.......:
دشمن ما
را زمينگير كرده بود و مهماتي هم نداشتيم. آقا مهدي
[ صفحه ۶۷]
بي آنكه خم به ابرو بياورد رفت روي لودر، نفسها در سينه بند آمده بود. رفت جلوتر و خاكريزي بلند كرد و آمد پايين، چشمهايمان از حيرت بيرون زده بود، همه ميترسيديم كه آقا مهدي طوريش بشود. حضورش در خط، قوت قلب همه بچهها در آن شرايط سخت بود. وقتي از لودر آمد پايين، صدا زد: برادران! برادران! بيايين پشت اين خاكريز پناه
بگيرين.
وقتي خيالش راحت شد برگشت سنگر فرماندهي و...
هفت روز از بودنمان در جزيره ميگذشت. شب و روز را قاطي كرده بوديم. شب آخر پتويي پيدا كردم، بوي گند ميداد؛ اما چاره نبود. شش نفر رفتيم زير پتو كه بخوابيم. سرما و بي خوابي امانم را بريده بود. داود صالحپور [۳۱]، جواد عباس عليزاده [۳۲] و بنده و... خلاصه نشد، كشمكش ۶ نفره به جايي نرسيد. بچهها اينجا هم از شوخي دست بردار نبودند. سه نفر بلند شديم رفتيم در پناه كمپرسي خوابيديم... صبح خط را به نيروهاي ديگري تحويل داديم و برگشتيم عقب.
خدا شما را رحمت كند
صمد قدرتي
در موقعيت شهيد مدني - كاسه گران - حميد آقا نيروها را سازماندهي ميكرد، نوشته اي دست هر يك از بچهها ميداد و به يگانها ميفرستاد. آخرين نفر من بودم، همه بچهها رفته بودند.
پرسيدم: من چي؟
گفت: بيا بريم.
سوار ماشينش كرد و گفت: تو را ميبرم پيش آقا مهدي. از اين به بعد پيك آقا مهدي هستي.
نمي توانستم باور كنم كه من پيك فرمانده لشكر
باشم! نامش را زياد شنيده بودم؛ اما خودش را نديده بودم. توي فكر و خيال بودم كه حميد آقا جلوي چادري ترمز كرد. گفت: اين چادر شماست، برو تو، آقا مهدي هم مياد.
باورش برايم سخت بود كه من با فرمانده لشكر هم چادر باشم. آن شب سپري شد. صبح آقا مهدي آمد، حميد آقا معرفيام كرد. با هم دست داديم و مرا در آغوش كشيد، در اولين برخورد طوري با
من رفتار كرد كه انگار سالهاست همديگر را ميشناسيم.
آقا مهدي از من پرسيد: برادر صمد، موتور سواري بلدي؟
گفتم: بله، آقا مهدي.
نوشته اي دستم داد و گفت: برو از تداركات موتور تحويل بگير.
عمليات خيبر با شدت و حدت تمام ادامه داشت. لحظه اي آرام و قرار نداشتيم. نيروهاي ما ميجنگيدند و مردانه مقاومت ميكردند. دشمن پشت سر هم پاتك ميزد. توي جزيره جنوبي سنگري بود كه به اصطلاح سنگر قرارگاه ميگفتيم. بيشتر فرماندهان يگانهاي عمل كننده آنجا بودند؛ حاج همت، و معاونانش، آقا مهدي، احمد كاظمي و... جنگ در محور لشكر حضرت رسول (ص) شدت زيادي داشت و لحظه به لحظه خبرهاي نگران كننده ميرسيد.
عراق، در اين محور لشكر دست به پاتك محكمي زده بود. خستگي بر وجود همه مان چيره شده بود. چند شب بود كه هيچ كس خواب نداشت. فرماندهان گردانهاي لشكر حضرت رسول (ص) مدام با حاج همت تماس ميگرفتند، وضعيت خود را گزارش داده و و كسب تكليف ميكردند. حاج همت فقط ميگفت: «به گوشم! »و خوابش ميبرد. از شدت بي خوابي نمي توانست چشمانش را باز كند. صدايش ميكرديم:
حاج آقا! بي سيم با شما كار داره.
دوباره به گوش ميشد. از خط پي در پي پيام ميدادند؛ ولي او با چشمان بسته نمي توانست جواب بدهد...
بچههاي لشكر حضرت رسول دست به دامن آقا مهدي شدند؛ آقا مهدي! به حاجي پيام ميدن، شما بيدارش كنين...
آقا مهدي خيلي سعي كرد حاج همت را بيدار كند؛ اما موفق
[ صفحه ۷۱]
نشد. بي خوابي و خستگي حاج همت را بدجوري كلافه كرده بود.
آقا مهدي بي سيم را گرفت و خودش را معرفي كرد و گفت پيام تون رو بدين.
هنگام دريافت پيام آقا مهدي هم چشمانش بسته شد و به خواب رفت. از دستش گرفتم و گفتم: آقا مهدي پيام مفهومه؟
چشمانش را به زور باز كرد و دوباره خواست كه پيام بگيرد باز خوابش برد. بار سوم چشمانش را باز كرد و با هر زحمتي بود پيام را دريافت كرد.
پيام بچههاي لشكر حضرت رسول نشان از فشار زياد دشمن بود. اگر دشمن در محور طلاييه موفق به پيشروي ميشد كار توي جزيره براي همه بسيار مشكل ميشد.
يك لحظه آقا مهدي گفت: برادر صمد! از هر كجاست براي ما دو تا آرپي جي پيدا كن سريع!
دستور آقا مهدي مرا از جا كند. به طرف موتور رفتم و زير آتش شديد دشمن راه افتادم، خودم را رساندم سنگر تداركات. در حالي كه نفس نفس ميزدم، گفتم: سلام برادر صبور! آقا مهدي گفت دو تا آرپي جي ميخوايم.
تا نام آقا مهدي را آوردم بي معطلي دو تا آرپي جي با ۶ موشك آورد. فقط به خاطر
نام آقا مهدي بود كه اينها را به من داد و الا گرد و خاكي كه بر سر و صورتم نشسته بود اجازه نمي داد كسي مرا بشناسد!
زود برگشتم. يكي از آرپي جيها را آقا مهدي برداشت و يكي هم احمد كاظمي فرمانده لشكر نجف. ...
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
بچه محل امام رضا: مقدّرات و عدم تقدیم و تأخّر آن قوله علیه السلام: لاَ یَمْلِکُونَ تَأْخِیراً عَمَّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عدم تقدیم و تأخیر مرگ
چنان که یکی از امور مقدّره محتومه حق تعالی بر عباد إجزاء موت است که از برای هر فرد مدّت معدود و اجل محدودی قرار داده که قادر نیستند که ساعت و آنی را از او به تأخیر اندازند، به واسطه کثرت مراقبت و رعایت حفظ الصحة ؛ و نه آنی را جلو اندازند به واسطه تعبات دنیا و شداید امراض و کراهیت او زندگی [را]، کما قال تعالی: « وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ [۱] »، یعنی: ما برای هر فردی اجلی و وقتی تعیین نموده ایم که تأخیر و
تقدیم از او ننمایند، چه همان طور که امّت بر جماعت اطلاق میشود نیز بر فرد هم اطلاق میشود، کما قال فی حق ابراهیم: « کَانَ أُمَّةً قَانِتًا [۲] ».
----------
[۱]: ۶ - سوره مبارکه اعراف، آیه ۳۴.
[۲]: ۱ - سوره مبارکه نحل، آیه ۱۲۰.
📚✍شرح بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: بین دو گنج عبداللّٰه مبارک بر مردی گذرش افتاد که بین زباله دان و قبرستان نشسته بود. عبدالل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوی گناه
ربیع بن خیثم گوید: اگر بوی گناه به مشام کسی میرسید، هرگز کسی نزد کسی نمی نشست.
تلاش برای دنیا
ابوحازم گوید: در شگفتم از کسی که برای دنیایی که هر روز بخشی از آنها از آن کوچ میکند، کاری کند و برای آخرتی که هر روز بخشی از آنها بدانجا میرود، عملش را ترک میکند.
او میگفت: اگر از شر آنچه به ما داده شده نجات یابیم، آنچه که از ما میگویند زیانی نمی رساند.
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ما به مهارت ها ادب مي گوييم. ادب بر پايه ي اخلاق و فطرت است. اولين مهارت يا ادبي كه مي خواهيم به آن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يكي از مسائلي كه در فرهنگ ما زياد شده اين است كه ما لقب زياد مي دهيم. القاب در ادب كلام بسيار مهم است. در تاريخ ما نيز القاب زياد بوده اند مثل دوره ي قاجار كه پشت اسم همه يك سلطنة الدوله مي گذاشتند كه امروزه به آقا و خانم دكتر، مهندس و غيره تغيير كرده است.
اين القاب خاص جامعه ي ما است و در هيچ جاي ديگر دنيا وجود ندارد. مهندس يك كلمه ي بي معني است و به انگليسي engineer معني مي دهد و معني آن به فارسي موتوريست است، كسي كه با موتور كار مي كند. آن مهندسي كه ما ترجمه مي كنيم از هندسه مي آيد.
كلمه ي ليسانس در ايران يك بار ديگر پيدا كرده كه ليسانس هم ترجمه ي انگليسي licence يعني اجازه نامه مثل گواهينامه كه driving licenceگفته مي شود و هر كس كه اين اجازه نامه را داشته باشد اجازه ي رانندگي كردن دارد. اما در جامعه ي ما اين كلمه بار ارزشي پيدا كرده و تبديل به يك لقب شده است. اين القاب در تاريخ ريشه دارند و همان جنبه ي خودپنداره ي كاذب مثبت هستند .
#شخصیت {قسمت16}
[مباحث کودک متعادل ]
يك سري القاب هم داريم كه توهين آميز هستند كه متأسفانه اين القاب در جامعه ي ما باب شده اند و در مورد بچه هايمان به كار مي بريم.
القابي كه به كودكان مي دهيم موجب ايجاد خودپنداره مي شوند چه مثبت، چه منفي. باز هم روي يك كاغذ بدون احساس گناه يادداشت كنيد كه چه لقب هايي به فرزندتان داده ايد و چه قدر به او بي شعور و نفهم گفته ايد.
مادري اذعان مي كرد كه يك روز فرزندم آمد و گفت:"مامان! من ديگه همه چيز رو خوب مي فهمم؟" گفتم: آره عزيزم چطور مگه؟ گفت: "آخه ديگه بهم نمي گي نفهم" !!!!!!!!!
كودك درك انتزاعي ندارد بنابراين اين القاب را به عنوان شخصيت برداشت مي كند.
مادر و پدر براي كودك در اوج قله ي قدرت قرار دارند وقتي به كودك مي گويند نفهم براي او رد خور ندارد كه "پس من نفهم و بي شعور هستم" و اين حالت در ناخودآگاه ذهن كودك مي نشيند و اين كودك تا آخر عمرش نقش يك آدم نفهم را بازي خواهد كرد چون شخصيت شكل گرفته است.
#شخصیت {قسمت17}
[مباحث کودک متعادل
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
《تعلیم و تربیت - محمود سلطانی》 - پاسخ به چند سوال - نیاز - نوازش #تعلیم_و_تربیت ۱۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا