(24) غلام تيزهوش
يكي از غلامان امام حسن عليه السلام خلافي را مرتكب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات كند. غلام براي خلاصي از تنبيه، اين آيه را خواند و گفت:
سرورم! (الكاظمين الغيظ.(28))
حضرت فرمود:
- خشم خودم را فرو خوردم.
غلام گفت:
مولايم! (والعافين عن الناس.(29))
حضرت فرمود:
- از گناه تو در گذشتم.
غلام در آخر گفت:
- (والله يحب المحسنين.(30))
حضرت فرمود: تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه پيشتر از من مي گرفتي براي تو مقرر مي سازم!(31)
.......:
داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
(25) شجاع تر از پسر علي عليه السلام!
در جنگ جمل، حضرت علي عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود:
- با اين نيزه به سپاه دشمن حمله كن!
محمد حنيفه نيزه را گرفت و به دشمن حمله كرد، گروهي از سپاه دشمن جلوي او را گرفتند، او نتوانست پيش روي كند، به عقب برگشت و به خدمت پدر رسيد. در اين هنگام، امام حسن عليه السلام نيزه را گرفت و به سوي دشمن شتافت. پس از مدتي، با نيزه اي خون آلود نزد پدر آمد. هنگامي كه محمد حنفيه آن شجاعت را از امام عليه السلام مشاهده كرد، بر اثر احساس شكست، سرخ و سرافكنده شد. حضرت علي عليه السلام به او فرمود:
- ناراحت نباش! او پسر پيامبر و تو پسر علي هستي!(32)
.......:
داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢ماجرای زن بی حجاب درفرودگاه تهران
#استاد_دانشمند
https://eitaa.com/zandahlm1357
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم_رمان_ نسل_سوخته: جوان من
بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- کاری داشتی آقا سینا؟ ...
با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغرش توی هنگ بود ...
حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ... با دست به پشت سرش اشاره کرد ...
بالا ... چایی گذاشتیم ... می خواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم ...
از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... می شد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش می گذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمی کرد...
- قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جان تون ... من نمی خورم ...
برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ...
- سر درد شدم از دست شون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدن ها و ...
پریدم توی حرفش ... ضایع تر از این نمی تونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانه ای برای اومدن بتراشه ...
بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ...
نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ...
- جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردن هاشه که بهترین سال های عمره ...
یهو حواسش جمع شد ...
- هر چند شما هم ... هم سن و سال شونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ...
سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت عمیقی بین ما حکم فرما شد ...
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر_و_شعور
پیشِ مردم کج مکن گردن
که حیرانت کنند
آبرویت برده و بدتر
پریشانت کنند
سفره دل باز کن
درحال وهنگام سجود
پیشِ " الله" کن گدایی
تاکه "سلطانت" کند
#اسرار_الهی_آرامش 🌺🍃👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
با ما همراه باشید☝️☝️☝️👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357