eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
👤.. بعد از این موارد حاج آقا مجتبی تهرانی یکسری مسائلی را مطرح می کنند از جنبه های قولی دعا، آداب قولی دعا. 🔸این آداب قولی اگر بخواهیم معنایش را پیدا بکنیم این است که شما بعد از اینکه دعا کردی یکسری ذکرهایی را بگویی که باعث بشود دعای تو به اجابت برسد‌. ⬅️مثلا روایتی هست از امام صادق علیه‌السلام که می فرمایند؛ هیچ شخصی نیست که دعا 🤲 کند و در پایان دعا بگوید «ما شاءَ الله لا قوَّهَ إلّا باللهِ» که با گفتن این خدا دعایش را مستجاب می کند.‌ (پس اثر می‌گذارد) ⬅️یا در روایت دیگری امام صادق می‌فرمایند؛ وقتی بنده ای این جملات را بعد از دعا بگوید «لا حَولَ وَ لا قوَّهَ إلّا باللهِ» خدا به ملائکه می گوید حاجتش را برآورده کنید.🌱 ⬅️یا در روایتی امام صادق می گویند؛ اگر شخصی دعا بکند و بعد هم که دعا کرد بگوید «ما شاءَ الله لا حَولَ وَ لا قوَّهَ إلّا باللهِ» خدا به ملائکه می گوید حاجتش را برآورده کنید. 👌این جمله این را می رساند که شما به خدا می گویید خدایا تو می توانی، چون قادر هستی، چون قادر مطلق هستی و ‌من می دانم که تو‌ می توانی پیش تو ‌آمدم. خدا هم وقتی این معرفت❣ را از ما ببیند دعای ما را مستجاب می کند. این حالت باید در دعا کننده باشد که خدا می تواند حاجت من را به من بدهد.‌ 🔸جنبه قولی دوم بحث آمین است. 💠پیامبر می فرمایند؛ « إذا دَعا أحَدُكُم فَليُؤَمِّن عَلى دُعائِهِ» هر کس از شما دعا کرد آخرش را به آمین ختم بکند. آمین گفتن پیامبر می گوید مُهر پروردگار است، انگار پروردگار به دعای شما مُهر زد. 🗣از پیامبر سوال شد آمین به چه معناست❓آمین یعنی پروردگارا انجام بده. حالت مخاطبه هست، مخاطب می‌کنی خدا را.‌ می گویی خدا این را بگیر انجام بده برای من اگر می توانی، خواهش و تمنا هست. مثلا در دعای وداع ماه رمضان ما داریم📜‌ که وقتی یکی از این دعاها، امام معصوم دعا را می کند آخرش سه بار می‌گوید «آمِینَ آمِینَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ‌» یعنی در خود دعاها هم به ما یاد دادن که شما بعد از دعاها آمین را بگویید.‌ 🎤استاد احسان عبادی 💠☀️💠☀️💠☀️💠 _______________
💠داستانی آموزنده از حضرت زهرا سلام الله علیها 🌷◁ حضرت فاطمه (س) تعريف می ڪنند ڪه شبی به بستر رفته بودم تا بخوابم پيامبر صدايم ڪرد فرمود تا چهار ڪار انجام نداده ای نخواب: ①قران را ختم ڪن . ②مومنان را از خودت خوشنود و راضی ڪن . ③ حج و عمره به جای بياور . ④پيامبران را شفيع خودت ڪن و بعد بخواب . 🌷◁ آنگاه به نماز ايستاد. من صبر ڪردم تا نماز پدر تمام شود و گفتم ای رسول خدا چهار ڪار برايم مشخص ڪرده ايد ڪه توان انجام آنها را ندارم .پيامبر فرمود: ❶سه مرتبه قل هو الله بخوان مثل اين است ڪه قرآن را ختم ڪرده ای . ❷ برای مومنان آمرزش بخواه تا همگی آنان را خوشنود ڪنی . ❸با فرستادن صلوات من و ديگر پيامبران شفيع تو خواهيم شد . ❹ با گفتن ذکرسبحان الله ،الحمدالله ،لا اله الا الله و الله اکبر مثل اينڪه حج و عمره به جای آورده ای . ‌‌‌‌ ‌
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و چهارم یک قطعه دیگر از کمپوت آناناس در دهان خشک مادر گذاشتم که دست ناتوانش را بالا آورد و با صدایی آهسته گفت: «بَسه مادر جون، دیگه نمی‌خوام.» نگاهم به چشمان گود رفته و گونه‌های استخوانی‌اش افتاد، باز چشمانم لرزید و دوباره هوای باریدن کرد که با گفتن «چقدر هوا گرمه!» از جا بلند شدم و به بهانه زیاد کردن درجه فن کوئل، چشمان بی‌قرارم را از مادر پنهان کردم. در این مدت که از عمل جراحی و شروع شیمی درمانی‌اش می‌گذشت، آموخته بودم که چطور در برابر صورت زرد و موهایی که هر روز کم پشت‌تر و بدنی که مدام لاغرتر می‌شد، صبر کنم و با صورتی که به ظاهر می‌خندد، به قلب افسرده مادر امید ببخشم. با کنترل سفید رنگی که روی میز بود، دمای فن کوئل را چند درجه خنک‌تر کردم و از پنجره بزرگ اتاق، نگاهی به حیاط بیمارستان انداختم و مجید را دیدم که در حاشیه باغچه گلکاری شده حیاط قدم می‌زد. در این دو سه هفته‌ای که درمان مادر آغاز شده بود، مجید و عبدالله با هم هماهنگ کرده و هر بار یکی برای کمک به من و مادر به بیمارستان می‌آمدند. محمد و ابراهیم هم یکی دو باری که مجید نتوانسته بود شیفتش را تغییر دهد، سری می‌زدند، ولی آنها هم در این فصل سال به شدت درگیر کارهای نخلستان شده و فرصت زیادی برای رسیدگی به مادر نداشتند. نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید: «الهه جان! از خونه چه خبر؟» به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش می‌نشستم، با لبخندی مهربان پاسخ دادم: «همه چی سر جاشه، حال همه هم خوبه! فقط همه دلشون برا شما تنگ شده! چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن، ساجده خیلی بهانه شما رو می‌گرفت. لعیا می‌گفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات، ساجده التماس می‌کنه که اونم با خودشون بیارن.» سپس دست سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم: «ان‌شاء‌الله این دفعه که اومدید خونه، دعوتشون می‌کنیم، بیان دور هم باشیم.» آهی کشید و گفت: «دلم برای بچه‌ها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلاً فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم.» از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خنده‌ای کوتاه گفتم :«ان‌شاء‌الله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه.» چقدر سخت بود شعله کشیدن‌های آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه‌هایم، فقط لبخند بزنم. پس از ساعتی، سرانجام از بودنِ کنار مادر دل کَندم و از اتاق بیرون آمدم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه باز بر سرم آوار شده و سیلاب اشکم را جاری کند. کوله بار ناراحتی‌هایم به قدری سنگین بود که با هر قدمی که بر می‌داشتم احساس می‌کردم همه توانم تمام می‌شود. دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان می‌کشیدم و پله‌های طولانی‌اش را به سختی طی می‌کردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و ناله‌ام بلند شد. حالا فرصت خوبی بود که هر چه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل می‌کرد، در دل تنگم عقده کرده بودم، فریاد بزنم و اشک بریزم. کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم. یکی از دندان‌هایم در لبم فرو رفته و خون شکاف لبم با خونی که از بینی‌ام راه افتاده بود، یکی شده و روی سنگ‌های سفید راهروی بیمارستان می‌چکید. بی‌توجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود، خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بی‌حالم را روی نیمکت رها کردم. تمام صورتم از گریه خیس شده و نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود که به حال مصیبت‌بار مادرم گریه می‌کردم. هر کسی چیزی می‌گفت و می‌خواست به هر وسیله‌ای کمکم کند و من چیزی جز شفای مادرم نمی‌خواستم. با گوشه چادر سورمه‌ای رنگم، اشک و خون را از صورتم پاک کرده و با تنی که از اندوه و درد می‌لرزید، قدم به حیاط گذاشتم. مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده و بی‌خبر از حال من، گل‌های باغچه حاشیه حیاط را نگاه می‌کرد که از صدای دمپایی‌هایم که روی زمین کشیده می‌شد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم، وحشتزده به سمتم دوید. مات و مبهوتِ لب و بینی زخمی‌ام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود، گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کنار حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی به لرزه افتاده بود، پرسید: «چه بلایی سر خودت اُوردی؟» https://eitaa.com/zandahlm1357
کارگاه انصاف_20.mp3
11.69M
۲۰ ▪️نمی‌توان به صفت مجهز شد؛ اما اهلِ جوشش و خروجی نبود! ▫️هر چه خروجی انسان در تمام قوای نَفْس بیشتر باشد؛ قدرت او در کسبِ کمال انصاف، بیشتر خواهد بود. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احساسی 🍃پناه بده خیلی گرفتارم 🍃تو شاه و من نوکر دربارم 🎤 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌 ✔️سخنرانی استاد دانشمند در مورد امام زمان (عج) برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام عصر (عج) صلوات🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩🚩🚩 كُدهای نجات برای رسیدن به ظهور 👈فوق العاده مهم برا افرادی که دنبال فرج هستن ❗️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 روزه مومنانه و امیدوارانه ✍پیامبراکرم صلوات الله علیه: «ماه رمضان ، ماهى است كه خداوند ، روزه آن را بر شما واجب ساخت . پس هر كس آن را از روى ايمان و به اميد پاداش الهى روزه بدارد ، از گناهانش بيرون مى آيد ، همچون روزى كه مادرش او را زاده است» 📚 تهذيب الأحكام ج 4 ص 152 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨خداوند متعال فرمودند: 🌸فستبقوا الخیرات پس در نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید! 📚سوره مائده آئه 48 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 يَسأَلُهُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ؟ (الرحمن 29, 30)
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
9 - جلوگيري از اسراف روزي عده اي از خدمتكاران ميوه مي خوردند ، ولي هنوز بقيه ميوه را تمام نكرده ، آن را به دور مي انداختند . امام رضا ( ع ) وقتي كه اين اسراف را از آنها ديد ، از روي ناراحتي فرمود : ( سبحان الله ! اگر شما احتياج نداريد ، افرادي هستند كه نياز دارند آن ها را به نيازمندان بخورانيد ) ( 120 ) . https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🌸 آمده با کوله‌باری از امید و انتظار گوشه‌ای از صحن، قلبی بیقرار و روزه‌دار ... علیک یا امام الرئوف✋♥️ https://eitaa.com/zandahlm1357