خشم پدر.mp3
3.21M
پرسش و پاسخ ۱۶
موضوع : #خشم_پدر
#استاد_سلطانی
رابطه والدین و فرزندان.mp3
5.47M
پرسش و پاسخ ۱۷
موضوع : #رابطه_والدین_و_فرزندان
#استاد_سلطانی
دست زدن کودک به سینه مادر.mp3
6.38M
پرسش و پاسخ ۱۸
موضوع : #دست_زدن_کودک_به_سینه_مادر
#استاد_سلطانی
✍#حکایت
کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد.
در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.
عرض کرد:
مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف می فروشم.
حکم این کار من چیست؟
آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” ست.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است کفش هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می شد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت:
داستان کربلا را شنیده ای؟
گفت:بله!
گفت میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
گفت:
بله آقا، شنیده ام.
آقای میلانی فرمود:
آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/zandahlm1357
(16) وقتي عمر از علي عليه السلام مي گويد!
ابووائل نقل مي كند، روزي همراه عمربن خطاب بودم، عمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد.
گفتم: چرا ترسيدي؟
گفت:
- واي بر تو! مگر شير درنده، انسان بخشنده، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمي بيني؟
گفتم:
- او علي بن ابي طالب است.
گفت:
- شما او را به خوبي نشناخته اي! نزديك بيا از شجاعت و قهرماني علي براي تو بگويم، نزديك رفتم، گفت:
- در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراه است و هر كدام از ما كشته شود، او شهيد است و پيامبر صلي الله عليه و آله سرپرست اوست. هنگامي كه آتش جنگ، شعله ور شد، هر دو لشكر به يكديگر هجوم بردند ناگهان! صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما حمله كردند، به طوري كه توان جنگي را از دست داديم و با كمال آشفتگي از ميدان فرار كرديم. در ميان جنگ تنها ايشان ماند. ناگاه! علي را ديدم، كه مانند شير پنجه افكن، راه را بر ما بست، مقداري ماسه از زمين بر داشت به صورت ما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد، خشمگينانه فرياد زد! زشت و سياه باد، روي شما به كجا فرار مي كنيد؟ آيا به سوي جهنم مي گريزيد؟
ما به ميدان برنگشتيم. بار ديگر بر ما حمله كرد و اين بار در دستش اسلحه بود كه از آن خون مي چكيد! فرياد زد:
- شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستيد.
به چشم هايش نگاه كردم، گويي مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مي كشيد و يا شبيه، دو پياله پر از خون. يقين كردم به طرف ما مي آيد و همه ما را مي كشد! من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم:
- اي ابوالحسن! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهي فرار مي كنند و گاهي حمله مي آورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مي كند.
گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتي كه آن روز از هيبت علي عليه السلام بر دلم نشسته، هرگز فراموش نكرده ام!(18)
داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
✍#حکایت
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک زيبا و بزرگ»،
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،
گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز باشد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
(17) مراسم خواستگاري حضرت فاطمه عليهاالسلام
علي عليه السلام مي فرمايد:
برخي از صحابه نزد من آمدند و گفتند:
- چه مي شود محضر رسول الله صلي الله عليه و آله برسي و درباره ازدواج فاطمه عليه السلام با ايشان سخن بگويي!
من خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيدم، هنگامي كه مرا ديدند، خنده اي بر لبانشان ظاهر شد و سپس فرمودند:
- يا اباالحسن! براي چه آمدي؟ چه مي خواهي؟
من از خويشاوندي و پيش قدمي خود در اسلام و جهاد خويش در ركاب آن حضرت سخن گفتم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
- يا علي! راست گفتي و حتي بهتر از آني كه گفتي.
عرض كردم:
- يا رسول الله! من براي خواستگاري آمده ام، آيا فاطمه را به همسري من قبول مي كنيد؟
پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- علي! پيش از تو هم بعضي براي خواستگاري فاطمه آمده اند و چون موضوع را با فاطمه در ميان مي گذاشتم، معمولا آثار نارضايتي در سيماي وي نمايان مي گشت، اما اكنون تو چند لحظه صبر كن! تا من برگردم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد فاطمه رفت آن بانو از جا برخاست به استقبال حضرت شتافت و عباي پيغمبر را از دوش گرفت، كفش از پاي حضرت بيرون آورد و آب آماده كرد و با دست خويش پاي حضرت را شست و سپس در جاي خود نشست.
آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله به ايشان فرمود:
فاطمه جان! علي بن ابي طالب كسي است كه تو از خويشاوندي و فضيلت و اسلام او به خوبي با خبري و من نيز از خداوند خواسته بودم كه تو را به همسري بهترين و محبوبترين فرد نزد خدا در آورد. حال، او از تو خواستگاري كرده است. تو چه صلاح مي داني؟
فاطمه ساكت ماند و چهره شان را از پيامبر برگرداند! رسول خدا رضايت را از سيماي زهرا عليه السلام دريافت.
آن گاه از جا برخاست و فرمود:
الله اكبر! سكوت زهرا نشان از رضايت اوست.
جبرئيل عليه السلام به نزد حضرت آمد و گفت:
اي محمد! فاطمه را به ازدواج علي در آور! خداوند فاطمه را براي علي پسنديده و علي را براي فاطمه.
با اين كيفيت، پيغمبر فاطمه عليه السلام را به ازدواج من در آورد.
پس از آن، رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد من آمده، دستم را گرفتند و فرمودند:
برخيز به نام خدا و بگو: (علي بركة الله، و ماشأ الله، لا حول الا بالله توكلت علي الله)
آن گاه مرا آوردند در كنار فاطمه عليه السلام نشاندند و فرمودند:
- خدايا! اين دو، محبوبترين خلق تو در نزد منند، آنان را دوست بدار و خير و بركت بر فرزندانشان عطا فرما و از جانب خود نگهباني بر آنان بگمار و من هر دوي آنان و فرزندانشان را از شر شيطان، به تو مي سپارم.(19)
داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
عظمت زن به این نیست که بتواند چشم مردها را، هوس هوسرانان را به خودش جلب کند، این افتخاری برای یک زن نیست، این تجلیل زن نیست،
این تحقیر زن نیست،
عظمت زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفاف زنانه را که خدا در فطرت زن به ودیعه نهاد است را حفظ کند.
غنچه تا غنچه است در حجاب است
وهیچ کس هوس چیدن آن را نمی کند،
اما همین که حجاب سبزخود را کنار نهاد و باز شد، آن را خواهندچید.
وقتی که چیدند، چند روز ممکن است در جای مناسب قرارش دهند، اما دیر نمی پاید که پژمرده و پرپر می شود
و آن را در سطل زباله می اندازند.
https://eitaa.com/zandahlm1357