eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ چند نکته مهم که باید مورد توجه ما مدعیان شیعه فاطمی (سلام الله علیها) باشد... استاد ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌹 کتاب های معرفی شده توسط مقام معظم رهبری👇👇👇👇👇 🌺🍀💐🌷🍀🌺
✫⇠ ✫⇠قسمت :۱۵ دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔸 فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.» ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم. رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم. داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید. وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.» خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب
پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.» توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم. صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. ادامه دارد... 🕊🌹 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ورود رهبر معظم انقلاب به حسینیه امام خمینی(ره) در اولین شب عزاداری حضرت زهرا (س) 🔹اولین شب مراسم عزاداری حضرت فاطمه‌زهرا سلام‌الله‌علیها در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی و جمعی از عزاداران خاندان عصمت و طهارت(ع) در حال برگزاری است. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🇮🇷موشک شهاب ۳ 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶موضوع رفع فیلتر در حال جمع‌بندی است 👤 هاشمی، وزیر ارتباطات: 🔹ما طرح خود را پیرامون موضوع فیلترینگ به مرکز ملی فضای مجازی ارسال کردیم. 🔹مرکز ملی طرح‌های دیگر را هم دریافت کرده و در حال جمع بندی است. حملات سایبری قابل توجه به کشور یکی از عوامل کندی اینترنت است. امیدواریم وضعیت اینترنت را ارتقا دهیم./ ایسنا 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶سید عباس عراقچی وارد مشهدمقدس شد 🔹به گزارش ، سید عباس عراقچی، وزیر امور خارجه کشورمان پس از سفرهای منطقه‌ای خود به دمشق و آنکارا، برای حضور در اجلاس وزرای امور خارجه اکو وارد مشهدمقدس شد. 🔹عراقچی پس از ورود به مشهد برای زیارت مضجع منور رضوی، به حرم امام رضا(ع) مشرف شد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶تأکید ایران و روسیه برای کمک به دولت سوریه در مقابله با گروهک‌های تروریستی 👤پزشکیان، رئیس جمهور ایران در گفت‌وگوی تلفنی با رئیس‌جمهور روسیه: 🔹ما معتقدیم اتفاقات اخیر بخشی از طرح خطرناک آمریکا و رژیم صهیونیستی برای برهم زدن جغرافیای سیاسی منطقه به نفع صهیونیستهاست. 🔹از تلاشها و اقدامات وسیع جنابعالی در این مدت برای کنترل شرایط در منطقه و کمک به حل بحران پیش آمده در سوریه خبر دارم. 🔹در این زمینه آمادگی ایران برای هرگونه همکاری با روسیه در این مسیر را اعلام می‌کنم. 👤پوتین، رئیس جمهور روسیه: 🔹ما معتقدیم تصمیم‌گیرنده در رقم زدن اتفاقات جاری در شمال سوریه نه تروریستها بلکه حامیان و پشتیبانی کنندگان آنها هستند. 🔹در چنین شرایطی روسیه در تعامل و همکاری با ایران برای کمک به دولت رسمی و قانونی سوریه برای مقابله با گروهک‌های تروریستی مصمم است. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶آماد‌ه‌سازی مسیرهای تردد میهمانان اجلاس شورای وزرای خارجه اکو 👤 مجید وحدتی‌پور، شهردار منطقه ۷: 🔹 فرودگاه شهید هاشمی‌نژاد، به عنوان یکی از مبادی ورودی مهم و حائز اهمیت به شهر مشهد مقدس، در منطقه ۷ شهرداری قرار گرفته و هرساله میلیون‌ها زائر و دلداده امام مهربانی‌ها از این مسیر وارد شهر می‌شوند. 🔹 برهمین اساس، این محور برای شهر مشهد و شهرداری منطقه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده و در بازه‌های زمانی مختلف، تمهیدات ویژه‌ای در این مسیر اندیشیده و اجرایی می‌شود. 🔹 با توجه به برگزاری بیست و هشتمین اجلاس شورای وزرای امورخارجه سازمان همکاری اقتصادی درمشهد مقدس، به همت همکاران منطقه ۷، آماده‌سازی مسیرهای تردد میهمانان این نشست، انجام شد. 🔹 از جمله اقدامات صورت گرفته می‌توان به شستشوی ایستگاه‌های اتوبوس، نظافت و پاکسازی ویژه مسیر بلوار فرودگاه، جمهوری اسلامی و بوستان پرواز، گل‌آرایی، برخورد با واحدهای صنفی متخلف بلوار جمهوری اسلامی و ... اشاره داشت. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍝ماجرای مرگبار ماکارونی؛ بخوریم یا نخوریم؟ 🔹چندین حادثه تلخ در ماه‌های اخیر، ماکارونی را از یک غذای محبوب به یک هشدار بهداشتی جدی تبدیل کرده است. مسمومیت مرگبار یک کودک اهوازی در مهرماه و دو کودک تهرانی در مرداد ماه پس از مصرف ماکارونی، موجی از نگرانی به پا کرد. این پایان ماجرا نیست؛ سال گذشته نیز ماکارونی، اعضای تیم فوتبال خوشه طلایی مشهد را به مسمومیتی شدید دچار کرد. 🔹کارشناسان تأکید می‌کنند ماکارونی پخته نباید بیش از دو ساعت در دمای محیط باقی بماند. غذای باقی‌مانده باید سریعاً در یخچال نگهداری شود. این حوادث تلخ، زنگ خطری جدی برای خانواده‌هاست؛ زیرا امنیت غذایی تنها به کیفیت تولید بستگی ندارد، بلکه آگاهی و دقت مصرف‌کنندگان نیز حیاتی است. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📸️ تصاویر رجب اردوغان و مصطفی کمال آتاتورک و پرچم ترکیه در مرکز فرماندهی گروهک ترویستی حمزه فعال در سوریه 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶برای چه حوادث و مشکلاتی به ۱۲۵ زنگ بزنیم ؟ 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶برخورد‌های سلیقه‌ای باعث دل‌زده کردن مردم از دین می‌شود 👤رئیس جمهور در جلسه هیئت پیگیری و نظارت بر اجرای قانون اساسی: 🔹قانون اساسی میثاق مشترک مردم و انقلاب اسلامی است، اجرای صحیح قانون اساسی باعث ایجاد اتحاد و دوری از اختلاف در کشور خواهد شد. 🔹برخوردهای سلیقه‌ای و خودخواهانه ما باعث دل‌زده کردن مردم از دین و باورهای اعتقادی قبلی آنان خواهد شد. در بسیاری از موضوعات با مردم صادق نیستیم و به باورهای خود عمل نمی‌کنیم. رعایت حقوق انسان‌ها می‌تواند گره‌گشای همه مشکلات کشور باشد. 🔹به اعتقاد من، ما بهترین باور را در کشور خود داریم. دین و اعتقاد مردم از رفتار مسئول کشور بروز و ظهور می‌یابد و ما باید تلاش کنیم که روز به روز رفتار خود را بهتر کنیم و به عزت و سربلندی کشور بیاندیشیم. وظیفه من در دولت آن است که خدمت‌گزار مردم باشم. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا جمهوری اسلامی خود را به نمی‌گذارد؟ ⁉️ کدام حکومت در طول تاریخ‌، مدل حکومت خود را رفراندوم گذاشت؟! ⁉️ جمهوری اسلامی ۳بار خود را به رفراندوم گذاشت! ‼️ حکومت فعلی از چه طریقی انتخاب شد؟ ❌ ماجرای ناامیدی روح الله زم 🔰 برشی از گفتگوی به مناسبت ۱۲آذر، روز قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران 💠 اندیشکده راهبردی سعداء
ثروت و علم شهرزوری در تاریخ حکماء می‌نویسد: علت اینکه دانشمندان بیشتر به دربار سلاطین و سلاطین کمتر نزد دانشمندان می‌روند، چیست! چون دانشمندان به فضیلت ثروت پی برده اند و سلاطین از حقیقت دانش بی خبر مانده اند. عیبجویی ظریفی گوید: همه ی لذتها از بین رفته جز خارش جرب و بدگویی پشت سر مردم. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 شهیدی که وعده زیارت امام رضا(ع) را به خانواده‌اش داده بود 🖋شهادت تنها انتخاب خداست. این‌ مقام نصیبت می‌شود اگر عاشقانه او را دوست داشته باشی. اگر جز او را نبینی، اگر مخلصانه و با تمام وجود تنها به شوق او قدم برداری. 🔹دیدار خدام حرم‌مهر رضوی با پدر شهیدان محمد و مهدی غازی شاهین از شهدای جبهه مقاومت ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357