6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روستای گنجه _ بدره _ ایلام
شهرستان بدره در ۸۵ کیلومتری شهرستان ایلام قرار دارد. این شهرستان یکی از مهمترین مناطق توریستی استان ایلام به شمار می رود که به تازگی سد سیمره بر زیبایی های این شهرستان افزوده است.
هر جای بدره شگفتی دارد از دشت ها و کوه های مرتفع گرفته تا دریاچه ها و روستاهای زیبا که هر کدام جلوه ای دیدنی از مناظر طبیعی است و گردشگران و مسافران را فرا می خواند.
روستای زیبای گنجه که در فاصله ۵۰ کیلومتری شرق ایلام و در دامنه قله "کانصیفی"، بلندترین قله رشته کوه کبیرکوه قرار دارد یکی از روستاهای بکر و دیدنی این شهرستان می باشد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 دریاچه ارومیه
دریاچه ارومیه، بزرگترین دریاچه داخلی ایران، بزرگترین دریاچه آب شور در خاورمیانه و ششمین دریاچه بزرگ آب شور دنیا است.
به خاطر شوری بیش از حد دریاچه هیچ نوع ماهی در این دریاچه زندگی نمیکند. با اینحال دریاچه ارومیه یکی از زیستگاههای مهم سختپوست آرتمیا شناخته میشود. این سخت پوست یکی از منابع اصلی تغذیه پرندگان مهاجر از جمله فلامینگو بهشمار میآید.
هر چند امسال حال ما چندان خوب نبوده، اما خدا رو شکر حال دریاچه زیبای ارومیه، این نگین طبیعت ایران خوبه!
امسال تراز آب دریاچه بالاتر از ده سال اخیره و این بسیار جای خوشحالی داره.
این لوکیشن پل میانگذر دریاچه ارومیه است که شهرهای ارومیه و تبریز را به هم وصل میکند.
آرامش دریاچه زیبای ارومیه تقدیم به شما ....
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید
#قران سوره الرحمن
این کلیپ زیبا تقدیم به وجود نازنینتون امیدوارم با دیدنش کلی حس و حالتون خوب
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان شیخ انصاری و طلبه جوان
🎙 حجتالاسلام والمسلمین ناصری
⏱ یک دقیقه
8 - نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف
و نيز نقل فرمودند از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه فرموده بود شبى دوساعت از شب گذشته به قصد خريد ترشى از خانه بيرون آمدم و دكان ترشى فروشى نزديك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذى ايوان طلا و درب رواق بوده است به طورى كه اگر تمام درها باز بود، شخص از دروازه ، ضريح مطهر را مى ديد) و شيخ مزبور هنگام عبور مى شنود عده اى پشت دروازه در را مى كوبند و مى گويند:((يا عَلى ! اَنْتَ فُكَّ اْلبابَ؛ يعنى ياعلى ! خودت در را باز كن )). و معجزه رضويه - شفاى بيمار
ماءمورين به آنها اعتنايى نمى كنند، چون اول شب كه در را مى بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود.
آقاى شيخ مى رود ترشى مى خرد و برمى گردد چون به دروازه مى رسد اين دفعه عده زوارى كه پشت در بودند شديدتر ناله كرده و عرض مى كنند يا على ! در را باز كن و پاها را سخت به زمين مى كوبند. آقاى شيخ پشت خود را به ديوار مى زند كه از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را مى بيند، ناگاه مى بيند از طرف قبر مبارك ، نورى به اندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حركت بود، يكى به دور خود و ديگرى رو به صحن و بازار بزرگ و با كمال آرامى مى آيد. آقاى شيخ نيز كاملا چشم به آن دوخته است با نهايت آرامش از جلو روى شيخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهارچوب آن از ديوار كنده مى شود و بر زمين مى افتد.
عربها با نهايت مسرت و بهجت ، به شهر وارد مى شوند. داستان ششم و هفتم و هشتم را غالب نجفى ها خصوصا اهل علم باخبرند و هنوز بعضى از رجال علم كه مرحوم محمد حسين را ديده و اين مطالب را بلاواسطه از او شنيده اند، در قيد حياتند و اگر اسامى نقل كنندگان را ثبت كنيم طولانى مى شود و لزومى هم ندارد.
.......:
📚داستانهای شگفت، آیت الله شهید دستغیب
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/zandahlm1357
#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم_رمان_ نسل سوخته: مرده متحرک
با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین ... چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم ... تا اومدم صداش کنم دکتر اومدم سمتم ... و از پشت، زد روی شونه ام ...
آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم ... جدی و بی تعارف ... در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو تحمل کردی ... بازم با گروه ما بیا ... من تقریبا همیشه میام و ...
خسته تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم ... و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود ...
توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد ...
با اجازه تون من دیگه میرم ... خیلی خسته ام ...
سینا هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت ...
حقم داری ... برای برنامه اول، این یکم سنگین بود ... هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی رسیدیم...
تا اومدم از فرصت استفاده کنم ... یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود ... یهو به جمع مون اضافه شد ...
- بیخود ... کجا؟ تازه سر شبه ... بریم همه پیتزا مهمون من...
آره دیگه بچه پولداری و ...
راستی ... ماشینت کو؟ ... صبح بی ماشین اومدی؟ ...
شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم ...
یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن ... منم وسط جمع ... با شوخی هایی که از جنس من نبود ... به زحمت و با هزار ترفند ... خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم ... فکر نمی کردم بیاد ... اما تا گفتم ...
سعید آقا میای؟ ...
چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم ... سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک ...
جمعه بعد رو رفتم سرکار ... سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت ... یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم ... ولی توجهی نکرد ... اون رفت کوه ... من، نه...
ساعت 12:30 شب، رسید خونه ... از در اتاق تو نیومده، چراغ رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق ... گیج و منگ خواب ... چشم هام رو باز کردم ... نور بدجور زد توی چشمم ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌺﷽🌿🌺
🦋در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم،تا اینکه آنها را تجربه کردم و حالا ترسی از آنها ندارم؛
از تنهایی میترسیدم،یاد گرفتم خود را دوست بدارم.❤️🌿
از شکست میترسیدم،یاد گرفتم تلاش نکردن یعنی شکست.
از نفرت میترسیدم، یاد گرفتم دیگران را به بلندای خداوند دوست بدارم .
از درد میترسیدم، یاد گرفتم درد کشیدن برای رشد روح لازم است.
از سرنوشت میترسیدم، یاد گرفتم من توان تغییر آن را دارم.
از گذشته میترسیدم، فهمیدم گذشته توان آسیب رساندن به من را ندارد.
🦋و در آخر از تغییر میترسیدم، تا اینکه یاد گرفتم، حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند، و تغییر آنها را زیبا کرد.
#رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس
#اسرار_الهی_آرامش 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/zandahlm1357