🏕معرفی مکان های زیبای گردش گردی کشور عزیزمان ایران 🇮🇷
🏞 جواهرده، روستایی رویایی 🌳
یکی از پربازدیدترین جاذبه های گردشگری رامسر، روستای جواهرده است که در فصل تابستان میزبان گردشگران زیادی از سراسر ایران و حتی دنیا قرار می گیرد. یکی از دلایل محبوبیت این روستا آب و هوای خوب و مطبوع است. همچنین، مناظر سرسبز و آبشار جاری و هوای پاکیزه از دیگر دلایلی هستند که گردشگران روستای جواهرده رامسر را برای تفریح و سفر انتخاب می کنند. در این روستا با تماشای سبک زندگی مردم روستایی حس و حال خوبی به آدم دست می دهد و سادگی و بی ریایی آن ها دل ها را به وجد می آورد. انسان با دیدن زندگی این مردم برای لحظه ای هم که باشد دوست دارد جای آن ها باشد و مانند آن ها بی هیچ دغدغه ای به زندگی اش ادامه بدهد و شاد باشد. با افزایش یافتن سالانه تعداد بازدید کنندگان از روستای جواهرده، امکانات رفاهی و تفریحی زیادی فراهم گشته اند. از همان لحظه ای که در مسیر روستای جواهرده رامسر به حرکت می افتید، جذابیت و زیبایی مقصد را احساس می کنید. زیرا خود مسیر دسترسی به روستای جواهرده هم خالی از جذبه و زیبایی نیست و در طول مسیر جاذبه های زیادی نشیر آبشار، دریاچه قو و ... وجود دارند.
گیلان، #رشت، موزه میراث روستایی گیلان
یکی از موزه های متفاوتی که در ایران می توان به سراغش رفت، موزه میراث روستایی گیلان است که در پارک جنگلی سروان رشت قرار دارد.
این موزه در فضای باز و زمینی به مساحت حدود ۲۶۰ هکتار برپا شده است و تجربه ای تازه از موزه گردی را در اختیارتان قرار می دهد. در موزه میراث روستایی گیلان گویی وارد روستایی بزرگ می شوید؛ روستایی در میان طبیعت زیبا که هر خانه اش رنگ و بویی متفاوت دارد.
خانه های سنتی را می بینید و در این فضا به روستاهای مختلف سر می زنید.
با پوشاک و لوازم زندگی سنتی گیلانی ها آشنا می شوید، مراحل پخت غذاهای سنتی را می بینید و به صورت خلاصه دنیایی دیگر را تجربه می کنید.
این موزه را می توان اولین موزه خاورمیانه در نوع خود دانست؛ جایی که تا به حال چندین جایزه و گواهینامه از سوی نهادهای ملی و بین المللی را به دست آورده است.
تاکنون 35 بنای موزه نیز در فهرست آثار ملی کشور قرار گرفته اند. گفته می شود که در آینده قرار است میراث مازندران و گلستان نیز در همین موزه به نمایش در آیند.
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: هنوز هم مدفن ایشان مزار اهل دل و عارفان و سالکان راه حق و ارادتمندان او است و از روح پر فت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
شرح حال مرحوم حاج محمد صادق تخت فولادی قدس سره
قدوه السالکین مرحوم حاج محمد صادق مشهور به تخت فولادی از عرفای بزرگ قرن سیزدهم و استاد سیر و سلوک مرحوم حاج شیخ حسنعلی رحمة الله علیه در اواخر سلطنت فتحعلیشاه قاجار زندگی میکرده اند در اوایل جوانی به کار رنگرزی اشتغال داشته و به کمک چند شاگرد کارگاه رنگرزی را اداره میکرده اند. عادت آن مرحوم در جوانی این بود که با وجود ناامنی حاکم به شهر هر روز عصر با شاگردان برای تفریح از
شهر اصفهان خارج میشدند.
روزی به هنگام غروب که از دروازه شیراز به طرف شهر باز میگشتند، در بین راه در قبرستان تخت فولاد از دور چشمشان به پیر مردی میافتد که سر بر زانوی تفکر نهاده و در خود فرو رفته بود. مرحوم حاجی به شاگردان خود میگویند: هنوز تا غروب وقت زیادی است برویم و قدری با این پیر شوخی و مزاح کنیم پس از فرا رسیدن غروب به شهر باز میگردیم. به پیر مرد نزدیک میشوند و سلام میکنند. پیر مرد سر برداشته جواب سلام میدهد و دوباره سر به زانو میگذارد. میپرسند اسم شما چیست؟ از کجا آمده اید؟ چکاره هستید؟ پیر جوابی نمی دهد. مرحوم حاجی با ته عصائی که در دست داشتند به شانه پیر مرد میزنند و میگویند: انسانی یا دیوار که هر چه با تو صحبت میکنیم جوابی نمی دهی؟ باز هم جوابی نمی شنوند. لاجرم ایشان به همراهان میگویند برگردیم برویم ایستادن بیش از این نتیجه ای ندارد. چند گامی که از پیر مرد دور میشوند آن مرد بزرگ سر بر میدارد و به مرحوم حاج محمد صادق میفرماید: عجب جوانی هستی، حیف از جوانی تو! و دیگر حرفی نمی زند.
مرحوم حاج محمد صادق با شنیدن این کلمات دیگر خود را قادر به حرکت نمی بیند، میایستد و کلید دکان را به شاگردان میدهد. سپس خود بر میگردد و در خدمت پیر مینشیند. تا سه شبانه روز پیر سخنی نمی گوید جز اینکه هر چند ساعت یکبار بر سبیل استفهام میفرماید اینجا چه کار داری؟ برخیز و به دنبال کار خود برو.
بعد از سه شبانه روز پیر روشن ضمیر به مرحوم حاجی میفرماید: شغل شما چیست؟ میگوید رنگرزی. پیر میفرماید: پس روزها برو و به کسب خود مشغول باش و شبها اینجا نزد من بیا.
مرحوم حاجی به دستور پیر عمل میکند. روزها به شغل رنگرزی مشغول بوده و شبها با درآمد روزانه خود به خدمت پیر که نامش
(بابا رستم بختیاری) بود میآمده است. آن پیر بزرگوار نیز وجوه مزبور را کلا به فقرا ایثار میکرد. حتی اعاشه مرحوم حاج محمد صادق نیز از قبل مرحوم بابا رستم تأمین میگردید. پس از یکسال مرحوم بابا
رستم میفرماید دیگر رفتن شما به دکان رنگرزی ضروری نیست، همینجا بمانید. مرحوم حاجی در آن محل که امروز به نام تکیه مادر شازده در قبرستان تخت فولاد اصفهان معروف میباشد، میماند مزار ایشان نیز آنجا است. مدت یکسال تمام شبها را به تهجد و عبادت و روزها را به ریاضت میگذراند.
پس از یکسال در روز عید قربان مرحوم بابا به مرحوم حاجی میفرمایند: امروز به شهر بروید. به منزل فلان شخص مراجعه کنید و جگر گوسفندی را که قربانی کرده اند بگیرید. بعد در ملأ عام هیزم جمع کنید و با جگر گوسفند اینجا بیاورید.
شخصی را که مرحوم بابا رستم نام برده بودند کسی بود که مرحوم حاجی محمد صادق با ایشان از قبل میانه خوبی نداشتند. به این علت مرحوم حاجی جگر گوسفندی را از بازار خریداری میکنند. قدری هیزم هم از نقاطی خلوت جمع آوری میکنند و با خود میبرند. چون به خدمت بابا میرسند، ایشان با تشدد میفرمایند: هنوز اسیر هوی و هوس خود هستی و خلق را میبینی. جگر را خریدی و هیزم را از محل خلوت جمع نمودی.....
.......:
#نشان از بی نشانها......
شیخ حسنعلی اصفهانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای دو برادر (مصطفی و مجتبی بختی) که خودشونو افغانی جازدند و با هم به سوریه رفتند، با هم شهید و با هم به خاک سپرده شدند...
🌹شادی ارواح طیبه همه' شهدا صلوات
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📚📣📚📣📚📣📚📣📚 #لالایی_خدا ۲۵۸ #سوره_نساء آيات۲۷_۲۶ #محسن_عباسی_ولدی 📚📣📚📣📚📣📚📣📚 قابل توجه اعضاء محترم ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0259Nesa28.mp3
16.01M
#لالایی_خدا ۲۵۹
#سوره_نساء آيه ۲۸
#محسن_عباس ولدی
قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت نود وپنج: پروین آمد و دانیال تک تک سوالهایم را از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت نود و شش:
چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش، چیزی متوجه نشد و حسام بی سرو صدا، جان سالم به در برد.
مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق مینوشیدم و سجده سجده حظ میبرم از مهری که نه “به” آن، بلکه “روی” اش تمرینِ بندگی میکردم.
مُهری که امیرمهدی، دست و دلبازانه هدیه داد و من غنیمت گرفتمش از دالانِ تنهایی هایم.
روزها دوید و فاطمه خانم لحظه شماری کرد دیدار پسرش را.
روزها لِی لِی کرد و دانیال خبر آورد بازگشتِ حسامِ شوالیه شده در مردمکِ خاطراتم را..
و چقدر هوای زمستان، گرم میشود وقتی که آن مرد در شهر قدم بزند.
دیگر میدانستم که حسام به خانه برگشته و گواهش تماسهایِ تلفنی دانیال و تاخیر چند روزه ی فاطمه خانم برایِ سر زدن به پروین و مادر بود.
حالا بهارسراغی هم از من گرفته بود. و چشمک میزد ابروهای کم رنگ و تارهای به سانت نرسیده ی سرم، در آینه هایِ اتراق کرده در گوشه ی اتاقم.
کاش حسام برایِ دیدنِ برادرم به خانه مان میآمد و دیده تازه میکردم.
هروز منتظر بودم و خبری از قدمهایش نمیرسید. و من خجالت میکشیدم از این همه انتظار..
نمیداند چقدر گذشت که باز فاطمه خانم به سبک خندان گذشته، پا به حریم مان گذاشت و من برق آمدنِ جگرگوشه را در چشمانش دیدم. و چقدر حق داشت این همه خوشحالی را..
اما باز هم خبری از پسرش در مرز چهاردیواریمان نبود..
چقدر این مرد بی عاطفه گی داشت. یعنی دلتنگ پروین نمیشد؟؟
شاید باز هم باید دانیال دور میشد تا احساس مردانه گی و غیرتش قلمبه شود محضِ سر زدن ، خرید و انجام بعضی کارها..
کلافه گی از بودن و ندیدنش چنگ میشد بر پیکره ی روحم..
روحی که خطی بر آن، تیغ میکشید بر دیواره ی معده ی سرطان زده ام.
حال خوشی نداشتم. جسم و روحم یک جا درد میکرد.
واقعا چه میخواستم؟؟ بودنی همیشگی در کنارِ تک جوانمردِ ساعات بی کسیم؟؟
در آینه به صورتِ گچی ام زل زدم. باید مردانه با خودم حرف میزدمو سنگهایم را وا میکندم. دل بستنی دخترانه به مردی از جنس جنگ، عقلانی بود. اما..
امایی بزرگ این وسط تاب میخورد.
و آن اینکه، اما برایِ من نه..
منی که گذشته ام محو میشد در حبابی از لجن و حالم خلاصه میشد به نفسهایی که با حسرت میکشیدمش برایِ یک لحظه زندگیِ بیشتر که مبادا اسراف شود..
این بود شرایط واقعیِ من که انگار باورش را فراموش کرده بودم.
و حسامی که جوان بود.. سالم بود.. مذهبی و متدین بود.. و منِ ثانیه شماری برایِ مرگ را ندیده بودم..
اصلا حزب اللهی جماعت را چه به دوست داشتن..
خیلی هنر به خرج دهند، عاشقی دختری از منویِ انتخابیِ مادرشان میشوند آنهم بعد از عقد رسمی.
دیگر میدانستم چند چند هستم و باید بی خیال شوم خیالات خام دخترانه ام را.
(و چقدر سخت بود و ناممکن) جمله ایی که هرشب اعترافش میکردم رویِ سجاده و هنگام خواب.
دل بستن به حسام، دردش کشنده تر از سرطان، شیره ی هستی ام میمکید و من گاهی میخندیدم به علاقه ایی که روزی انتقام و تنفرِ بود درگذشته ام.
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 78 👈دعای برای شر چه افرادی اجازه داده شد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 103.MP3
3.65M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 79
👈💥 توجه "تاریخ این فایلها به روز نیست
👈 شیوه صحیح خواندن دعای اللهم کن لولیک چیست ⁉️
👈 کدام دعاست که امام باقر(ع) تضمین کردند اگر بخوانیم حاجت روا می شویم⁉️
❇️ 90 جلسه
۳۱۳ جمله از بزرگان، دعا و زیارت پیرامون امام زمان علیه السلام
۱. ما اگر دستمان میرسید، قدرت داشتیم باید برویم تمام ظلمها و جورها را از عالم برداریم، تکلیف شرعی ماست، منتهی ما نمی توانیم.... امام خمینی قدس سره
۲. الان عالم پر از ظلم است. (اگر) ما بتوانیم جلوی ظلم را بگیریم، باید بگیریم. امام خمینی قدس سره
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم