فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعار مرگ بر اسرائیل حاج مهدی رسولی در کربلای معلی روبروی دفتر سید صادق شیرازی
#کربلا
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمجید بینظیر هادی چوپان از فداکاری همسرش
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
29.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تنبیه خداوند برای #نمازشب خوان ها
🎙 استاد عالی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این میمون هندی وسایل گردشگران رو می دزده و تا وقتی بهش آبمیوه ندهند وسایل رو پس نمی ده، فرق بطری آب و آب میوه رو هم میفهمه و گول نمی خوره 🤔
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیرمرد عراقی: سید علی خامنه ای اسرائیل را میزند. انشاءالله میخواهم سید را در مقابل دشمنان شرور یاری کنم.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در این سه زمان هیچ وقت نخواب، تا بیمار نشی‼️
♻️ برای دوستان خود ارسال کنید.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زن ۱۰۲ ساله بریتانیایی تولد خود را با چتربازی جشن گرفت😕
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راز دوام ۳۱ ساله زندگی مشترک اکبر عبدی و همسرش و توصیههای ایشان برای خانم ها
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#تصویری #اربعین_1403 زینبم من که به سوی شهدا می آیم با دلی خون زِ رَهِ شام بلا می آیم شاعر: مرتضی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
ای راهیان کربلا وقت پیکار است
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۰۶
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
روز سوم، ساعت هفت صبح، منتظر آوردن صبحانه بودیم که ناگهان صدای عریف حسین زندان را پر کرد.
اكبر گفت: «دوباره کاری کرده و او را به زندان آورده اند.» هر چه صدایش نزدیکتر میشد معلوم میشد نه، این صدا صدای زندانی نیست. میگفت نگهبان، چرا کف زمین کثیف است؟ چرا پوتین هایت را واکس نزده ای؟» تا این دستورها را شنیدیم زدیم زیر خنده.
اكبر گفت:
ای وای عریف حسین دوباره شد رئیس زندان.» این بار فحش و توهینی در صدای عریف حسین نبود. مستقیم آمد در سلول ما را باز کرد و بلافاصله گفت: «ابوحسین، چطوری؟»
- خوبم. تو چطوری؟
- من عالی ام، می بینی که!
- چطور دوباره رئیس زندان شدی؟
- قصه اش مفصل است. برایت می گویم.
او بعد از بازدید از کل سلولها برگشت پیش من و گفت: «علی، آدم فراموش کاری نیستم، محبت های تو یادم نرفته.»
- نه بابا. چه محبتی، وظیفه ام را انجام دادم.
- نه. تو هیچ وظیفه ای نداشتی. حتی می توانستی از من انتقام بگیری.
- انتقام یعنی چه عریف؟ ما برادریم و هر دو مسلمان.
آنقدر خوشحال شده بود که نمی توانست خودش را کنترل کند و مدام میگفت: «من جبران میکنم.» .
صبح روز بعد که باز سروکله عريف حسین پیدا شد، طبق معمول آمد در سلول را باز کرد و گفت: «علی، من عريف حسین قدیمی نیستم. دوست دارم به تو خدمتی کنم. بگو چه دوست داری؟» من که بنا بر منطق نظامی استفاده از موقعیت را فرصت طلبی نمیدانستم با قیافه مظلومانه ای گفتم: «عریف، مدتی است که ما رنجور شده ایم. رنگ صورتمان زرد شده. موهای سرمان ریخته و از ضعف نای راه رفتن نداریم. اگر ممکن باشد قدری ما را تقویت کن.» .
- تقویت یعنی چه؟
- یعنی اگر ماستی، شیری، میوه ای هست، برایمان بیاور.
- حتما على. امروز برایتان می آورم. اینکه چیزی نیست.
این حرف را زد و سریع از زندان خارج شد. عباس گفت: «علی آقا، طوری او را پخته ای که یک وجب روغن رویش هست!»
- حالا کجایش را دیده ای. اکبر گفت: «کجا رفت؟»
- هر جایی رفته به نفع ماست. می آید.
نیم ساعت بعد که داشتم سالن را نگاه می کردم، دیدم عريف حسین با دو سرباز که روی سرشان دو سینی بزرگ بود، وارد شدند.
عریف با ترکه ای که دستش بود میزد به سربازها و می گفت: زود. زود راه بروید.» تعجب کردم قضیه این سینی ها و سربازها چیست. هر سه نفر جلوی سلول ما ایستادند. عريف در سلول ما را باز کرد و به سربازها گفت: «سینی ها را به داخل ببرید.» سربازها سینی ها را روی زمین گذاشتند. وقتی به سینی ها نگاه کردم دیدم پر از ظرفهای ماست و شیر است.
عریف گفت: «علی بخورید تا موهای سرتان نریزد!»
- پس محمد و رستم چطور؟
- خودتان به آنها بدهید.
اکبر مقداری از ماست و شیرها را به سلول آنها داد. عريف گفت: «من کار دارم. می روم ولی برمیگردم.» سربازها سینی ها را خالی کردند و رفتند. با رفتن عریف و سربازها، به خوردن مشغول شدیم. اكبر طوری ماست می خورد که ریشش سفید شده بود و به او می خندیدیم، هرکدام شاید پنج تا ماست و شیر خوردیم ولی باز کوتاه نمی آمدیم.
همراه باشید
════°✦ 💠 ✦°════
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا