eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: عطر متن حديث قالَ (عليه السلام): لا تَتْرُكُوا الطّيبَ فى كُلِّ يَوْم، فَإنْ لَمْ تَقْدِرُوا فَيَوْمٌ وَ يَوْمٌ، فَإنْ لَمْ تَقْدِرُوا فَفى كُلِّ جُمْعَة فرمود: سعى نمائيد هر روز، از عطر استفاده نمائيد و اگر نتوانستيد يك روز در ميان، و اگر نتوانستيد پس هر جمعه خود را معطّر و خوشبو گردانيد (با رعايت شرائط زمان و مكان). مشکل مومن متن حديث قالَ (عليه السلام): مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ قَلْبَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فرمود: هركس مشكلى از مؤمنى را بر طرف نمايد و او را خوشحال سازد، خداوند او را در روز قيامت خوشحال و راضى مى گرداند امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: هجرت تاریخی حضرت رضا (علیه السلام) حضرت رضا (علیه السلام) به دلیل زیادی نامه‌ها و مراجعات مکّرر مأموران مأمون به ایشان، در حالی که از این سفر کراهت داشت و می‌دانست که در این سفر بدرود حیات خواهد گفت، برای آن آماده گشت. [۱] ---------- [۱]: کافی ۲/۲۰۷. وداع از مدینه حضرت چند بار برای وداع، کنار قبر جدش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و به گونه ای عمل می‌نمود که کراهت و ناراحتی اش کاملا آشکار بود. به هنگام وداع با صدای بلند گریه می‌کرد و چون مردی به نام مُخَوّل سجستانی به حضرت به جهت سفری که در پیش داشت تهنیت گفت، حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار. من از جوار جدّم خارج می‌شوم و در غربت از دنیا خواهم رفت. امام (علیه السلام) هنگام بیرون رفتن از مدینه، تمام خویشان خود را فرا خواند و فرمود: بر من گریه کنید زیرا دیگر به مدینه باز نخواهم گشت! [۱] و حضرت جواد را که کودکی بود به مسجدالنبی بُرد و در حالی که امام جواد (علیه السلام) قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در آغوش گرفته بود، حضرت رضا (علیه السلام) گفت: ای رسول خدا، او رابه شما سپردم، سپس به همه وکلا و اصحاب خود فرمود: سخن او را گوش کنید و با وی مخالفت ننمایید و نزد ثقات اصحاب خویش بر امامت و جانشینی وی تأکید کرد. [۲] ---------- [۱]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۲۱۷. [۲]: اثبات الوصیه، ص ۳۴۹، ابنشهر آشوب مناقب، ص ۱۹۶. 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
این هم یک جمله جعلی دیگر که به رهبری نسبت داده می شود و کانالهای بی شماری آن را نشر دادند!!!!!!! فقط تا جمله « غریب است» برای رهبری می باشد ، بقیه جعلیست!!!!! واقعیت را در کلیپ زیر ببینید 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپی که نشان میدهد جملات بالا یک دروغیست که به رهبری نسبت داده شده 💠 کی رهبری آن جملات بعد از عبارت غریب است را گفت؟ ⬅️ جالب آنجاست که همین کلیپ را پخش میکنند در حالیکه همان جمله دروغ را در توضیحات کلیپ می آورند!!! 👌خواهش می کنیم از عزیزان در نشر مطالب دقت کنند و کمی تحقیق انجام دهند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: همه فرماندهان توي منطقه نگران آقا مهدي بودند. شروع كردند به تماس با اينجا و آنجا تا نيرو جمع و جور كنند و ما ببريم آن [ صفحه ۱۶۲] سوي دجله. فشار دشمن ديگر در تمام محور عملياتي بدر مضاعف شده بود. همه اسلحه به دست آماده مقاومت بودند. مصطفي مولوي آرام و قرار نداشت و دلواپس آقا مهدي بود. هي مي‌گفتم: ما الان از پيش آقا مهدي اومديم. سالم بود و مي‌گفت بايد مقاومت كنيم. حتي به من هم عصباني شد كه چرا نمي ري دنبال نيرو. آقا مصطفي نشاني يك قايق را توي خط دوم داد. گفت: برين به يه ماشين ببندين و بيارين. با راشد خاكپاكي [۷۶] رفتيم قايق را بستيم به ماشين كه بكشيم بياريم. اين قدر توپ و خمپاره ريختند دور و برمان كه آخر سر قايق متلاشي شد. قايق روي چهار چرخ سوار بود. برگشتم پيش آقا مصطفي و گفتم قايق را زدند. تا اينها بجنبند و نيرو پيدا كنند و قايق... هوا تاريك شد. وقتي هوا تاريك شد ديگر از بردن نيرو نااميد شديم. همه چشمهاي نگران به آب دجله دوخته شده بودند تا شايد آقا مهدي و يارانش برگردند. ولي اين گونه نشد. وقتي رضا لطفي توانست خودش را به اين طرف آب برساند. ديگر رزمندگان چشم انتظار لشكر عاشورا، چشم از آب دجله گرفتند و خبر شهادت آقا مهدي غم سنگيني بر دلهامان تلنبار كرد. شب ساعت ۲ بامداد ما از آن محور خارج شديم. آقا مهدي ديگر برنگشت. [ صفحه ۱۶۳] بر شانه‌هاي دجله حسين منبع جود توي اردوگاه دزفول بوديم. من نيروي مخابرات بودم كه بيشتر به گردان سيدالشهدا مأموريت مي‌رفتم. واحد مخابرات به ستاد لشكر نزديك بود. يعني مابين ستاد و مخابرات دستشويي‌ها و توالت‌ها بودند. پيش از نماز صبح رفتم سمت دستشويي ها. خلوت بود و هنوز از نيروهايي كه براي وضو گرفتن بايد به دستشويي‌ها مي‌آمدند، خبري نبود. ديدم يكي آن دور و برها هست و دارد آفتابه‌ها را پر مي‌كند و مرتب مي‌چيند. خيلي هم با اشتياق كارش را انجام مي‌داد. اول بي خيال شدم ولي دقت كه كردم ديدم آقا مهدي باكري است. شب دوم عمليات بدر همه خسته بوديم. دو شب بود كه نخوابيده بودم و توان سرپا ايستادنم نبود. با تاريك شدن هوا، خوابم گرفت. يك لحظه از خواب بيدار شدم و يادم آمد كه هنوز نماز [ صفحه ۱۶۴] نخوانده ام. ساعت ۱۱ شب بود. از سنگر كه آمدم بيرون، ديدم توي خط همه نيروهاي گردان سيدالشهدا خوابيده اند! هيچ كس بيدار نبود. تعجب كردم كه خط با اين حساسيت، چرا همه خوابند؟ هر چند عراق خودش را چنان گم كرده بود كه به آن زودي نمي توانست كاري بكند. چند قدم دورتر از سنگرمان يك جاي صافي بود. گفتم بگذار همين جا نمازم را بخوانم. سنگر درست و حسابي نداشتيم هر كس براي خود جان پناهي كنده بود. وقتي نمازم را شروع كردم متوجه شدم يكي نزديكي من خوابيده است، مچاله شده بود توي خودش، دست هايش را گذاشته بود وسط پاهايش. كنار آب بوديم و شب سردي هم بود. سرش را گذاشته بود روي خاك و به پهلو خوابيده بود. آرام آرام كه دقت كردم قيافه آقا مهدي در نظرم آمد. كاري به كارش نداشتم. نمازم را شروع كردم. موقع نماز خواندنم، بيدار شد. ديدم تشخيصم درست بوده، آقا مهدي است. بلند شد نشست. دور و برش را نگاه مي‌كرد، نمازم كه تمام شد از من پرسيد: تو كي هستي؟ گفتم: من بي سيم چي آقا جمشيدم. پرسيد: بي سيم ات كجاست؟ گفتم: توي سنگر. گفت: برو بيارش. رفتم بي سيم را آوردم. از زمان شروع نماز، در سمت چپ ما درگيري شديدي آغاز شده بود. يكي دو كيلومتر دورتر از ما، آن طرف گلوگاه. پرسيد: اين درگيري از كي شروع شده؟ گفتم: بيست دقيقه فوقش نيم ساعت. [ صفحه ۱۶۵] گفت: نيروهاي احمد كاظمي درگير شده ان، عمليات داشتن شروع كرده ان. بعد گفت: بيا اين فركانس را بگير من حرف بزنم. كد فركانس را گفت و من هم گرفتم و گوشي را دادم به اش. با احمد كاظمي صحبت كرد. پس از صحبت هايش پرسيد: جمشيد كجاست؟ گفتم: داخل سنگر. گفت: برو صداش كن بياد. برگشتم سنگر و گفتم آقا مهدي شمارو مي‌خواد. با هم آمديم پيشش. گفت: مي‌خوام از دجله رد بشيم. يكي از گروهان هايت را آماده كن براي عبور از دجله. آقا جمشيد پرسيد: چه جور مي‌ريم آقا مهدي؟ گفت: با قايق ديگه. گفت: ما كه قايق نداريم! گفت: آورده‌ام اونجا هستن داخل ايفا. پشت سده. در زماني كه ما توي خط مشغول استراحت بوديم او رفته بود با ايفاي عراقي دو تا قايق آورده بود. علاوه از قايق، كلي هم خورد و خوراك بود. كمپوت و كنسرو و... در اين حين محمود دولتي آمد. آقا جمشيد گفت: گروهان مي‌آد. داخل قايق ۸ - ۷ نفر نشستند و از آب عبور كردند. خود آقا مهدي هم فرماندهي مي‌كرد و... زمان عبور قايق درگيري چنداني نداشتيم و عراقي‌ها تا گلوگاه كيسه اي عقب نشسته بودند. [ صفحه ۱۶۶] صبح همان روز، عراقي‌ها فرار كرده بودند منتهي براي عبور از آب وسيله نداشتيم. آقا مهدي گفت: بچه ها! الان فرصته، بياين از دجله عبور كنيم. عراقي‌ها رفته اند. گفتند: آخه چه جور مي‌شه از دج