از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هر دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود
audio_2019-10-28_15-43-33_1.mp3
51.47M
دوستان بزرگواربا توجه با اینکه امروز سالروز وفات آیت الله قاضی است پیشنهاد میکنیم این صوت را گوش بفرمایید وفاتحه ای برای گشایش امور خودمان تقدیم روح این مرد الهی کنیم
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️حال و هوای مزار آیت الله سید علی قاضی طباطبایی ره♦️
امروز ۶ربیع الاول ۱۴۴۱
سالگرد وفات ایشان
او را میهمان هفتاد سوره ی حمد کنید که زحمتی که میکشید در مقایسه با الطاف و کرامت و عنایت او به سالکان طریقت کمتر از هزار ناچیز است.
قسمتی از وصیت نامه آیت الله استاد قاضی :
...عمده ی آنها نماز است .
نماز را بازاری نکنید
اول وقت بجا بیاورید
با خضوع و خشوع !
واگر نماز را تحفظ کردید ، همه چیزتان محفوظ می ماند
و تسبیحه ی صدیقة الکبری علیها سلام ، وآیة الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود ، این اهم واجبات است .
ودر مستحبات تعزیه داری و زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام را مسامحه ننمایید
و روضه ی هفتگی ولو دو سه نفر باشد ، اسباب گشایش امور است ،
و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمت آن بزرگوار بجا بیاورید ،
هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی شود
و اگر هفتگی ممکن نشد ، دهه ی اول محرم ترک نشود .
دیگر آنکه , اگر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است ،
ولی بر بنده لازم است بگویم
* اطاعت والدین
* حسن خلق
* ملازمت صدق
* موافقت ظاهر با باطن
* ترک خدعه و حیله
* تقدم در سلام
* نیکویی کردن با هر بر و فاجر
اینها را عرض کردم و امثال اینها را مواظبت نمایید !
* الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید .
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
وعن تقریر الاحقر علی بن الحسین الطباطبایی
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0071 baghareh 185.mp3
7.54M
#لالایی_خدا ۷۱
#سوره_بقره آیه ۱۸۵
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
#شهید_میشم...:
#زری_و_بالا_اومدن_شکمش❗️😱
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_چهارم
من رفتم پیش ملانباتی (در قدیم به کسی که قران یاد میداد با اسم ملا شناخته میشد)گفتم زری دارد میمیرد.ملا گفت دیگر چرا؟ گفتم نمیدانم.بی بی آمد لب بام گفت سلطان داری چکارش میکنی؟گفت پیرزن یهودی دوره گرد یک دوایی به من داده گفته اگر بخورد بچه اش می افتد.من هم دوا را به خورد او دادم.حالا حالش به هم خورده است.بی بی ملا گفت زن ،این بچه حداقل حالا هفت ماه دارد اگر قرار بود بیفتد با این همه کتک و دعا و دوا افتاده بود.بی بی ملا از راه پله بام توی حیاط سلطان رفت و من هم پشت سرش رفتم.زری خیلی زرد و مردنی شده بود اما شکمش حسابی بزرگ بود.مم نشستم پهلوی زری.بی بی ملا گفت دوا را بده ببینم.سلطان یک تکه از دوا را به ملا داد و گفت پیرزن یهودی گفت این دوا را سه روز پشت سر هم بسایم و با اب مخلوط کنم و به او بدهم.ولی دوا را که به او دادم خورد حالش خیلی خراب شد.بی بی گفت این دوا آدم را میکشد فوری یک کاری بکنیم که استفراغ کند.انگشتش را توی حلق زری کرد و زری پشت سر هم استفراغ کرد.بی بی گفت سلطان بیا ببریمش دکتر .سلطان گفت اگر ببریمش دکتر خون راه میفتد.عباس همه را میکشد.ملا به من گفت ؛ حسین زری را دوست داری؟گفتم....
ملا گفت حسین تو زری را دوست داری؟گفتم خیلی.گفت بدو برو دم حمام شیر بگیر بیاور.من به دو رفتم دم حمام به زن اوستا گفتم شیر داری؟گفت امروز گاومان کم شیر داد و شیر مال بچه هاست.گفتم تورا به خدا هر چه شیر داری به من بده زری دارد میمیرد.زن اوستا گفت بیچاره دختره.ظرف را پر از شیر کرد و من سه ریال به او دادم و به سرعت برق به خانه زری برگشتم.(ان موقع ها در یزد فقط حمامی ها شیر داشتند انها با گاو اب میکشیدند و گاودار شهر همانها بودند از جای دیگر شیر پیدا نمیشد)بی بی شیر را به زور در حلق زری کرد.زری مدام مایعات زردی را استفراغ میکرد.بی بی چند بار اینکار را تکرار کرد.زری بی حال روی حیاط افتاده بود.پاچه زیر شلوارش بالا رفته بود .تمام دور ساق پایش جای سیخ کباب بود.بی بی گفت چرا اینقدر پاهایش سوخته است؟سلطان گفت هر روز عباس میکشدش توی زیرزمین و داغش میکند تا اسم طرف را بگوید.این بی پدر هم که اسم هیچکس را نمیگوید.بی بی گفت این بچه را اینقدر اذیت نکنید از کجا معلوم است که در شکمش بچه باشد.شما حتی یکبار هم او را به دکتر نبرده اید.هفت ماه است او را میزنید.سلطان گفت اگر او را به دکتر ببریم رسول و دایی هایش او را میکشند.بی بی گفت غلط میکنند.من میروم و دکتر میاورم.بی بی ملا سرش را روی شکم زری گذاشت .کمی از روی شکم او را معاینه کرد و بعد به من گفت حسین تو از خانه بیرون برو....
من رفتم توی راهرو دیدم بی بی بلند گفت سلطان به خدا قسم که این بچه نیست اگر هست مرده است.بیا حالا که کسی نیست او را به دکتر ببریم.در همین گیر و دار علیرضا برادر ۱۲ساله غیرتی خبرکش زری رسید.نعره زد این عفریته را میخواهید به دکتر ببرید من شکمش را پاره میکنم.بی بی گفت برو تو دیگر غلط نکن.علیرضا گفت الان میروم عباس را میاورم و از خانه بیرون دوید و بالاخره کسی زری را دکتر نبرد.دو ماه از این ماجراها گذشت .سر و صداها کمتر شده بود.عباس زری را در زیر زمین زندانی کرده بود و همانجا کتکش میزد.یک روز دم غروب جیغ سلطان درامد که بچه ام مرد.زن ها دویدند.مادرم گفت این بچه را کشتند.زن های همسایه به زیر زمین خانه سلطان رفتند.من هم رفتم.زری توی زیر زمین افتاده بود.لاغر و مردنی با شکم گنده.عباس امد سر و صدا راه انداخت که چرا خانه ما را شلوغ کرده اید زری مرد که مرد.همین موقع بی بی زینب مادر مادربزرگ زری از راه رسید.پیرزن هشتاد ساله زبر و زرنگ یک سیلی محکم زد توی صورت عباس.گفت مرتیکه خر احمق من چهار ماه پیش گفتم که توی شکم زری بچه نیست ببریدش دکتر.شما مردهای احمق حسود پدر سوخته این بچه را دکتر نبردید و هر روز کتکش زدید.بی بی زینب گفت این چه جور بچه ای هست که دوازده ماه شده و دنیا نیامده.تو مرتیکه لندهور با آن دایی حرمله ات که از هر حرمله ای بدتر است نمیگذارید این بچه را دکتر ببرند.با شایع شدن مرگ زری مردهای همسایه هم به زیر زمین آمده بودند.بی بی زینب چادر را به کمر بست و گفت ای مردهای محله جلو این کله خرها را بگیرید این بچه را ببریم به بیمارستان....
🔴 این داستان ادامه دارد....
https://eitaa.com/zandahlm1357