#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: عزّوجلّ. عقل و بندگي ۱- كليني از ابوعبدالله عاصمي از علي بن حسن، از علي بن اسباط، از حسن ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
نعمت عقل
متن حديث
موهبة العقل محمّد بن يعقوب، عن عليّ، [ عن أبيه ] عن أبى هاشم الجعفرى قال: كنّا عند الرضا عليه السلام فتذاكرنا العقل و الأدب، فقال: يا أباهاشم العقل حباء من الله، و الأدب كلفة فمن تكلّف الأدب قدر عليه، و من تكلّف العقل لم يزدد بذلك إلّا جهلاً.
نعمت عقل محمد بن يعقوب از علي [ از پدرش ] از ابوهاشم جعفري نقل كند كه گويد: نزد امام رضا (ع) بوديم و در باره عقل و ادب گفت و گو ميكرديم فرمود: اي اباهاشم، عقل موهبتي از جانب خداست و ادب با زحمت و تلاش به دست ميآيد، بنابر اين كسي كه براي كسب ادب تلاش كند آن را به دست ميآورد اما كسي كه براي كسب عقل رنج و تلاش برد بر ناداني خويش افزايد ۱.
منبع حديث
۱- أصول كافى ۱/ ۲۳ - ۲۴.
عقل و هوشيارى چگونه است؟
متن حديث
أنَّهُ سُئِلَ مَا الْعَقْلُ؟ فَقالَ (عليه السلام): التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ، وَ مُداهَنَةُ الاْعْداءِ، وَ مُداراةُ الاْصْدِقاءِ
از امام رضا (عليه السلام) سؤال شد كه عقل و هوشيارى چگونه است؟ حضرت در جواب فرمود: تحمّل مشكلات و ناملايمات، زيرك بودن و حركات دشمن را زير نظر داشتن، مدارا كردن با دوستان مى باشد - كه اختلاف نظرها سبب فتنه و آشوب نشود.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 سلسله کلیپهای #جهاد_تببین_عملکرد_دولت 1 ✅ بررسی نقاط قوت و ضعف دولت و آسیب شناسی رفتار برخی انقلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای #جهاد_تببین_عملکرد_دولت 2
✅ بررسی نقاط قوت و ضعف دولت و آسیب شناسی رفتار برخی انقلابی ها در نقدهای تخریب گونه و حمله به #دولت_انقلابی
🎬 جلسه دوم 2️⃣
👈 وقتی مدام بدی ها را بگوییم ، اسم این کار تخریب است، نه نقد کردن
👈 چطور نقد کنیم که با دشمن ، مخرج مشترک نداشته باشیم ⁉️
👈رهبری فرمودند نقدها باید کارشناسی شده باشد ، یعنی چه ⁉️
👈با وجود گرانی ها ،آیا دولت در ادعای کاهش تورم دروغ گفته⁉️
🎤 #احسان_عبادی
🌀 دیدن همه کلیپهای #عملکرد_دولت با کیفیت های بالاتر در 👈 اینجا
#جهاد_تبیین
#دولت_انقلابی
🔰انقلابی باید قوی شود🔰
ادب ماه رجب 11.mp3
3.13M
🔰 سلسله جلسات #ادب_حضور 11
💠 رعایت بیشتر #ادب_ماه_رجب 11
✅ تدریس کتاب ادب حضور
👈 روزه ماه رجب آن قدر مهم است که پیامبر (ص) دو جایگزین مهم برای کسانی که نمی توانند روزه بگیرند معرفی کرده است. آن دو جایگزین چیست ⁉️
👈 حتی یکی از این جایگزین ها به درد روزهایی که گذشته است هم می خورد و می توانیم امسال انجام دهیم
🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت
👌ماه رجب امسال با ادب بیشتری در محضر خدا حضور پیدا کنیم.
🔰انقلابی باید قوی شود🔰
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#بچه_های_کارون
قسمت یازدهم
جلو جلو رفتم و او پشت سرم راه افتاد. وسط راه، یک قوطی را پر کرد از آب و همراهش برداشت:
ـ تشنهاش میشود.❗️
منظورش مرغِ زخمی بود. 😊
نزدیک پیچِ کانال، آنجا که توی دید نبود، از کانال رفتیم بیرون و سمت خانهای🏠 که لانهی موقت مرغ ماهیخوار شده بود. داشتیم از کنارِ یک دیوارِ نیمهویران میگذشتیم که عبدل گفت: «آنجا را نگاه!»
مرغ ماهیخوارِ دیگر، ایستاده بود لبهی پنجره، کنارِ نردهها. تا ما را دید، بلند شد، چرخی زد و لب پشتبامِ خانهی روبهرویی نشست.
در اتاق را که باز کردیم، اول من دیدم و نشانِ عبدل دادم:
مرغ ماهیخوارِ دیگر، ایستاده بود لبهی پنجره، کنارِ نردهها. تا ما را دید، بلند شد، چرخی زد و لب پشتبامِ خانهی روبهرویی نشست.
اینجا را نگاه کن! آن یکی، بیشتر از ما به فکرِ این پرندهی بیچاره بوده.😉
یک ماهی کوچولو،🐟 افتاده بود پایینِ پنجره، رو زمین. مرغِ مجروح، انگار دیگر ترسی از ما نداشت. همان وسط اتاق، ایستاده بود و داشت بر و بر نگاهمان میکرد.😄
روی دو پا نشستم و سه تا ماهی🐠 را که آورده بودم، گرفتم کف دست و نشانش دادم. ناقلا محلی بهام نگذاشت. گفتم: «تا خِرخِره، خوردهها!»
عبدل، سرِ قوطی پلاستیکی را کَند و آن را گذاشت زمین. مرغ ماهیخوار، تندی رفت طرفش😊.
ـ انگار بدجوری تشنه است.❗️
نماندیم. در را بستیم و برگشتیم. تا به سنگر برسیم، یک کلمه هم از سؤالهایی که توی ذهنم داشتم، نپرسیدم. او هم هیچی نگفت. آنقدر این
پسرآرام و کمحرف بود که یادم رفت چه فکرها دربارهاش میکردم.😇
عبدل، تمامِ بعدازظهر را استراحت کرد. مثل بچهکوچولوها، خودش را تو هم جمع کرد، یک دست را گذاشت زیر چانه، پتو را کشید رو و تخت گرفت خوابید.😴 فرمانده هم گفت سروصدا نکنم و بگذارم استراحت کند. حتا گفت صدای بیسیم و تلفن📞 قورباغهای سنگر را قطع کنم‼️.
باز هم چیزی نپرسیدم و گفتم چشم.😐 با خودم گفتم بگذار تا میتواند این پسره را تحویل بگیرد، بالاخره سر از کارشان در میآورم.🤨
غروب بود که فرمانده، عبدل را برداشت و برد سنگرها را نشانش بدهد. من را هم گذاشت پای بیسیم📞. تا رفتند، آمدم نشستم جلوی درِ سنگر. دو تایی راه افتاده بودند توی کانال و داشتند میرفتند سمت پل. آنقدر با نگاهم دنبالشان کردم تا
رفتند توی سنگر دیدبانیِ سمت راست پل. چند دقیقه بعد، نگهبانهای توی سنگر آمدند بیرون و رفتند رد کارشان. آنها را هم دَک کرده بودند!
باران🌧 قطع شده بود و نسیمِ سردی 💨از سمت کارون میوزید. از دورها، صدای چند تا رگبار آمد. بعد یک مسلسلِ سنگین، شروع کرد به داد و هوار کردن و دعوایِ الکی راه انداختن. گلولههای سرخ، آسمان را رد میانداختند و دنبال هم میدویدند.😣
آنقدر آنجا ماندم تا حوصلهام سر رفت😕. هوا هم سرد شده بود. برگشتم تو سنگر و فانوسها را روشن کردم. بعد هم کتریِ سیاه را پر کردم و گذاشتم روی والور.
هوا تاریک شده بود🌑
نمازهامان را که خواندیم، سفره را انداختم. شام، عدسپلو بود ـ با کشمشِ زیاد و یک عالمه دارچین ـ که یدی توکیسهی مشمایی برایمان آورده بود. توی سکوت، شاممان را خوردیم😊
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357