eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
47.2هزار عکس
34.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
موجودات حدّ مشترك قرار داده است و هر كس بين او و مخلوقاتش حد مشترك قرار دهد براي او اجزاء پنداشته است و هر كس او را داراي اجزاء تصور كند او را وصف كرده و هر كه او را وصف كند درباره خداوند كجروي كرده است. خداوند با تغيير يافتن مخلوق، متغيّر نمي شود، كما اينكه با حدّ تعيين كردن محدود هم محدود نمي شود، احد است اما نه به معناي عددي، ظاهر است نه به ظهور حسّي، متجلّي است نه به تجلّي قابل رؤيت، باطن است نه به جدايي و تفرقه از ظاهر، مباين با اشياء است نه به مباينت در مسافت، قريب است نه به نزديكي فاصله اي، لطيف است نه به معناي جسميّت، موجود است نه به وجود بعد از عدم، فاعل است نه به فعليت اجباري، مقدّر است نه به قوه فكري، مدّبر است نه بواسطه حركت، مريد است نه به واسطه همّت، مشيّت دارد نه به همّت، مدرك است نه با ابزار و وسيله حسّ، سميع است نه به واسطه آلت شنيدن، بصير است نه بواسطه چشم. اوقات او را فرا نمي گيرند، اماكن او را محدود نمي كنند، سالها او را شامل نمي شوند، صفات او را محدود نمي كنند، ادات او را مقيد نمي كنند، وجودش بر اوقات مقدم است و بر عدم نيز سبقت دارد، ازليتش بر هر ابتدايي پيشي دارد، اينكه مشاعر را براي موجودات ايجاد كرده دليل است بر اينكه خود داراي مشعر نيست، اينكه جواهر را جوهريت داده معلوم است كه جوهر ندارد، اينكه بين اشياء ضديّت ايجاد كرده فهميده مي‌شود ضدّي ندارد، و اينكه بين امور مقارنت و نزدكي ايجاد كرده معلوم است قريني ندارد. نور را ضد ظلمت، تجلي و ظهور را ضدّ ابهام، خشكي را ضد تري و سرما را ضدّ گرما، قرار داده است. بين دشمنيها ألفت و دوستي ايجاد مي‌كند، و بين نزديكي ها، تفرقّه مي‌اندازد، و اين دليل است كه در تفرقه‌ها مفرّق و جدا كننده اي هست و در ألفتها، مؤلّفي است، كه فرمود: "و من كلّ شي ء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون" (ذاريات/۴۹) (و هر چيزي را زوج خلق كرديم شايد كه متذكّر شويد). پس با تفريق بين قبل و بعد فرق گذاشت، تا بدانيد قبل و بعد در مورد او معنا ندارد، با غرائزي كه براي موجودات ايجاد كرد شاهد بر اين است كه غريزه ندارد، با تفاوت ايجاد شده در بين موجودات روشن مي‌شود كه اختلاف و تفاوتي در او راه ندارد، اينكه موجودات را موقّت به وقت كرده خبر از آن دارد كه خود موقّت به وقت نيست، بعضي از موجودات از بعضي ديگر مخفيند، تا بدانيد كه بين او و موجودات چيزي جز خود موجودات حجاب نيست، معناي ربو بيت تنها براي او صادق چون پروردگار و ربّي جز او نيست، حقيقت الهّيت و پرستش شدن تنها براي او ثابت است چون غير از او پرستش شونده اي نيست، معناي عالم تنها بر او صدق مي‌كند در حاليكه معلومي نيست خالقي است كه بدون مخلوق به اين نام خوانده مي‌شود، تأويل و تفسير سمع و شنيدن اوست در حاليكه مسموعي نيست، اينطور نيست كه از وقتي موجودات را خلق كرده، صفت خالق بر او حمل شود، و همينطور چنين نيست كه از وقتي انسانها را ايجاد كرده، معناي بارئيت بر او صدق كند، چطور مي‌شود در حاليكه استفاده از "مذ" (ادات زمان براي بعيد) از او مخفي نيست، و استفاده از "قد" دليل بر نزديكي نمي شود، و استفاده از "لعلّ" موجب مستور بودن از وي نمي شود، "متي" هم او را موقّت به وقت نمي كند، "حين" هم باعث تضّمن و محدود شدن او نيست، "مع" نيز موجب تقارن او با چيزي نمي شود. بلكه اين ادوات خودشان را محدود مي‌كنند، و به آلتي مثل خودشان اشاره مي‌كنند، و در اشياء افعال آنها ايجاد مي‌شود، "منذ" آنها را از قدمت مي‌اندازد، "قد" ازليّت را براي آنها حتمي مي‌كند "لولا" پايان را از آنها دور مي‌كند. جدا مي‌شوند پس دلالت بر فرق گذارنده اي دارد، مباينت دارند پس بيانگر جدا كننده اي است، به خاطر آنكه صانع آنها بر عقول تجلّي كند، و دليل از اوهام دور است، و به وسيله آنها اقرار فهميده مي‌شود، و بوسيله عقول اعتقاد به تصديق خداوند پيدا مي‌شود، و با اقرار ايمان به او كامل مي‌شود. دين وقتي معنا دارد كه معرفتي باشد، معرفت وقتي ممكن مي‌شود كه اخلاص باشد، و وقتي خداوند را تشبيه به چيزي كرديم، اخلاص معنا ندارد، وقتي صفات تشبيهي را براي خداوند قائل شويم ديگر نفي صفات زائد از او نكرده ايم، پس هر صفتي كه در مخلوق باشد در خالق موجود نيست، و هر چه در آن امكان هست از صانع آن امتناع دارد، حركت و سكون براو صادق نيست، چطور مي‌شود كسي مجري حركت و سكون است در خودش حركت و سكون باشد؟! يا چيزي را كه خود ابداع كرده به خودش برگردد؟! اگر اينطور بود ذاتش تغيير مي‌كرد، و كنهش تجزيه مي‌شد، و معنايش از ازليت مي‌افتاد، و براي باري غير از مبروء چيزي نمي ماند، و اگر برايش حدّي مشخص مي‌شد از جهت ديگر هم حدّ مي‌خورد، و اگر در پي تمام و كمال بود لازم مي‌آمد نقص داشته باشد.
ابتدأه إذاً لتفاوتت ذاته و لتجزّأ كنهه و لامتنع من الأزل معناه و لما كان للبارىء معني غير المبروء و لو حدّ له وراء إذا، حدّ له أمام و لو التمس له التمام إذا لزمه النقصان كيف يستحقّ الأزل من لايمتنع من الحدث و كيف ينشئ الأشياء من لايمتنع من الإنشاء إذاً لقامت فيه آية المصنوع و لتحوّل دليلاً بعد ما كان مدلولاً عليه ليس محال القول حجّة و لا فى المسألة عنه جواب و لا فى معناه له تعظيم و لا فى إبانته عن الخلق ضيم إلّا بامتناع الأزلى أن يثنّي و ما لابدأ له أن يبدأ لاإله إلّا الله العلىّ العظيم كذب العادلون بالله و ضلّوا ضلالاً بعيداً و خسرو خسراناً مبيناً و صلّي الله علي محمّد النبىّ و آله الطيّبين الطاهرين. ترجمه در توحيد محمد بن حسن بن احمد بن وليد (رضي الله عنه) ما را حديث كرد و گفت: محمد بن عمرو كاتب، از محمد بن زياد قلزمّي از محمد بن ابي زياد جدّي (كسي كه در جدّه نمازي خواند و به همين نام معروف شد) ما را حديث كرد و گفت: محمد بن يحيي بن عمر بن علي بن ابي طالب (ع) مرا حديث كرد و گفت: از ابوالحسن رضا (ع) شنيدم كه در حضور مأمون در باب توحيد بحث مي‌كرد. ابن أبي زياد گفت: احمد بن عبد اللّه علوّي وابسته علويان و دائي بعضي از آنها، از قاسم بن أيّوب علوّي نيز برايم روايت كرد كه وقتي مأمون خواست امام رضا (ع) را به عنوان وليّعهد معرفي كند بني هاشم را جمع كرد و گفت: مي‌خواهم رضا را وليّعهد بعد از خود قرار دهم، بني هاشم از روي حسادت گفتند: آيا مي‌خواهي مردي را كه جاهل است و قدرت تدبير خلافت را ندارد وليّعهد قرار دهي؟! كسي را به دنبال او بفرست تا جهلش برايت آشكار شود. مأمون بدنبال آن حضرت فرستاد و حضرت آمد، بني هاشم گفتند: اي ابوالحسن! بالاي منبر برو و براي ما علمي را بيان كن كه با آن خداوند را عبادت مي‌كنيم. امام رضا (ع) از منبر بالا رفت، و نشست، مدتي مكث كرد و سخني نگفت و به زمين خيره شده بود، سپس تكاني خورد و راست ايستاد و حمد و سپاس خدا به جاي آورد و بر پيامبر و اهل بيت او درود فرستاد سپس فرمود: اولين مرتبه عبادت خداوند، شناخت اوست و اصل شناخت خداوند توحيد است و ساختار توحيد نفي صفات زايد بر ذات خداوند است، براي اينكه عقول شهادت مي‌دهند كه هر صفتي غير از موصوف است و هر دو مخلوقند، و هر مخلوقي شهادت مي‌دهد كه خالقي دارد كه صفات زايد بر ذات ندارد، و هر صفت و موصوفي شهادت به مناسبت و نزديكي با يكديگر مي‌دهند، اقتران دليل بر حادث بودن است، و حادث بودن شاهد است بر اينكه هرگز ازلي نخواهد بود چون ازلي حادث نيست. كسي كه بخواهد ذات خداوند را با تشبيه به چيز ديگر بشناسد، به مقصد نمي رسد، و كسي كه بخواهد به كنه ذات خداوند برسد او را واحد ندانسته، و كسي كه براي او مثال بياورد به حقيقت او نرسيده است، و كسي كه او را به حدّي محدود كند، او را تصديق نكرده است، و كسي كه به او اشاره كند، او را قصد نكرده، و كسي كه او را به چيزي تشبيه كند، او را قصد نكرده است، و كسي كه او را داراي اجزاء بداند براي او تذلّل و بندگي نكرده، و كسي كه او را در وهم آورد او را اراده نكرده است. هر شناخته شده اي به خودي خود مصنوع است، و هر قائم به غيري معلوم است، به صنع و آفريده اش بر او استدلال مي‌شود، و بوسيله عقول به معرفت او اعتقاد پيدا مي‌شود، و حجيتش با فطرت ثابت مي‌شود، مخلوق بودن خلق، حجابي است بين او و آفريده ها، و اينكه با موجودات مباينت داد دليل است كه وجودش با آنها فرق دارد، اينكه براي موجودات شروع و ابتدايي قرار داد دليل است بر اينكه خود شروع ندارد. براي اينكه هر مبتدي و شروع كننده اي از ابتداء غير خود بي خبر و عاجز است. اينكه موجودات داراي ادوات و وسايل مورد نيازند دليل است بر اينكه در او اين ابزار و وسايل نيست براي اينكه وسايل و ابراز دليل است بر فقر و احتياج صاحب ادوات. اسماء خداوند تعبير از ذات مي‌كنند، و افعال او هم براي فهميدن است، و ذات او حقيقي است، و كنه او را از خلق جدا مي‌كند، و ظهور او محدود كننده و مشخص كننده غير اوست، هر كس كه او را موصوف بداند و وصفي براي او بياورد، به او جهل دارد، و كسي كه گمان كند بر او احاطه علمي يافته متوجه غير او شده و هر كس بخواهد به كنه او برسد به خطا خواهد رفت، و هر كس بگويد: او چگونه است؟ او را تشبيه كرده، و كسي كه بگويد: براي چه چنين است؟ او را معلول دانسته. و كسي كه بگويد: انتهايش كجاست؟ براي او نهايت قائل شده، و كسي كه بگويد: تا چه وقت هست؟ او را مقيد به غايت زمان دانسته و كسي كه براي او غايت زماني تعيين كند، بين او و ساير
چيزي كه حدوث و ايجاد در او راه دارد چطور مي‌تواند مستحق حمل ازليت باشد؟! و چيزي كه بايد انشاء شود چطور مي‌تواند اشياء را انشاء كند؟! در اينصورت نشانه مصنوع بودن واضح شد، چيزي كه مي‌خواست مدلول عليه باشد، دليل قرار گرفت، پس در بحث مورد نظر دليلي باقي نمي ماند، و سؤال از آن بي جواب است، در معناي آن براي او تعظيم و بزرگداشتي نيست، و در جدايي و غيريتش از خلق ضعفي براي او اثبات نمي شود، إلاّ اينكه از ازل دوئيت درباره او ممتنع است، و آنچه كه اوّل و نقطه آغاز ندارد شروع نمي شود ، و به جايي ختم نمي شود، بلكه او خداوند بلند مرتبه و بزرگ است. عدول كنندگان از خداوند دروغ مي‌گويند و در گمراهي سختي فرو رفته اند، و دچار خسران و زيان آشكاري شده اند، و درود خدا بر محمد پيامبر او و اهل بيت پاكش باد۱. منبع حديث ۱- التوحيد ۳۴ - ۴۱، عيون اخبار الرضا ۱/ ۱۴۹ - ۱۵۳. نامه اي به مأمون امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
توحيد متن حديث فى التوحيد حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضى الله عنه قال: حدّثنا محمد بن عمرو الكاتب عن محمد بن زياد القلزمى عن محمّد بن أبى زياد الجدى صاحب الصلاة بجدة قال: حدّثنى محمّد بن يحيي بن عمر بن علىّ بن أبى طالب عليه السلام قال: سمعت أبا الحسن الرضا عليه السلام يتكلّم بهذا الكلام عند المأمون فى التوحيد، قال ابن أبى زياد و رواه لى أيضا أحمد بن عبد الله العلوى مولي لهم و خالاً لبعضهم عن القاسم بن أيوب العلوى: أنّ المأمون لما أراد أن يستعمل الرضا عليه السلام هذا الأمر، جمع بنى هاشم فقال لهم: إنّى أريد أن أستعمل الرضا علي هذا الأمر من بعدى، فحسده بنو هاشم و قالوا: أتولى رجلاً جاهلاً ليس له بصر بتدبير الخلافة؟! فابعث إليه رجلاً يأتنا، فتري من جهله ما تستدلّ به عليه فبعث إليه فأتاه، فقال له بنو هاشم: يا أبا الحسن اصعد المنبر و أنصب لنا علماً نعبد الله عليه فصعد عليه السلام المنبر فقعد مليّاً لايتكلّم مطرقاً ثمّ انتفض انتفاضة و استوي قائماً و حمد الله تعالي و أثني عليه و صلّي علي نبيه و أهل بيته ثمّ قال: أوّل عبادة الله تعالي معرفته و أصل معرفة الله توحيده و نظام توحيد الله تعالي نفى الصفات عنه لشهادة العقول أنّ كلّ صفة و موصوف مخلوق و شهادة كلّ مخلوق أنّ له خالقاً ليس بصفة و لاموصوف و شهادة كلّ صفة و موصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث و شهادة الحدث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدث فليس الله عرف من عرف بالتشبيه ذاته و لاإيّاه، و حدّه من اكتنهه و لاحقيقته أصاب من مثّله و لا به صدق من نهاه و لاصمد صمده من أشار إليه و لاإيّاه عني من شبّهه و لا له تذلّل من بعّضه و لاإيّاه أراد من توهّمه، كلّ معروف بنفسه مصنوع و كلّ قائم فى سواه معلول بصنع الله يستدلّ عليه و بالعقول تعتقد معرفته و بالفطرة تثبت حجّته خلق الله الخلق حجاباً بينه و بينهم و مباينته إيّاهم و مفارقته أنّيّتهم و ابتداؤه إيّاهم دليلهم علي أن لاابتداء له لعجز كلّ مبتدإ عن ابتداء غيره و أدوات إيّاهم دليلهم علي أن لاأداة فيه لشهادة الأدوات بفاقة المتادين فأسماؤه تعبير و أفعاله تفهيم و ذاته حقيقة و كنهه تفريق بينه و بين خلقه و غيوره تحديد لما سواه فقدجهل الله من استوصفه و قدتعدّاه من اشتمله و قدأخطأه من اكتنهه و من قال: كيف؟ فقدشبّهه و من قال: لم؟ فقدعلّله و من قال: متي؟ فقدوقّته و من قال: فيم؟ فقدضمّنه و من قال: إلي مَ؟ فقدنهاه و من قال: حتّي مَ؟ فقدغيّاه و من غيّاه فقدغاياه و من غاياه فقدجزّأه و من جزّأه فقدوصفه و من وصفه فقدألحد فيه و لايتغير الله بانغيار المخلوق كما لايتحدد بتحديد المحدود أحد لابتأويل عدد ظاهر لابتأويل المباشرة متجلٍّ لاباستهلال رؤية، باطن لابمزايلة مباين لابمسافة قريب لابمداناة لطيف لابتجسّم موجود لابعد عدم فاعل لاباضطرار مقدّر لابحول فكرة مدبّر لابحركة مريد لابهمامة شاء لابهمّة مدرك لابمحسّة سميع لاب Ęɠبصير لابأداة لاتصحبه الأوقات و لاتضمنه الأماكن و لاتأخذه السنات و لاتحدّه الصفات و لاتقيّده الأدوات سابق الأوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء أزله بتشعيره المشاعر عرف أن لامشعر له و بتجهيره الجواهر عرف أن لاجوهر له و بمضادّته بين الأشياء عرف أن لاضدّ له و بمقارنته بين الأمور عرف أن لاقرين له، ضادّ النور بالظلمة و الجلاية بالبهم، و الجسو بالبلل، و الصرد بالحرور، مؤلّف بين متعادياتها مفرّق بين متدانياتها، دالّة بتفريقها علي مفرقها و بتأليفها علي مؤلّفها ذلك قوله تعالي (وَ مِنْ كُلِّ شى ء خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) ففرق بها بين قبل و بعد ليعلم أن لاقبل له و لابعد شاهدة بغرائزها أن لاغريزة لمغرّزها دالّة بتفاوتها أن لاتفاوت لمفاوتها، مخبرة بتوقيتها أن لاوقت لموقّتها حجب بعضها عن بعض ليعلم أن لاحجاب بينه و بينها غيرها له معني الربوبية إذ لامربوب و حقيقة الإلهية إذ لامألوه و معنى العالم و لامعلوم و معنى الخالق و لامخلوق و تأويل السمع و لامسموع ليس منذ خلق استحقّ معنى الخالق و لابإحداثه البرايا استفاد معني البارئية كيف و لاتغيبه مذ و لاتدنيه قد و لاتحجبه لعلّ و لاتوقّته متي و لاتشتمله حين و لاتقاربه مع، إنّما تحدّ الأدوات أنفسها و تشير الآلة إلي نظائرها و فى الأشياء يوجد أفعالها منعتها منذ القدمة و حمّتها قد الأزلية و حبّبتها لولا التكملة افترقت فدلّت علي مفرّقها و تباينت فأعربت عن مباينها لما تجلّى صانعها للعقول و بها احتجب عن الرؤية و إليها تحاكم الأوهام و فيها أثبت غيره و منها أنيط الدليل و بها عرفها الإقرار و بالعقول يعتقد التصديق بالله و بالإقرار يكمل الإيمان به و لاديانة إلّا بعد المعرفة و لامعرفة إلّا بالإخلاص و لاإخلاص مع التشبيه و لانفى مع إثبات الصفات للتشبيه فكلّ ما فى الخلق لايوجد فى خالقه و كلّ ما يمكن فيه يمتنع من صانعه لاتجرى عليه الحركة و السكون و كيف يجرى عليه ما هو أجراه أو يعود إليه ما هو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مدرسه کادرسازی ، دوره هایی برای تربیت نیروهای تراز انقلاب 💠 دوره 8 🔰 با یادگیری این مبانی ، سیاست را بهتر تحلیل کنیم 🎤 با تدریس 🎬 جلسه 8⃣ ✴️ انتشار فایلها بلا مانع است
🔰 سلسله 19 شماره 🔷 برای ظهورش قدمی برداریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
تحقیق در معنی اسم شهید قوله علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ وَ کَفَی بِکَ شَهِیداً. کما قال تعالی: « أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَ نَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ ». [۵] و الشهید: من أسمائه تعالی، و اشهد سماءک و أرضک أی لأ نّه لایغیب عنه شیئاً، بل کلّ الأشیاء بمحضره و عیانه یعنی آیا کفایت نمی کند ادلّه ظهور و ثبوت بر تحقّق و تصرّفات ربّ تو در عالم و حال او تعالی بر هر شی ء[ای] از اشیاء حاضر، و عالم است بر اعمال خلایق از این که هر نفسی را آنا فآناً مجازات خیر و شرّ می‌دهد بر حسب تقاضای اعمالش، چنان که خطاباً للنبی صلی الله علیه و آله وسلم می‌فرماید: « قُلْ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ [۱] » یشهد لی بالرسالة و علیکم بالکفر ؛ چه شهادت خدا از برای پیغمبران است که بر حسب استدعای او در حین لزوم اظهار معجزات و خوارق عادات بر ید او جاری می‌نماید، که دلیل بر صدق ادعای رسالت او باشد. و شهادت خدا بر کفر کافران که او را در دنیا عاجلاً مجازات و عقوبت می‌نماید، ولی « مِنْ حَیْثُ لاَ یَشْعُرُونَ [۲] »، و « سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ [۳] »، یعنی غالباً اخذ می‌نماید آنها را به عذاب و عقوبت از جاهائی که نمی فهمند و گمان ندارند، کما قال تعالی: « فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَآ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا [۴] » الی آخره. ---------- [۵]: ۵ - سوره مبارکه فصلت، آیه ۵۳. [۱]: ۱ - سوره مبارکه انعام، آیه ۱۹. [۲]: ۲ - سوره مبارکه زمر، آیه ۲۵. [۳]: ۳ - سوره مبارکه قلم، آیه ۴۴. [۴]: ۴ - سوره مبارکه توبه، آیه ۵۵. .......: 📚✍ بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
سن یا کمال شاعری گفته است که عده ای گفتند مرا به خاطر پیری مقدم کنند. نفهمیدند، باید مرا به خاطر تقدمم، تقدیم کنند. قد قال قوم اعطه لقدیمه جهلوا و لکن اعطنی لتقدمی قیاس ابن حزم گوید: حنفیان معتقدند که مرام ابوحنیفه برتری حدیث ضعیف بر رأی و قیاس است. صفدی گفته: اظهار نظر ابوحنیفه چون سخن خلیل بن احمد است که گفته است: داستان من در دانش نحو مانند کسی است وارد منزلی شده و به معماری آگاه باشد و از آن ساختمان ایراد کند و یا محسنات آن را بگوید. شافعی احتیاط می‌کرده و چنین می‌گفته که اگر این حدیث صحیح باشد، به آن معتقدم. صفدی می‌گوید: وقتی فقیه از بیان علت حکمی بماند می‌گوید ما به آن معتقد هستیم. مثلاً مالکی سگ را طاهر و شستن هفت باره ظرف آغشته به ولوغ سگ را لازم نمی داند. حال اگر حدیثی بیاید که ظرف آغشته به ولوغ را باید هفت بار شست، ما از طرف خدا به آن متعبد هستیم. نحوی نیز وقتی از تعلیل حکمی عاجز شود می‌گوید عامل معنوی است، حکیم وقتی از تعلیل حکمی عاجز شود می‌گوید خاصیتش این است. مثلاً اگر از علت جذب آهن ربا بپرسی می‌گوید خاصیتش این است. .......: شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357
صفحه تربیت فرزند👇👇👇👇 @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تربیت فرزند نوردیده : چهارمین علامت، انسان با تفکر مثبت، پندار، گفتار و کردار مثبت دارد و همه ی این سه با هم در هماهنگی هستند. انسان با تفکر منفی، منفی می بیند، منفی حرف می زند. البته اضافه کنم که دیدن واقعیات، ساده لوحی نیست، خوش بینی و داشتن تفکر  مثبت ساده لوحی و ندیدن نکات منفی نیست بلکه دیدن آن ها و استفاده از آن ها در جهت مثبت و رشد، مهم است. یک مصیبت، مصیبت است تعارف هم نداریم. نمی تونیم بگیم نه اصلاً مصیبت نیست اتفاق بسیار جذاب و شادی است. خیر منظور من این نیست بلکه چگونه می توانیم از هر اتفاقی در جهت رشدمان استفاده کنیم. دیدن نکات مثبت به معنی ندیدن نکات منفی نیست و اینکه بخواهیم ادعا کنیم هیچ چیز منفی در دنیا وجود ندارد و هر چه در دنیا هست خوب و عالی است، یک اشتباه بزرگ است که البته امروزه این مطلب را زیاد می شنویم. ما نکات و اتفاقات را می بینیم چه منفی و چه مثبت چون وجود دارند و واقعیت دارند اما برایش برنامه داریم و یاد می گیریم که چگونه از آن ها استفاده ی مثبت کنیم. {قسمت53} [مباحث کودک متعادل حال چگونه از "دیدن" برای کار با کودک استفاده کنیم یعنی وارد بحث دانایی و روش می شویم. در بچه هایتان چه می بینید؟ داشته ها یا نداشته هایتان؟ گفتیم شخصیت یعنی تفسیر خودپنداره. خودپنداره یعنی تصوری که ما از خودمان داریم. این تصور از خود در کودک، حاصل رفتار او و واکنش والدین است. والدین برای کودک بیشترین اهمیت را دارند. کودک یک کاری را انجام می دهد، والدین یک واکنشی نشان می دهند، این واکنش مثبت است یا منفی، احساس خوشایند به کودک می دهد یا احساس ناخوشایند؟ هر زمان که کودک تأیید می شود واحساس خوشایند و واکنش مثبت می گیرد، به خودش یک امتیاز مثبت می دهد و هر وقت که واکنش منفی دریافت می کند، به خودش یک امتیاز منفی می دهد. این امتیازهای مثبت و منفی تشکیل یک تابلوی امتیاز برای کودک را می دهند که در تمام مدت شبانه روز و تمام عمر در حال کار است و کودک هرچند وقت یک بار به آن نگاه می کند، اگر مثبت ها بیشتر باشد نتیجه می گیرد که «من بچه ی خوبی هستم» و اگر امتیازهای منفی بیشتر باشند نتیجه می گیرد که «من بچه ی بدی هستم». تفاوت شخصیت کودک  از این جا می آید. چه نگاهی به کودکتان می کنید؟ ما برپایه ی تفکر منفی که داریم سعی می کنیم در انسان ها و در کودکمان، نکات منفی اش را بگیریم و واکنش نشان دهیم تا این کار منفی را کنار بگذارد. پس ما بر پایه ی تفکر منفی رفتار می کنیم. به همین دلیل همیشه مراقب هستیم که کودکمان کار بد نکند. اگر کار بد کرد مچش را بگیریم که تذکر بدهیم و دائم در حال مچ گیری هستیم. این شکل را که من اسمش راچراغ راهنمای رفتار کودک گذاشته ام. (ادامه دارد...) {قسمت54} [مباحث کودک متعادل ]