eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
49.1هزار عکس
35.8هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: فرزند سرزمین غربت شیخ صدوق رحمه الله روایت کند که مردی از صالحان، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دید و عرض کرد: یا رسول الله! کدام یک از فرزندان شما را زیارت کنم؟ حضرت فرمود: برخی از فرزندانم نزد من می‌آیند در حالی که مسموم اند و برخی در حالی که کشته شده اند. عرض کردم: با این همه پراکندگی مکان‌های ایشان، من کدام یک را زیارت کنم؟ حضرت فرمود: آن که به تو نزدیک تر است و در سرزمین غربت مدفون است، عرض کردم. رضا را می‌گویید؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود بگو: صلی الله علیه، بگو: صلی الله علیه، بگو: صلی الله علیه. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۹، ص ۳۲۹؛ از عیوناخبارالرضا (علیه السلام). : 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای 4 🔰 بررسی ویژگی های حکومت عجل الله فی فرجه 🎬 قسمت 4 : مقدار حکومت حضرت چقدر است❓ (بررسی روایات دسته اول) 🎙با توضیحات از اساتید مهدویت کشور 👌دنیای بعد ظهور را بهتر بشناسیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: باز هم نیمه شب. دردی سنگین در شکم و پاها. باند پیچی محکمتر از همیشه. ناله بهترین راه برای جلب توجه است. ولی کسی نیست. چراغها خاموش و سکوت همه جا را فرا گرفته. یک ناله ی دیگر. پرستار با عجله وارد می‌شود. چراغ را روشن می‌کند. هیچ چیز زیر سر تو نگذاشته اند. سعی می‌کنی دستانت را مثل بالش به زیر بگذاری. ولی «مارگوت» ممانعت می‌کند. او مهربانترین پرستار این بخش است. تاکنون هم به تو به عنوان یک ایرانی بد نگاه نکرده، حتی اگر کار هم نداشته باشی، هر چند ساعت یکبار به اتاق تو آمده است. ولی اینک تو آرام بخش و مسکن می‌خواهی. غول درد تو را کلافه کرده. از نوک پنجه هایت وارد شده و می‌خواهد از بالای ابروانت خارج شود. «... یا علی، آه آه... یا حسین، یا حسین. » مارگوت تعجب می‌کند. نمی داند چه می‌گویی. علی را هم نمی شناسد. ولی این کلمه را حرف به حرف و با لهجه ی خودش تکرار می‌کند. می‌خواهد به تو کمک کند. برای تو هر گونه حرکت خطرناک است. درد را به کلمه ی آلمانی یز یک وعده چلو مرغ از خانه برای تو آورده است. تو می‌خوری و آنها مات زده نگاه می‌کنند. یک ران و سینه را روی یک بشقاب پر برنج، می‌ریزی و می‌خوری. تمامش را. ته بشقاب را هم با نان پاک می‌کنی. همه ی آنها متعجب مانده اند. با زبان آلمانی به تو پرخاش می‌کنند. یکی از آنها می‌رود و پرستار را می‌آورد. پرستار هم نگران می‌شود. شکم تو را معاینه می‌کند. ولی خیلی عادی است. سه هفته از عمل جراحی تو می‌گذرد. تو به راحتی غذا می‌خوری. هیچگاه با غذاهای بیمارستان سیر نشده ای. امشب یک غذای سیر خورده ای. حالا تو به آنها می‌خندی... این جوان ساعتها، بازی قهرمانان تنیس آلمانی را از تلویزیون نگاه می‌کند و حتی هیجان زده می‌شود و از روی تخت بالا و پایین می‌پرد. علاقه ای به فیلمهای سینمایی و پلیسی ندارد و آنها را نگاه نمی کند. فقط ورزش، آن هم تنیس. او خوش است ولی تو سلولهای غربت را تجربه می‌کنی. ای خدا دوری از وطن چقدر سخت است؟ تبعید واقعا مشکل است. می گویی، (اشمرتز). چند لحظه بعد یک آمپول و سپس آرامش و خواب. این دفعه، دست نوازشگر (خسرو) تو را بیدار می‌کند. ساعت نه صبح است. تو دیروز عمل شده ای. عمل هم موفقیت آمیز بوده. دیشب هم توانستی درد را خوب تحمل کنی. خسرو، این دانشجوی مهربان به تو کمک می‌کند تا لباسهایت را بپوشی. اول تعجب می‌کنی که چه اصراری است بر لباس پوشیدن؟ ولی خیلی زود علت این کار معلوم می‌شود. تو باید راه بروی! اصلا باور کردنی نیست. اینجا دیگر کجاست؟ دیروز عمل جراحی و امروز حرکت؟ ولی تو چیزی نمی دانی، کس دیگری تشخیص می‌دهد و تو باید اطاعت کنی. دکترها هم در امر خودشان، واجب الاطاعه هستند. باید راه رفت. خیلی مشکل است. خسرو کمک می‌کند. او امروز به کلاس نرفته تا به تو کمک کند. هر گاه ناله می‌کنی، اشک در چشمانش جمع می‌شود. تو را دلداری می‌دهد. می‌خواهد به جای تو درد بکشد. پروفسور هم می‌رسد. با چند جمله آلمانی و خنده‌های با مزه اش، شخصا به تو کمک می‌کند تا از تخت پایین بیایی. پاهایت می‌لرزد، ولی باید سنگینی تو را تحمل کند. درد دارد ولی نباید غیر قابل تحمل باشد. جلوی این پرستارها و دکترها هم نمی توان چندان بی تابی کرد. عرق تمام صورتت را فرا گرفته. رنگ چهره ات سفید شده. دو عمل جراحی، یکی بر روی شکم و دیگری بر روی لگن پا. دیگر دو سر روده هایت بیرون نیست و پس از این باید به صورت طبیعی قضای حاجت کنی. استخوان لگن پا هم تراشیده شده و روی آن را با گوشتها و پوستهای اطراف، بخیه زده اند. می ایستی، سرت گیج می‌رود، ناگهان اتاق پر از پرستار و دکتر می‌شود. خسرو را دو تا می‌بینی، تار و مبهم. فشار زیادی را تحمل می‌کنی. مقاومتت مورد تحسین دیگران قرار می‌گیرد. ولی دکتر به این مقدار قانع نیست. باید راه بروی، حتی چند قدم. وقتی دوباره به روی تخت دراز می‌کشی، با یک نفس عمیق، تمام فشار را به نمایش می‌گذاری. خسرو عرق از پیشانی ات پاک می‌کند و می‌گوید: «لا حول و [صفحه ۲۹۰] لا قوة الا بالله العلی العظیم. از این پس باید هر روز راه بروی. هر روز بیشتر از روز قبل. اینجا استراحت کامل معنا ندارد. بهبود کامل و سریع را در فعالیت و حرکت می‌بینند. می‌گویند اکثر افرادی که عمل جراحی می‌شوند، مجبورند حرکت کنند». هنوز گرد غربت در دل تو وجود دارد. خود را بیگانه می‌یابی. شاید آنها بیگانه اند. ولی این تنهایی مدت زیادی به طول نمی انجامد. سه روزبعد از عمل جراحی یک ایرانی مجروح دیگر را به اتاق تو می‌آورند. او از کارگران کارخانه‌های اراک است که در بمباران از ناحیه ی مثانه و... مورد اصابت ترکش قرار گرفته. حدود ۵۰ سال، سن دارد و می‌گوید پنج دختر دارم. دو ماه هم در بیمارستانهای تهران بستری بوده و حالا برای تکمیل مداوا به آلمان اعزام شده است. خیلی حرف می‌زند. بیشتر از هر چیز شیفته ی اوضاع و احوال این کشور شده. مسائل ایران را خوب تجزیه و تحلی
ل نمی کند و برای نارساییهای موجود در غرب، دلایلی می‌تراشد. ایران را دوست دارد ولی از غرب و اروپا بدش نمی آید. هر چه او بیشتر به پرستارها روی خوش نشان می‌دهد، کمتر مورد لطف آنها قرار می‌گیرد. عصبانی می‌شود و آلمانی‌ها را نژادپرست و خودخواه می‌خواند. اما هنگامی که توجه و مهربانی بیش از حد آنها را در مورد تو مشاهده می‌کند، دچار تردید می‌شود. در مدتی که در اتاق توست، از همه جا و همه چیز تعریف می‌کند. نمازهایش را هم بلند و بدون توجه به حضور پرستارهای آلمانی می‌خواند. در مقابل درد هم کم طاقت و پر ناله است. البته درد مثانه خیلی سخت است و دکترها دنبال راه نوینی برای مداوای او هستند. و تا کنون دو عمل جراحی روی او صورت داده اند و هنوز به نتیجه ای نرسیده اند. پس از یک هفته، میزان عفونت نقطه جراحت او زیاد می‌شود و او را به بخش ویژه منتقل می‌کنند. گاهی اوقات چنان احساس تنهایی می‌کنی که می‌خواهی. با صدای بلند گریه کنی، ولی نمی توانی و تنها نیستی. یک جوان آلمانی در کنار تو بستری [صفحه ۲۹۱] شده یک جوان ورزشکار آلمانی. او تنیس باز است. ناراحتی درد ریه دارد و سالها قبل بر روی وی عمل جراحی صورت گرفته است. دوستان زیادی دارد. دختر و پسر. هر بعد ازظهر تعداد زیادی از آنها به ملاقات او می‌آیند و با آداب و معاشرت مخصوص خود، او را می‌بوسند و سپس مشغول صحبت می‌شوند. می‌خورند و می‌خندند. گاهی هم از اتاق بیرون می‌روند و در حیاط بیمارستان قدم می‌زنند. موضوع چگونگی ارتباط تو با این جوانهای آلمانی همچنان لا ینحل باقی مانده. آنها دوست دارند با تو نیز گفتگو کنند، ولی تو آلمانی نمی دانی. تو هم می‌خواهی خود را یک رزمنده و آشنا به مسائل روز نشان دهی ولی نمی توانی. ولی قلم و کاغذ در اختیار تو هست و گاهی اوقات چیزهایی را برای آنها نقاشی می‌کنی. به تو شکلات تعارف می‌کنند ولی تو نمی توانی بخوری. یک شب هنگام شام چند نفر از دوستان این جوان در اتاق باقی مانده اند. سه پسر و دو دختر. سرکنسول مهربان ایران ن دفاع مقدس سینای شلمچه https://eitaa.com/zandahlm1357