباره قرارداد اهميت مي‌داديم كه قرارداد را تا كسب نظر مجلس، به حال تعليق درآوريم. » البته به نظر من، مخالفت مجلس نشان دهنده حماقت و ترس دولت ايران است. » شايد بتوان پيروي از قانون اساسي و افكار عمومي را «حماقت و ترس» ناميد. شايد در عالم واقع قانون اساسي اين است كه «هيچ چيز ميان دوستان نيست [۱] »... اشارة وي [كرزن] به بركناري سرهنگ استاروسلسكي و ديگر افسران روسي و عملكرد نيرو‌هاي قزاق ايران عليه بلشويك ها، براي كسي كه از حقايق خبر داشته باشد، مضحك و خنده آور است. البته ممكن است كه اين افسر روسي در به راه انداختن «تبليغات ضد انگليسي» دخيل بوده و مظنون به اختلاس از اموال دولتي هم باشد؛ اما گناه اصلي او همان اولي [تبليغات ضدانگليسي] است. بر كسي پوشيده نيست كه انگلستان يك سال تمام سعي مي‌كرد از شرّ استاروسلسكي خلاص شود؛ اما كلنل سياستمداري زيرك و ماهر بود و خود را به شاه و ديگر مقامات ارشد كشوري حتي وثوق الدوله بسيار نزديك كرده بود. همچنين «اين شاه نبود كه تصميم گرفت به خدمت او پايان دهد»، ---------- [۱]: بين الاحباب تسقط الآداب ✍ @zandahlm1357
🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت شصت و سوم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى 🔱من غافل بودم از اینکه در آيين شاهان هر ناممکنی ممکن است و بیهوده می‌اندیشیدم او در رفتار و گفتار خود صادق است و روزی با من ازدواج رسمی خواهد کرد🥺🙇‍♀ ⚜ حالا دیگر بدرود رویای شوم زندگی در کاخ❗️❌👰‍♀❌ 🔱 دوران این ملکه دروغین چه زود گذشت و من چه آسان قلب پدر پیرم را شکستم. پدری که هیچگاه مرا نبخشید و تا دم مرگ نیز با من مهربان نشد .بدرود اعلیحضرت قدر قدرت...🤴 ⚜ ایادی خبر داد که روز ۲۶ مهرماه دوشیزه ثریا به تهران خواهد آمد .همچون دیوانگان شده بودم. مادرم حالم را درک می‌کرد. در اتاقم هرچی که یادی از محمدرضا را تداعی می‌کرد ناپدید شد .آن قاب عکس نیز كه در اتاق خواب خود بالای سرم زده بودم هم همینطور . 🔱دو روز بعد روزنامه ها تصویر زیبایی از دوشیزه ثریا را چاپ کردند و خبر نامزدی وی و شاه را از رادیو اعلام شد📻📑 ⚜ الحق دختر زیبایی است .خدا میداند که در این دربار منحوس چه بر سر او خواهد آمد و سرنوشت برای او چه سازی خواهد زد. 🔱 ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۲۸ روز عروسی شاه و ثریا بود.🤴👸 ⚜ مادرم با ترس و دلهره به من گفت : _ از طریق فردوست دو کارت دعوت به کاخ را به دست آورده است . 🔱شیطنتی در من گل می کند و به مادرم می گویم: _ باید ما هم به جشن عروسی در کاخ برویم⚠️ ⚜مادرم حیرت زده می گوید : _پروین نکند خیالاتی در سر داری با جان خودت بازی نکن دودمان نمان را به باد نده 🔱با خنده زهرآگین گفتم: _ مادر، کار من و شاه ديگر تمام شده است بگذار برای آخرین بار او را از نزدیک ببینم خیالت هم آسوده باشد که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ما هم مثل سایر مهمانان عروس و داماد را میبینیم و باز می گردیم ⚜مادرم پیشنهاد مرا پذیرفت .قصدم این بود که در شب عروسی با بهترین لباس و آرایشی خیره کننده حاضر شوم💃💃 ادامه دارد... ✍ 📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
صفحه طنز😂😂😂 @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌸 بشرط چاقو چيزي بود شبيه قمه يا ساطور قصاب ها! از كجا پيدا كرده بود خدا عالم است؛ اما مي شد حدس زد كه يك ضربۀ آن دشمن بعثي را دو شقه مي كند، هر چه دم دست داشت پيچيد دورش، شده بود عين قنداق بچه. عقب كاميون هاي كمپرسي بنز سوار شده بوديم و مي رفتيم خط مقدم. هر وقت ماشين هايمان به هم نزديك مي شدند براي يكديگر ابراز احساسات مي كرديم. بعضي بچه ها به جاي التماس دعا مي گفتند التماس دعوا! يعني از طرف ما وكيل هستي اگر بعثي معثي گير آوردي دخلش را بياوري قمه دارمان همين طور كه قمه اش را در هوا تكان مي داد مي گفت: « .... به شرط چاقو😅😂😂 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌸 شربت اول و آخر 🌞 رفیق ما بود و از اولین اعزامش به جبهه و این كه چه تصوری از جنگ و شهادت و خط اول و این جور چیزها داشت، تعریف می كرد. می گفت: وقتی به منطقه آمدم چیز زیادی نمی دانستم. وقتی می گفتند فلانی شهید شد و شربت شهادت نوشید نمیدانستم یعنی چه؟ البته سن و سالی نداشتم، سیزده، چهارده ساله بودم. می گفت: بین راه جایی ایستادیم، پیرمردی بالای سر بشكه ای داد می زد: شربت، شربت شهادت و با پارچ آبی كه در دست داشت لیوان های رزمندگان را پر می كرد. من آن لحظه با خودم گفتم: «نكند این همان شربت شهادت معروف باشد كه اگر بخورم، هنوز از گرد راه نرسیده و حداقل چند نفر عراقی را نكشته، شهید بشوم! واقعاً از آن شربت نخوردم و حالا هر وقت شربت می خورم از ته دل به خودم می خندم!» 😂😂 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🙂تصویر کتاب زبان فارسیِ اول دبستان، سال 1339... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 💗چقدر بچه و ساده بودیم... تهِ غصه هامون، غلط دیکته هامون بود... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
77.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 سریال زیبای بهترین تابستان من 😍 طنز ، کمدی ، جنگی 📼 قسمت ششم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357