eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
#سوره_درمانے هر كس سوره تكاثر را روز دوشنبه یا چهارشنبه 40 بار بخواند مال عظیم یابد و به خیری رسد كه در ذهن و تصورات او نگنجد. ❌ فراموش نکنید امروز 40 بار بخوانید ❌ https://eitaa.com/zandahlm1357
🌷امام‌صادق‌ (علیه السلام) : ☀️ هركس سوره #كهف را در شب‌هاے جمعہ بخواند بہ مرگ شهادت از دنیا خواهد رفت..؛ یا خداوند او را #شهید حساب آورده و با شهدا مبعوث کند... 📘ثواب الاعمال۱۰۷ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
...: 《 》 💛قسمت چهلم وقتی برمیگشتم خوابگا یادم افتاد که درباره ی سوال فرزانه باید پرس و جو می کردم خواستم برگردم و بپرسم اما ترسیدم دیر به خوابگا برسم و برام دردسر بشه؛ چند روز از اون ملاقات گذشت اما انگیزه ای برای دیدارِ دوباره نداشتم برای رفتن سرِ ملاقاتی که علی آقا ترتیب داده بود خیلی اشتیاق داشتم. اما نمی دونم چرا؛ انگار آب ریختن رو آتیش و اشتیاقم خاموش شد، من انتظار چیزی رو داشتم که یکسره تمام وجودم رو از تلاش و ایمان پر کنه اما الان که می‌دیدم اینطور نیست نا امید و بی رمق شده بودم. فکرم جای های خوبی نمیرفت بچه بودم و قدرت تشخیص حق و باطل رو از هم نداشتم یاد حرفِ بابا می‌ افتادم که میگفت مواظب باش اونجا دورت نزنن و بخوان گولت بزنن! یاد حرفای مردم میفتادم که پشت سر علی آقا میگفتن و یاد حرفهایی که اون روز تو اون خونه شنیدم انگار یه جورایی حق با همه بود! 🔸اون آقا اول تا آخر از شخصیت و دلاوری های مردی حرف زد که نمونه نداشت و رهبر دینیشان بود اغراق زیادی در حرفاش داشت که بیشتر شبیهِ تعریف و تمجیدهای خانواده ی خودم بود وقتی که راجع به بزرگشون می گفتن. چیزی که بیشتر از همه ی اینا منو دلسرد کرد این بود که؛ اون آقا بیشتر از اینکه خیرو صلاحِ من رو در نظر بگیره و موقعیتم رو درک کنه و کمک کنه تا پیشرفت دینی کنم، سعی داشت تا به هر روشی که شده قانعم کنه که واردشون بشم و باهاشون همکاری کنم نپرسیدم که چه کاری از من بر میاد اینجا!؟ اما چون میان حرفاش منفعت طلبی رو بیشتر از خیرخواهی حس کردم، ازشون ناامید شدم و تصمیم گرفتم دیگه اونجا برنگردم. در عوض کتابچه ها و بروشورهایی رو که بهم داده بودن مطالعه کردم قسمت زیادیش اشعار و زندگی نامه بود و مطالبی هم در رساله ها ذکر شده بود که شبیه حرفای علی آقا دلنشین بود. مطالبی درباره ی توحید و یگانی الله، حقیقت بندگی و عبودیت، دعا کردن، صبر و که پذیرشِ حقانیتشون رو انگار خودِ خداوند به قلبم الهام می کرد که کوچکترین تردیدی در آنها نداشتم. اونا روهم نشونِ فرزانه دادم که بخونه اما گفت دوست دارم خودت بخونی و برای منم بگی. اینطوری بهتر میفهمم. شبهای بهاری باهم میرفتیم تو حیاط زیر نورِ مهتاب، زیراندازی پهن میکردیم و تمام قد دراز میکشیدیم و محوِ تماشای آسمون میشدیم. بعد من هرچقد در طول روز از اون مطالب خونده بودم رو براش میگفتم. درسته خیلی نطق و بیانم رسا نبود اما سعی میکردم هراندازه که خودم فهمیدم و لذت بردم، به هر طریقی که شده به اونم منتقل کنم. از سوال پرسیدناش معلوم بود که فرزانه هم مثل من لذت میبره و حقیقت رو درک میکنه. جاهایی رو که نمیفهمیدم یادداشت میکردم و از معلم دینی؛خانم حسامی می پرسیدم. ایشون بخاطر اینکه قرآن رو بدون غلط میخوندم و در تدریس کمکشون میکردم خیلی دوستم داشتن. یه روز بعد از کلاس صدام زد گفت فردوس! بمون باهات کار دارم. گفت یه سوال ازت میپرسم راستش رو بگو. این سوالایی رو که میپرسی مالِ خودته؟ از رو نوار بحث گوش میدی یا اینکه حضوری کلاس میری؟ گفتم هیچکدوم خانم. من اون مطالب رو خودم میخونمشون. گفت میشه بیاری ببینم؟ ترسی به دلم افتاد گفتم نکنه کار دستم بده و به مدیر اطلاع بده! واسه همین خواستم بپیچونمش گفت نترس بِهم اعتماد کن. 🎒منم تو کیفم یکی از اونا رو داشتم، دادم نگاه کنه. وقتی دید از تعجب چشماش گرد شد. بهم نگاهی انداخت و گفت تو خانوادت اینجاست؟؟ گفتم نه شهرستانن. گفت پس اینا رو کی بهت داده؟ طوری حرف زد که ترس به دلم افتاد نتونستم جواب بدم. گفت: فردوس! گوشات رو خوب باز کن ببین چی میگم. دیگه هیچوقت اونجا نری!! گفتم نه نمیرم دیگه. گفت اینارو هم که خوندی بده خودم که پیشِ تو نباشه. گفتم خانم یعنی اونجا بده؟ گفت تو کاریت نباشه دخترم گفتم اخه خیلی عجیبه، شماهم هرچی میگین تو کلاس، تو این کتابچه ها هست بعد میگین اونجاهم نرم گیج شدم نمیدونم چی خوبه چی بده! گفت هرچی اینجا هست راسته اما تو حق نداری بدون خانواده اونجا بری گفت ما خودمون یه مدت باهاشون بودیم اما متوجه شدیم که اشتباه کردیم و خیری توش نیست تو هم فردوس جان! میدونم دخترِ زیرکی هستی یاد بگیر وابسته به کسی و جایی نشی خودت مطالعه کن. داشت حرف میزد که دلم پُر شد و زدم زیر گریه 😔گفتم بخدا خانم حسامی یک سرِ سوزن هم دلم بهشون خوش نشد واسه همینم تصمیم گرفتم هیچوقت برنگردم اونجا اما خب این کتابچه ها رو بهم دادن دستشون درد نکنه. گفت این رو از جانبِ الله ببین نه اونا اونا اگه میدونستن نمی خوای برگردی شاید بهت نمیدادن. و اگه باهاشون بودی میدونستی خودشون خیلی به این کتابچه ها عمل نمیکنن. بهرحال الله تقدیر کرد که تو استفاده ی خودت رو ازینا ببری گریه امانم نمیداد گریه م برای این بود که الله متعال مثل همیشه حواسش بهم بود و اینطور حکیمانه اسباب هدایتِ روز افزون رو برام فراهم میکرد. https://eita
💠 آیت الله بهجت (ره) : هیچ کودکی نگران وعده ی بعدی غذایش نیست، زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد، ای کاش ما هم مثل او به خدا ایمان داشتیم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani .mp3
1.34M
#شهان_آسمانی #مولوی https://eitaa.com/zandahlm1357
#هر_روز_یک_آیه_قرآن 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» اى فرزندان آدم! زینت خود را در هنگام رفتن به هر مسجدى، با خود بردارید و (از نعمتهاى الهى) بخورید و بیاشامید، ولى اسراف نکنید که خداوند اسراف کاران را دوست نمى دارد. (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۳۱) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقطع_تصویری ✨رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ🔸فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ🔸مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ🔸بَيْنَهُمَا بَرْزَخ لّا یَبغیان✨ سید محمد جواد #حسینی https://eitaa.com/zandahlm1357