.......:
حتی جلسه خواستگاری هم تو ایران برگزار نشد، وقتی برای #بحرين خواستگار پیدا شد مراسم رو تو هند برگزار کردن.
#خیانت_پهلوی
#توییت
😅
هشتگ فروش ایران ممنوع به جز بحرینشون
#خیانت_پهلوی
#توییت
😅
این جور که محمدرضا پهلوی پیش میرفت کشورداری ایران تبدیل میشد به استانداری تهران
همینقدر وطن فروش
#خیانت_پهلوی
#توییت
😂
ازدواج آسان رو از شاهنشاه آریامهر یاد بگیرین که دخترشو بدون شیربها و مهریه و عروسی فرستاد خونه بخت
#خیانت_پهلوی #بحرين
#توییت
😅
https://eitaa.com/zandahlm1357
▪️۶۰۰۰ بازرس بر برگزاری عزاداری های محرم ۹۹ نظارت خواهند داشت!
بسیار عالی !
ولی ای کاش به اندازه نصف همین تعداد، مامور در بازار داشتیم تا شاهد فزایش قیمت بی سر و سامان در کشور نباشیم!
😂https://eitaa.com/zandahlm1357
روحانی گفته خرید سکه و دلار مطمئن نیست اما بورس و خرید نفت خیلی مطمئنه 😂😂😂
یه قسمت از کارتون پینوکیو بود گولش میزدن سکههاشو بکاره درخت سکه در بیاد یاد اون افتادم
😂😂😂
https://eitaa.com/zandahlm1357
▪️آقای روحانی رئیس جمهور از آقای روحانی رئیس ستاد کرونا استعلام کرده که آیا صلاح هست در جلسه رای اعتماد در مجلس شرکت کند؟! طبیعتاً پاسخ منفی بوده است.
امیدواریم ستاد ملی کرونا همان اندازه که نگرانِ جانِ عزیزِ پریزیدنتِ است، به فکر سلامتِ جسم و روان عزیزان پشت کنکوری هم باشد.
😂😂https://eitaa.com/zandahlm1357
▪️بالگردهای اسرائیل دوباره اشتباهی شهرکهای خودشون رو گلوله باران کردن!!!!
ما هنوز حمله نکردیم اینا دارن خودشون رو نابود میکنن:)))))
😂https://eitaa.com/zandahlm1357
#طنز
مجردها هر کس قصد #ازدواج داره،
به خاطر #کرونا بهترین موقع الانه😄
نه شامی، نه ناهاری، نه تالاری، نه کارت عروسی، نه فیلمبرداری، نه بازار و خریدی، نه آرایشگاهی، خلاصه هیچی نمیخواد.😂
انگار زنت قهر کرده رفته خونهی باباش میری میاریش ...😂👌
تو این گرونی طلا و سکه و ... خدا بهتون رحم کرده😍❤️
مبارکه ان شا الله ... 👏🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تا_خدا_فاصلهای_نیست....🍒
👈 #قسمت_اول
✍🏼با سلام خدمت تمامی خواهران و برادرانم و اعضای مهربان کانال 🌹
من شیون هستم و میخواهم به امید خدا سرگذشت هدایت برادرم رو براتون بگم ، تا بدانیم که هیچ وقت برای توبه دیر نیست حتی اگر مثل برادر من کمونیست باشید... بله کمونیست برادرم یک آدم بیدین بود...
اول میخواهم از خانوادم بگم که بدانید چه خانواده داریم...
ما 4 فرزند هستیم اول خواهر بزرگم که ازدواج کرده و تو یه شهر دیگه ست
بعد برادرم و من و برادر کوچکم ، پدر و مادرم به حمد خدا نماز میخوندن ولی زیاد از دین نمیدونستن به قول پدرم نماز ما از روی عادت هست نه از روی عبادت.
ولی در عین حال خانواده ای شاد و خیلی صمیمی هستیم پدر مادرم واقعا عاشق هم بودن به حدی که تمام طایفه میگفتن که دارن برای هم فیلم بازی میکنن پدرم هر موقع که از سر کار میامد مادرم هرچی دستش بود میزاشت زمین و میرفت استقبال پدرم و خیلی صمیمی باهم خوش بش میکردن طوری که انگار پدرم مسافرت طولانی بوده و برادرم اگر خونه بود به شوخی میگفت :
دست مادر منو میگیری؟ زمینت بزنم پیرمرد...
پدرم میگفت به تو چه پدر سوخته زن خودمه تو چیکاره ای و با هم شوخی میکردن از یه طرف که هر دوتاشون قلقلکی بودن مادرم هر دوتاشون رو قلقلک میداد و با هم شوخی میکردیم طوری میخندیدیم که گاه گاهی همسایه ها میگفتن شما همیشه به چی میخندید!؟
و این شوخی ها صمیمیت ما رو چند برابر کرده بود و ناگفته نماند که احترام زیادی برای بزرگترها قائل بودیم به طوری که پدرم میگفت تو طایفه ما اگر بزرگ طایفه بگه که زنتو طلاق بده کسی حق اعتراض نداره
و این احترام به جای خودش خیلی خوب نیست...
👈و اما سرگذشت زندگی برادرم...
✍🏼برادرم 16سال داشت و خیلی علاقه به کتاب خواندن داشت بیشتر کتاباش راجب کمونیستی یا روانشناسی بود و روزبه روز تو دنیای بی دینی فرو میرفت و کسی اعتراض نمیکرد و چیزی بهش نمیگفتن...
چون توی اخلاق و ورزش آدم موفقی بود خیلی مودب و خوش رفتار بود و تو ورزش کمربند سیاه کاراته کیوکوشین داشت و تا حالا کسی پشتش رو به زمین نزده بود و این افتخار پدر و عموم بود که همه جا پزش رو میدادن که کسی تو طایفه نمیتونه پشت احسان ما رو زمین بزنه ، و از هیچ چیزی کم نداشت ماشین ،پول ،لباس های مد روز و...
😔از کتابهایی که میخوند کفرگویش روزبروز بیشتر میشد، تا اینکه یه شب پدرم خونه نبود و یکی از فامیلای ما فوت کرده بود و مادرم گفت که باید بری خاکسپاری برادرم میگفت نمیرم حوصله ندارم مرده که مرده به من چه روحش آزاد شده رفته...
ولی مادرم گفت که عیبه باید با جای پدرت بری ناچار رفت شب دیر وقت بود هنوز نیومده بود که مادرم به عموم زنگ زد که احسان چرا نیومده؟
عموم به پسر عموم گفت احسان کجا هست اونم گفت که سرخاک گفته حوصله ندارم من میرم خونه تو تاریکی شب تنهای رفته نمیدونم الان کجاهست...
شب خیلی دیر بود ساعت 3 نصف شب بود که یکی زنگ در زود با لگد میزد به در فریاد میزد در باز کن در باز کن زود باش درو باز کن....
با مادرم رفتیم حیاط مادرم گفت کیه؟ احسان گفت مادر درو باز کن منم زود باش امدن زود باش ، درو باز کردیم با عجله آمد تو در بست سر تا پاش گلی بود مادرم گفت چی شده چیزی نگفت دوید تو خونه گفت درببند الان میان صورتش عرق کرده بود پرده هارو کشید...
⬅️ ادامه دارد...
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#شکر_در_سختی_ها 5 یه کودک آغوش مـ❤️ـادر رو در لحظه ای که ترسیده، بیشتر از هروقت دیگه ای حس میکنه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شکر_در_سختی_ها 6
اگه باطن مشکلات رو بشناسی،
💢راحت میتونی تحملشون کنی!
اول باید بشناسی،
بعد باید یقین بیاری،
تابتونی مثل زینب، زیباییـ🌸ـها رو،
درلابلای سختیها ببینی و آروم باشی👇
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
با ما همراه باشید☝️☝️☝️👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357