30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️
🍂🌺🍂
🎥مجموعه کلیپ های
🌷"#از_لاک_جیـغ_تـا_خـدا"🌷
🔰حجاب/زیبا/متحول/حیا/توبه/ امام رضا
🔺#حجاب
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ خطاب به خانم هایی که عکس لختی در اینستاگرام پست میکنند! | #ببینید
💯 دست به دست کنید برسه به بعضی ازینایی که فکر میکنن به خاطر هنرشون پر فالوور شدن!
#جامعه_خوکی
#فرهنگ_اینفلوئنسریسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | دختران امروز، مادران فردا (؟!)
▫️پاکترین آدم زندگیتون کیه ⁉️
#کلیپ
.......:
۴۱- سخاوت نجاشی، فرمانروای اهواز
در زمان امام صادق علیه السلام شخصی به نام (نجاشی) استاندار اهواز و شیراز بود. وی با اینکه از طرف خلفای عباسی فرمانروا بود، ولی از دوستان و شیعیان امام صادق علیه السلام به شمار میآمد.
یکی از کارمندان به حضور امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد:
- نجاشی استاندار اهواز و شیراز آدم مؤمن و از شیعیان ماست. در دفتر او برای من مالیاتی نوشته شده او از این بابت مبلغی بدهکارم. اگر صلاح بدانید درباره من نامه ای به او بنویسید و مرا توصیه ای بفرمایید. امام صادق علیه السلام این نامه کوتاه را به استاندار اهواز نوشت:
(بسم الله الرحمن الرحیم، سر أخاک یسرک الله).
به نام خداوند بخشنده مهربان، برادرت را شاد کن تا خداوند تو را شاد کند. نامه را گرفت و نزد نجاشی برد. نجاشی در مجلس عمومی نشسته بود که او وارد شد. با خلوت شدن مجلس، نامه را به نجاشی داد و گفت: این نامه امام صادق علیه السلام است.
نجاشی نامه را بوسید و روی چشم گذاشت پرسید:
- حاجتت چیست؟
مرد به او پاسخ داد:
- در دفتر مالیات شما، مبلغی بر من نوشته شده است.
- چه مقدار؟
- ده هزار درهم.
هماندم نجاشی دفتر دارش را خواست و به او دستور داد:
- بدهی این مرد را از دفتر خارج کن و از حساب من بپرداز و درباره مالیات سال آینده ایشان نیز همین کار را انجام بده.
سپس استاندار از او پرسید: آیا تو را شاد کردم؟
- آری! فدایت گردم.
آن گاه دستور داد، مرکب، کنیز و یک نوکر به او بدهند و همچنین دستور داد یک دست لباس به او دادند. هر یک از آنها را که میدادند میپرسید: تو را شاد کردم؟
او هم میگفت: آری! فدایت شوم و هر چه او میگفت آری، نجاشی بر بخشش خود میافزود تا اینکه از بخشش فارغ شد. به آن مرد گفت: فرش این اتاق را که هنگام دادن نامه امام صادق علیه السلام روی آن نشسته بودم بردار و ببر. بعد از این هم هر وقت حاجتی داشتی نزد من بیا که برآورده
می شود. مرد فرش را نیز برداشت و با خوشحالی بیرون آمد و محضر امام صادق علیه السلام رفت و جریان ملاقات خود را با استاندار اهواز به امام عرض کرد. امام صادق علیه السلام از شنیدن رفتار نجاشی نسبت به او خوشحال گشت.
مرد گفت: فرزند رسول خدا! گویا رفتار نیک نجاشی با من، شما را نیز شادمان کرد؟
امام صادق علیه السلام فرمود: آری! سوگند به خدا، نجاشی خدا و پیامبر خدا را نیز شاد کرد. [۱]
----------
[۱]: بحار: ج ۴۷، ص ۳۷۰ و ج ۷۴، ص ۲۹۲.
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و نهم لبخندی لبریز متان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصدم
ساعت از هفت بعدازظهر میگذشت و من به قدری تب و لرز کرده بودم که روی تختخواب افتاده و حتی نمیتوانستم از کسی کمک بخواهم و باز همه خیالم پیش مراسم امشب بود و فقط دعا میکردم حالم کمی بهتر شود تا احیاء شب بیستوسوم از دستم نرود. نمیدانستم در این گرمای سوزان اواخر تیرماه، این سرماخوردگی از کجا به جانم افتاده است، شاید دیروز که خیس آب و عرق مقابل فنکوئل نشسته بودم، سرما خورده و شاید هم از کسی گرفته بودم. هر چه بود، تمام استخوانهایم از درد فریاد میکشید و بدنم در میان تب میسوخت. گاهی به قدری لرز میکردم که زیر پتو مچاله میشدم و پس از چند دقیقه در میان آتش تب، گُر میگرفتم. آبریزش بینیام هم که دست بردار نبود و همه اتاق از صدای عطسههایم پُر شده بود. خوشحال بودم که امشب مامان خدیجه پیش از افطار برایم چیزی نیاورده که ضعف روزهداری این روزهای طولانی هم به ناخوشیام اضافه شده و حتی نمیتوانستم از جایم تکانی بخورم و همچنان زیر پتو به خودم میلرزیدم که صدای اذان مغرب بلند شد. هر چه میکردم نمیتوانستم مهیای نماز شوم و میدانستم که تا دقایقی دیگر مجید هم به خانه باز میگردد و ناراحت بودم که حتی برای افطار هم چیزی مهیا نکردهام. شاید از شدت ضعف و تب، در حالتی شبیه خواب و بیهوشی بودم که صدای دلواپس مجید، چشمان خمارم را کمی باز کرد. پای تختم روی دو زانو نشسته و با نگاه نگرانش به تماشای حال خرابم نشسته بود. به رویش لبخندی زدم تا کمی از نگرانی در بیاید که با حالتی مضطرب سؤال کرد: «چی شده الهه؟ حالت خوب نیس؟» با دستمالی که به دستم بود، آب بینیام را گرفتم و با صدایی که از شدت گلو درد به سختی بالا میآمد، پاسخ دادم: «نمی دونم، انگار سرما خوردم...» با کف دستش پیشانیام را لمس کرد و فهمید چقدر تب دارم که زیر لب نجوا کرد: «داری از تب میسوزی!» و دیگر منتظر پاسخ من نشد که توان حرف زدن هم نداشتم و با عجله از اتاق بیرون رفت. نمیدانستم میخواهد چه کند که دیدم با چادرم به اتاق بازگشت. با هر دو دستش کمکم کرد تا از روی تخت بلند شوم و هر چه اصرار میکردم که نمیخواهم بروم، دست بردار نبود و همانطور که چادرم را به سرم میانداخت، با خشمی عاشقانه توبیخم میکرد: «چرا به من یه زنگ نزدی؟ خُب به مامان خدیجه خبر میدادی! لااقل روزهات رو میخوردی!» و نمیتوانستم سرِ پا بایستم که با دست چپش دور کمرم را گرفته و یاریام میکرد تا بدن سُست و سنگینم را به سمت در بکشانم. از در خانه که خارج شدیم، از همان روی ایوان صدا بلند کرد: «حاج خانم!» از لحن مضطرّ صدایش، مامان خدیجه با عجله در خانهشان را باز کرد و چشمش که به من افتاد، بیشتر هول کرد. مجید دیگر فرصت نداد چیزی بپرسد و خودش با دستپاچگی توضیح داد: «حاج خانم! الهه حالش خوب نیس. ما میریم دکتر.» مامان خدیجه به سمتم دوید و از رنگ سرخ صورت و حرارت بدنم متوجه حالم شد که بیآنکه پاسخی به مجید بدهد، به اتاق بازگشت. مجید کمکم کرد تا از پلههای کوتاه ایوان پایین بروم که صدای مامان خدیجه آمد: «بیا پسرم! این سوئیچ رو بگیر، با ماشین برید!» ظاهراً امشب آسید احمد ماشین را با خودش به مسجد نبرده بود که مامان خدیجه سوئیچ را برایمان آورد. مجید سوئیچ را گرفت و به هر زحمتی بود مرا از حیاط بیرون بُرد و سوار ماشین کرد. با دست راستش فرمان را به سختی نگه داشته و بیشتر از دست چپش استفاده میکرد. نمیدانم چقدر طول کشید تا به درمانگاه رسیدیم. به تشخیص پزشک، آمپولی تزریق کردم و پاکتی از قرص و کپسول برایم تجویز کرد تا این سرماخوردگی بیموقع کمی فروکش کند.
با ما همراه باشید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - دل انگیزان، استاد شجریان و اسداله ملک.mp3
2.76M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
به جانان جان رها کردیم و رفتیم
که کردست این که ما کردیم و رفتیم
ز خود امید کلی برگرفتیم
توکل بر خدا کردیم و رفتیم
چو اینجا جایگاه خود ندیدیم
شبی ناگه هوا کردیم و رفتیم
زبهر دوست ما را پیرهن پوش
زدست دل هوا کردیم ورفتیم
اگر با ما صفا داری وگرنه
به ترک ماجرا کردیم و رفتیم
هرآنکس کو جفا می گفت مارا
کنون وی را دعا کردیم و رفتیم
دریغا دریغا دریغا صحبت یارای رفتن
به ناکامی رها کردیم ورفتیم
خیالش را به پیش شمس تبریز
دلیل و رهنما کردیم و رفتیم
#مولوی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال ولایت مدار✌️
برای
امت ولایت مدار✊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅با محتوای
عقیدتی_اجتماعی_ فرهنگی _سیاسی
#تازنده ایم _رزمنده ایم🌺
#پیام رسان ایتا
با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پیام رسان سروش
👇👇👇
https://sapp.ir/joingroup/KOwcfFpBCixzgEJGabZID0No
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کتاب خانه تازنده ایم رزمنده ایم🇮🇷
👇👇👇
https://sapp.ir/joingroup/rIC6kaP4d5vMTDNisZ1jFV9H
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
دنیایی از مطالب
علمی،اجتماعی،سرگرمی،جک و....
تنوع مطلب
با
مجله تازنده ایم رزمنده ایم👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525
https://eitaa.com/zandahlm1357
😍ادعا نداریم، بهترینیم اما #تـــضمین می دهیم که متفاوت ترینیم 👌پس امتحانش #مجانیه☝️☝️☝️
کتاب صوتی "فتنه تغلّب"
"روایتهایی از متن و فرامتن فتنه ۸۸"
نوشته مصطفی غفاری
انتشارات انقلاب اسلامی
تولید ایران صدا
#فتنه_تغلب
#مصطفی_غفاری
#سیاسی
📗#معرفی_کتاب📗
فتنه تغلّب نوشته مصطفی غفاری روایتهایی از متن و فرامتن فتنه سال ۱۳۸۸ را بازگو میکند. در این کتاب تحلیلهایی از سخنان و کنشهای رهبر انقلاب در برابر فتنه ۸۸ آمده است که گاه شامل اخبار و مطالبی ناگفته یا شنیدهنشده نیز هست و مجموعاً روایت روشنی از راهبری جامعه و مهار فتنه ارائه میدهد.
این کتاب شامل روایتهای ناگفتهای از تلاشهای پیگیر دلسوزان نظام برای مذاکره با نامزدهای معترض و صیانت از حقّالنّاس است. خاطرات دکتر علی آقامحمّدی سیر دقیقی از یک رشتهٔ پیوسته از مذاکرات که با خواست مهندس موسوی آغاز و دنبال شده را روایت میکند.
یادداشت آقای علیرضا شمیرانی ضمن ارائهٔ روایتی تحلیلی از ماجرای فتنه در یک قالب تبیینی _ استفهامی، حاوی اخبار و اطّلاعاتی است که نقش رهبر معظّم انقلاب را در مهار فتنه بهطور مستند به نمایش میگذارد.
مصاحبه با آقای حمید پارسانیا روایت منتشرنشدهای است از یک دیدار ویژه در اواخر تیر ۱۳۸۸ که چند تن از نخبگان و فضلای حوزوی به حضور رهبر انقلاب رسیده و دربارهٔ مسائل عمدهٔ جاری در کشور صمیمانه و بیپرده با ایشان به گفتوشنود نشستهاند.
روایتهای آقایان غلامحسین محسنی اژهای و سیّدمهدی خاموشی که از دو موضع مختلف با نامزدهای معترض به نتایج انتخابات مذاکرهٔ شفّاف کردهاند، حامل اطّلاعاتی جالبتوجّه در مورد نگرش آنها به انتخابات و فراتر از آن، سطح تحلیل و زاویهٔ دید آنها در تصمیمهایی است که در رابطه با مسائل پس از آن گرفته یا نگرفتهاند.
آقای حسن رحیمپور ازغدی، خطبه ۲۰ شهریور ۸۸ آیتالله خامنهای در نماز جمعه تهران را که به دستهبندی مخالفان سیاسی و روش برخورد با آنها مطابق سیره اهلبیت علیهمالسلام اختصاص داشته، تحلیل کرده است.
آخرین مطلب در بخش اصلی کتاب، پنج روایت از کنشهای رهبر انقلاب است با مخاطبانی که منتقد رفتار نظام در جریان فتنهٔ ۸۸ بودهاند. گفتار و رفتار ایشان در این مواضع که به قلم آقای حسین شهسواری روایت شده، حاوی ظرافتها و دقایقی است که به کار تحلیلگران خواهد آمد و ابعادی از تکاپوی نظام برای مهار فتنه را رونمایی میکند.
بخش پیوست، روایت متن بیانات حضرت آیتالله خامنهای دربارهٔ فتنهٔ ۸۸، قبل، حین و بعد از رخداد آن است. این بیانات با دستهبندی بر اساس موضوع و مخاطب، از نظر زمانی نیز در پنج فصل مرتّب شده و در ترکیب با قطعاتی منتشرنشده، شاکلهٔ اصلی تحلیل معظّمٌله را دربارهٔ ریز و درشت ماجرای فتنه در بر میگیرند.