eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تظاهرات گسترده مردم اردن در محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی و همبستگی با غزه و لبنان 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶آیا ضارب امام جمعه کازرون، جانباز و ایثارگر بوده است؟ 👤مزارعی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران کازرون: 🔹به هیچ عنوان بحث جانباز بودن ضارب حجت‌الاسلام والمسلمین محمد صباحی، امام جمعه کازرون صحت ندارد بلکه پای این فرد در یک حادثه، دچار مصدومیت شده بود و با عصا راه می‌رفت. 🔹فرد ضارب پرونده قضایی هم داشته است. هرگونه شایعه‌پراکنی در خصوص اینکه فرد ضارب جانباز بوده است، پیگرد قانونی دارد و اجازه سوءاستفاده به کسی در این قضیه نمی‌دهیم. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
گفت:ببخشید نمیشه یه کم زودتر بیام؟من دانشجوام....کالس دارم....ترانه با بدجنسی لبخندی زد و در را محکم بست و گفت:اون دیگه مشکل خودتونه...اقای نعمتی همیشه 5 و بیست و پنج دقیقه میومد دنبالمون...خداحافظ شما...و با قدمهای ارام و خونسرد از اتومبیل دور شد.سزاوار با حرص دنده را عوض کرد و با سرعت از انجا دور شد.ترانه با همان لبخند پیروزمندانه اش وارد خانه شد.بعد از خداحافظی با مادرش صدای زنگ تلفن باز هم بلند شد.ترانه:بله؟ پریناز از پشت تلفن جیغ کشید: عا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا شششششششششششششششششششقشم....ترانه تلفن را از گوشش دور کرد و داد زد:زهر مار...بلندگو قورت دادی...جمع کن خودتو...پریناز:وااااای ترانه...چه جیگری بود.........خد ا ا ا ا ا منو بکش....ترانه:ننه ات اونورا نیست...نه؟ پریناز:نه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه....ترانه:خاک بر سرت...پرینازجدی شد و گفت:غلط کردی چشم تو هم گرفته....ترانه:من؟!عمر ر ر ر ر را...پریناز با دهن کجی گفت:نمردیم و عمرررررا تو هم دیدیم....من بودم اونجوری وا داده بودم؟؟؟ ترانه: من اصال ازش خوشم نیومد...پریناز:اره ارواح عمه ات...محلت نذاشته داری میسوزی...ترانه که مشغول نیمرو درست کردن با یک دست بود...روغن داغ به دستش پاشید و گفت:اخ سوختم..پریناز:کجات سوخت جوجو؟؟؟و با صدای بلند خندید.ترانه که خنده اش گرفته بود گفت:کوفت پری...یه چیز بهت میگما...پریناز:قربونت برم که هیچی نگفته ات اینه...ترانه:پری کار نداری بری بمیری؟ پرینازبی توجه به حرف او خندید و گفت:راستی اسمشو نپرسیدیم...ترانه:راست میگی....یادم رفت بپرسم...ولی فامیلیش باحاله...پریناز:فکر میکنی اسمش چی باشه؟ ترانه:اسمش؟؟؟جعفر....و با صدای بلند خندید.پریناز:کوفت...جدی پرسیدم...ترانه:من چه میدونم.....علم غیب که ندارم...... اکبر ...جواد...حسن...فکر کن اسمش غضنفر باشه....غضی جون...پری و غضی...چه بهمم میاین...پریناز با خنده گفت:عمله ی سر کوچه ی سحر اینا رو دیدی؟ ترانه:به اونم رحم نکردی؟تورش کردی نه؟ پریناز با خنده گفت:نه اون مال توه....من به رفیقم خیانت نمیکنم...فقط یه توک پا رفتم دیدمش....ترانه خداوکیلی خیلی خوشگله...و با صدای بلند قهقهه زد....ترانه:مر ر ر ر ر ر رگ..پریناز:بگو با این همه خوشگلی اسمش چیه؟؟؟ ترانه:غضنفر....پریناز جدی پرسید:این اقای غضنفر مثل اینکه خیلی چشتو گرفته ها...کی هست حاال؟ ترانه:شاهزاده ی رویاهام... و خودش خندید ، پریناز پای تلفن غرغر میکرد...ترانه ساکت شد و کمی بعد گفت:نگفتی حاال اسمش چیه؟ پریناز:طالب....بعد از کمی سکوت هر دو با صدای بلند خندیدند.پریناز خواست چیز دیگری بگوید که سریع گفت:ترانه مامان اومد....بای...ترانه هم خداحافظی کرد و با لبخند محوی مشغول خوردن نیمرویش شد.سحر بعد از پیاده شدن و خداحافظی از سزاوار متوجه نگاههای سنگین همیشگی شد.زیر چشمی به خانه ی رو به رو نگاه کرد.حمیدرضا پسر همسایه شان از پشت پنجره خیره نگاهش میکرد...و برخالف همیشه با غیظ و حرص و عصبانیت به او چشم دوخته بود و صورتش مثل بادکنک باد کرده بود و مانند لبو سرخ شده بود.سحر از دیدن چهره ی او خنده اش گرفت و وارد خانه شد.صبح روز بعد ترانه با کمی معطلی قصدی سوار شد.سزاوار با حرص جواب سالمش را داد و ترانه بعد از سالم و علیک با دوستانش،جعبه ی ادامس نعنایی ریلکسش را از جیب کیفش در اورد و به سمت سزاوار گرفت و گفت:ادامس...سزاوار:ممنون...میل ندارم...ترانه چشمکی به دخترا زد و پرسید:راستی اسمتون چی بود؟ سزاوار:سزاوار هستم...ترانه کم اورد و اهسته گفت:اهان...و تا موقع رسیدن به مدرسه هر چهار نفر ساکت بودند.بعد از پیاده شدن،سزاوار گاز ماشین را گرفت و با سرعت از انها دور شد.ترانه:پسره ی چلغوز و نیگا کنا...حاال اینم واسه ی ما ناز میکنه...سحر: چیکارش دارین بیچاره رو...راستی صبح تو چرا الکی تو راهرو وایستاده بودی؟سایه ات و دیدم...مریضی؟ ترانه پیروزمندانه لبخندی زد و گفت:میخواستم دیرش بشه...به کلاسش نرسه...راستی دانشجوی چیه....شمیم:به قران سادیسم داری تو...سحر:یارو اسمشو نمیگه...بیاد واست بیوگرافی کامل بده....ترانه دماغش را باال داد و گفت:باالخره که میفهمم....سحر جدی گفت:هیچ میدونی داری خیانت میکنی؟ ترانه چشمهایش را گرد کرد و پرسید:خیانت؟خیانت به کی؟ هر سه نفر باهم گفتند:طالب...ترانه پشت چشمی نازک کرد و گفت:خوب اون باید بیاد جلو...من که نمیتونم برم خواستگاریش...پریناز:نه مثل اینکه بدت نمیاد؟؟؟ ترانه:تو این قحطی پسر....همینم غنیمته...تازه کی بدش میاد شوهرش خارجی باشه؟؟؟تازه بچمونم دورگه میشه...شمیم:دو رگه ی ایرانی و
افغانی....بچه هاتون خیلی ناز میشن...کمی خیره خیره به هم نگاه کردند و بعد هرچهار نفر با صدای بلند به افکارشان خندیدند.انقدر خسته بود که روی پایش بند نبود.خودش را روی کاناپه رها کرد و سرش را به پشتی تکیه داد.چشمهایش را بسته بود...خستگی بر تمام وجودش چیره شده بود.فرزین جلو امد و گفت:علیک سالم...سزاوار:سالم دارم میمیرم...فرزین:معلومه...پاشو برو یه دوش بگیر بیا شام...سزاوار به سختی از جایش بلند شد و فرزین باز گفت:صبح چقدر دیر اومدی...شمقدری و کارد میزدی خونش درنمیومد....سزاوار:تقصیر اون 4 تا انچوچکه دیگه....نمیدونی چه فتنه هایی هستن...فرزین با صدای بلند خندید و گفت:دو روز دیگه هم بهت شماره میدن...هم شمارتو میگیرن...حاال صبر کن...سزاوار:عمرا...من شماره ام و بدم دست اون چهار تا....خلم مگه...فرزین:بی دست و پایی...خیلی بی دست و پایی....خوب یکیشونو تور کن دیگه...خوشگل موشگل نیستن...سزاوار:معمولین...فرزین ابرویش را باال داد و گفت:اِاِاِاِاِاِاِ...شما به کی میگی خوشگل؟؟؟ سزاوار به چشمهای فرزین خیره شد و گفت:فرزین دست بردار...فرزین:نه میخوام بدونم...دختر خوشگل از نظر تو چه ویژگی هایی باید داشته باشه...سزاوار:نجابت و پاکی از همه چیز برای من مهمتره...فرزین:بابا.........پسر نجیب...سزاوار لبخندی زد و گفت:میخوای واسه ی تو جورش کنم؟؟؟ فرزین:نه...قربون دستت...با اون تعریفایی که تو ازشون میکنی...منم همون حنانه رو بچسبم بهتره....و سزاوار با لبخندی وارد حمام شد.وان را پر از اب گرم کردو تن خسته اش را به اب سپرد...چشمهایش را بست و سعی کرد به چیزی فکر نکند.فرزین مشغول خرد کردن پیاز بود و اشکهایش جاری بود.شهاب وارد اشپزخانه شد و گفت:نبینم اشکتو...فرزین فین فینی کرد و گفت:علیک...شهاب تکه ای از نان را جدا کرد و کمی پیاز الی نان گذاشت و داخل دهانش فرو برد و سری تکان داد.فرزین با لحنی پیرزنانه گفت:بمیرم واسه بچم که پوست و استخون شده...و از جایش بلند شد و پیازها را داخل تابه ریخت.شهاب روی صندلی نشست و همانطور که داشت لقمه ی دیگری را این بار با گوجه فرنگی درست میکرد پرسید:چه خبرا؟ فرزین:همه جا امن و امانه...شهاب باز پرسید:امین نیومده هنوز؟ فرزین:کشیکه....صبح میاد... و رو به شهاب با لحن خاصی گفت:شما چه خبر؟ شهاب:چی چه خبر؟ فرزین:شهاب من گوشام درازه ایا؟ شهاب:گوشات؟ای بگی نگی...فرزین:به درک...شهاب:خوب بابا قهر نکن... رفتم دیدمش...منو دید...همو نپسندیدیم و هرکی رفت سی خودش...فرزین: حنانه که میگفت خیلی خوشگله...حاال جریان اصلی و بهش گفتی؟ شهاب:از اخالقش خوشم نیومد... یه مدلی بود...نه بابا ... مگه مغز خر خوردم...اینطوری که یارو می پره....فرزین: خوب...حاال چی؟ شهاب:میرم به ستاره میگم گه خوردم...من دوست دختر ندارم...فرزین:با این بی عقلیات....ادم عاقل سر لج و لجبازی همچین قول و قراری میذاره؟؟؟ شهاب:حاال کو تا جمعه؟؟؟ فرزین:چشم رو هم بذاری جمعه است....شهاب با بی قیدی شانه ای باال انداخت و گفت:خوب که چی...فرزین:هیچی...من جوش کیو میزنم....شهاب خواست چیزی بگوید که صدای فریادی از حمام بلند شد.فرزین رو به شهاب گفت:حواست به پیاز باشه.نسوزه....و به سمت حمام رفت و چند ضربه به در زد و پرسید:حالت خوبه؟افتادی؟ سزاوار سعی کرد لحنش عادی باشد و اهستهگفت:اره...اره...افتادم...خوبم...فرزین:نیم ساعت دیگه شام حاضره.........نیومدی ما میخوریم......سزاوار:باشه...و فرزین رفت.سزاوار سرش را میان دستهایش گرفته بود.اصال نفهمید که کی خوابش برد و کی همان کابوس همیشگی به سراغش امد و باز فریاد زده بود...نه...حالش دگرگون شده بود،خسته بود و خسته تر شد.سردرد بدی گرفته بود و شقیقه هایش تیر میکشید...دلش میخواست همانجا با صدای بلند گریه کند...کی این کابوس های لعنتی تمام میشدند...ترانه با عجله سوار اتومبیل شد و گفت:ببخشید...سزاوار:خواهش میکنم.... ✍ نام داستان راننده سرویس ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
کارگاه خویشتن داری 27.mp3
14.49M
۲۷ ☄ کوچکترین فعل ما، که حرمت و تقدّس حریم شخصی افراد و امنیّت روانی آنان را خدشه‌دار کند، ظلم و تجاوز است، ولو یک نگاه... نگاه‌هایی پنهانی یا از جنس کنجکاوی و ارزیابی. خویشتنداری در نگاه را تمرین کنیم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-2 - ساز و آواز ماهور.mp3
6.2M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی با چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی من دست نخواهم برد الا به سر زلفت گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی گویند تمنایی از دوست بکن سعدی جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا هیچ گناهی و ظلمی در زمان ظهور امام عصر(عج) صورت نمی گیرد؟ 🎤 استاد محمدی شاهرودی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357