eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
نيرو‌هاي انگليسي كه مركز فرماندهي آنها در قزوين مستقر است، از پيشروي بلشويك‌ها و شورشي‌ها در گيلان ممانعت به عمل آورده اند و هر از چند گاهي گزارش‌هايي از درگيري‌هاي جزئي نيز به گوش مي‌رسد. احساسات ضدانگليسي به سرعت افزايش يافته است و در ماه نوامبر انگلستان متوجه شد كه قافيه را باخته و عملاً هيچ اميدي نيست كه توافقنامه ۹ آگوست ۱۹۱۹ انگلستان - ايران به تصويب مجلس ايران برسد. انگلستان اخيراً بسيار بر انعقاد مجلس تأكيد دارد تا بدين طريق توافقنامه تصويب شده و اعتبار قانوني كسب كند. اين در حالي است كه در زمان وثوق الدوله رئيس الوزرايي، انگلستان مي‌كوشيد از انعقاد مجلس جلوگيري كند و بدون تصويب و تأييد مجلس كه در قانون اساسي نيز پيش بيني شده بود، توافقنامه را عملي سازد. مردم ايران مشتاقند مجلس هر چه زودتر كار خود را آغاز كند و احساس مي‌كنند ممكن نيست توافقنامه به تصويب برسد. بنابراين هشتم فوريه آينده براي بازگشايي مجلس مستقر شد. تقريباً تمام نمايندگان خارج از تهران به انتخاب دست نشانده انگليسي ها، يعني وثوق الدوله به مجلس راه يافته اند، با اين حال شكي نيست كه توافقنامه منفور انگليس- ايران هرگز به تصويب نخواهد رسيد؛ اما با حضور شماري از اعضاي مجلس در تهران حد نصاب لازم براي تشكيل جلسه محقق شده است و ممكن است ظرف چند روز آينده تشكيل جلسه دهند. [۱] ---------- [۱]: گزارش فصلي كالدول، شماره ۱۰، ۱۱۹۵/۰۰. ۸۹۱، ۱۵ ژانويه ۱۹۲۱ ✍ @zandahlm1357
🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت پنجاه و ششم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى 🔱در ماجرای دیگر زن معروفی به نام اختر کرمانشاهی خودش را به جای من جا زده و از یک مرد ثروتمند ساکن مشهد بهنام قریشی به خاطر یک شب بودن با او مبلغ هنگفتی اخاذی کرده و صبح روز بعد نیز با سرقت اشیای گرانبها از منزل او گریخته و ناپدید شده بود .👩‍🎤 ⚜روزی در خیابان کاخ با مادرم قدم زنان از طرف خانه میرفتیم. ناگهان اتومبیلی پیش پای ما ترمز کرد .مردی از اتومبیل پیاده شد و به طرف من آمد و پرسید: _ شما خانم پروین غفاری هستید⁉️ من پاسخ مثبت دادم. آن مرد که خود را قریشی معرفی می کرد ماجرای زنی که خودش را به جای من معرفی کرده بود بیان کرد و گفت این زن با فریب من و ادعای اینکه معشوق شاه است به جز پولی که از من گرفته مقادیری فیروزه و برلیان گران قیمت را نیز از خانه ام دزدیده و ناپدید شده است. من با دشواری نشانی منزل شما را یافته در کمین بودم تا شما را ببینم حالا اصل ماجرا برای من روشن شد❗️ 🔱 من حیران برجای ماندم. مرد با چشمان هوس بازش سراپای مرا میکاوید .مادرم با گفت : _خوب فهمیدی که پری غفاری دخترم است و آن کس که شما فکر میکنید نیست پس بفرمایید و رفع مزاحمت کنید.... ⚜ قریشی دلش نمی خواست خداحافظی کند اما من و مادرم به سرعت دور شده و به طرف خانه رفتیم. 🔱عاقبت کار اختر کرمانشاهی اینگونه بود که بعدها زن فردی به نام مالکی شد و نام خود را به مینا تغییر داد. این مینا طبق آنچه که می شنیدم زمانی را هم در محل بدنامی به نام فخری الملک کار می کرد. اما نمی دانم که کار او در محله بدنام قبل از ازدواجش با مالکی بود یا بعد از آن. ⚜ چند سال پس از ماجرای قریشی مادرم یک بار او را در کلوپ آمریکایی‌ها دیده و شناخته بود. مینا از ترس مادرم فرار کرد و در باغ ناپدید شده بود. 🔱سال‌های سال پس از ختم ماجرای من و شاه ، با زنی به نام پروانه اخوان در کشور قبرس آشنا شدم که ادعا می کرد خواهر مینا است .پروانه زن خوب و محترمی بود و من هیچگاه از او بدی ندیدم... ادامه دارد... ✍ 📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آیا میدانید؟ @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتحاد و غرور و فداکاری اسب های آبی یاد واقعا تحسین برانگیزه👏😍 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️تا حالا غذا خوردن یه تنبل رو دیدید؟ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توله گرگ 🐺 در انتظار اعضای خانواده ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 تمام ذهنم مشغول نگاهایی است که هیچ وقت با نگاهای من به تلاقی نرسید .. من از تو هیچ نمیدانم .. حتی نمیدانم چشمانت به چه رنگ است .. نمیدانم نگاهت کجا را می کاود .. نمیدانم لبخند بر لبانت چگونه است .. نمیدانم صدای خنده هایت چگونه است .. نمیدانم .. نمیدانم در ذهن و قلبت چه میگذرد .. نمیدانم .. هیچ نمیدانم .. تنها دانسته ی من از تو آن عطر است .. عطری که در حوالیِ توست .. عطرِ یاس .. من می خواهم در همین حوالی باشم .. در حوالیِ عطرِ یاسِ تو .. ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ 💌نویسنده: بانو گل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 خدارو شکر کلاس تموم شد واقعا دیگه حوصله ام سر رفته بود، سریع وسایلامو جمع کردم اومدم بیرون پله ها رو تند تند دویدم و رسیدم به محوطه، نفس مو با خیال راحت دادم بیرون، سمت سمیرا که رونیمکت پشت به من بود راه افتادم، آروم دستامو رو چشماش گذاشتم، سریع دستشو رو دستام گذاشت -خودِ نامردتی! با خنده دستامو از روی چشماش برداشتم و کنارش رو نیمکت نشستم -حالا چرا نامرد؟! در حالی که گوشیش رو تو کیفش می انداخت گفت: نیم ساعته منو اینجا کاشتی اونوقت میگی چرا نامرد -خب عزیزم چکار کنم استاد مگه میذاشت بیام بیرون هی گیر داده بود جلسه ی آخر و چه میدونم سوال و ... پرید وسط حرفم -باشه باشه قبول، حالا پاشو بریم تا دیر نشده بلند شدیم راه افتادیم ..هنوز چند قدم برنداشته بودیم که گفت: نظرم عوض شد چادرمو یه کم جمع کردم و گفتم:راجبه چی؟ -پسر خاله ی نردبونم! زدم زیر خنده که گفت: در مورد کادو برای بابام دیگه در حالی که میخندیدم گفتم: خیلی دیوونه ای سمیرا ..من نمیدونم اون پسرخاله ی بنده خدات آخه چه گناهی کرده اومده خاستگاری تو روشو برگردوند و گفت: اییشش، ولش کن اونو ..فعلا تولد بابا رو بچسپ سری تکون دادمو گفتم: والا چه میدونم به نظرم همون پیراهنی که اون روز دیدیم خوب بود همونو بگیریم -آخه میدونی میترسم زیاد تو چشم نیاد .. مثلا قراره چشم فامیل رو دربیارما لبخندی زدم و گفتم: امان از دست تو دختر! . 💌نویسنده: بانو گل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا