eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
 🌹 روستای پالنگان _ کردستان پالنگان یکی از روستاهای زیبای دهستان ژاورود از توابع شهرستان کامیاران در استان کردستان است و در ۴۷ کیلومتری شمال‌غرب این شهر و در دره تنگیور قرار دارد. روستا در دامنه کوه و در دو طرف دره قرار گرفته و خانه‌های آن با سنگ و عموما به حالت پلکانی ساخته شده و پشت بام منزل پایین حیاط منزل بالا است. این روستا علاوه بر داشتن معماری زیبا، دارای چشمه‌ها، آبشارها و طبیعتی سرشار از زیبایی منحصر به فرد در استان کردستان است و در کنار رودخانه‌ای قرار گرفته که به رودخانه سیروان می پیوندد. برای رسیدن به پالنگان علاوه بر سنندج می‌توانید از کرمانشاه نیز وارد شوید. کامیاران در میانه راه سنندج به کرمانشاه قرار دارد. از سنندج ۷۵ و از کرمانشاه ۵۵ کیلومتر تا کامیاران راه در پیش دارید. فاصله کامیاران تا روستای پالنگان ۵۵ کیلومتر، مسیر کوهستانی است. باید از کامیاران وارد جاده روستای «توبره ریز» شوید و بعد جاده را مستقیم ادامه دهید تا تابلوی سبز رنگ روستای پالنگان را ببینید. https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹 عصارخانه شاهی _ اصفهان عصارخانه شاهی یک عصارخانه تاریخی در شهر اصفهان است که در سال ۱۰۲۱ هجری قمری همزمان با احداث بازار بزرگ قیصریه و مدرسه ملا عبدالله به دستور شاه عباس اول ساخته شده است. ساختار ظاهری عصارخانه از دو قطعه سنگ بزرگ تشکیل شده بود که روی هم قرار می ‌گرفتند. این دو قطعه سنگ از یک ‌طرف با اهرمی به چهارپا مثل الاغ یا شتر و اسب وصل بود که با حرکت حیوان به صورت دورانی، سنگ رویی آسیاب به حرکت در می‌ آمد و با گردش این سنگ، مواد روغنی که وسط سنگ بود، نرم می ‌شد. قسمت بالای سنگ متحرک جایگاهی بود که مواد خرد شونده را داخل آن می‌ ریختند تا به زیر سنگ بروند و خرد شوند. در حال حاضر مساحت عصارخانه شاهی ۳۸۰ متر مربع است ولی در گذشته مساحت اصلی آن ۱۸۰۰ مترمربع بوده که اکنون مکان‌ هایی مانند شترخان، بارانداز و ورودی بازرگانان از بین رفته است و فقط یک تیرخانه و دو انبار تو در تو در بخش شرقی تیرخان، در دو طبقه باقی مانده است؛ در محل بارانداز عصارخانه هم اکنون پاساژ طلا فروشان قرار دارد. https://eitaa.com/zandahlm1357
مازندران، بهشهر، مسیر آبشار سنگ نو 🔹️مسیر زيبای  بهشهر مانند تونلی سبز به عرض سه تا هشت متر، پوشيده از خزه ها و سرخس های زيبا است که سقف آن توسط درختان پرپشت جنگلی احاطه شده و آبی زلال و گوارا در ميان آن در جريان است. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: 👈توسل به امام زمان در سختی ها 🔹 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند: 🔹 اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 🍀 "یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" "الغَوثَ اَدرِکنی". (ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...). 🔸 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان" 🔹 سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد. 📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸ ‎‎‌‌https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حضرت استاد شوشتری 💚 دستورالعمل نامه نگاری خدمت حضرت علیه‌السلام 🔻 ظهور بسیار نزدیک است https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_خیاط شهر ما.mp3
5.05M
📗بخش هایی از کتاب داستانهایی از زندگی عارف سالک " " قسمت 3⃣
کانال رمان عاشقانه مذهبی (علوی )رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سوم با چشمانی که دیگر توان پلک زدنی هم نداشتند، به سقف اتاق خیره مانده و مثل اینکه نفسم در قفسه سینه‌ام مرده باشد، از جریان زندگی در رگ‌هایم خبری نبود. در گرمای مرداد ماه، زیر چند لایه پتو مچاله شده و باز هم بند به بند استخوان‌هایم از سرما می‌لرزید. تنها نشانه زنده بودنم، دندان‌هایی بود که مدام به هم می‌خورد و ناله گنگی که زیر لب‌هایم جریان داشت. عبدالله با تمام قدرت دست‌هایم را گرفته و محمد با هر دو دست پاهایم را فشار می‌داد و باز هم نمی‌توانستند مانع رعشه‌های بدنم شوند. ابراهیم بالای سرم زانو زده بود و فریاد‌هایش را می‌شنیدم که مدام به اسم صدایم می‌زد، بلکه بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود، شکسته و چشمان بی‌حرکتم را جان دهد. عطیه بی‌صبرانه بالای سرم اشک می‌ریخت که لعیا با لیوان نبات داغ به سمتم دوید، گرچه از دندان‌های لرزان و فَکِ قفل شده‌ام، نفسم هم به زحمت بالا می‌آمد چه رسد به قطره‌ای آب! پدر با قامتی در هم تکیده در چهارچوبِ در نشسته و با چشمانی وحشتزده فقط نگاهم می‌کرد. مات و مبهوت اطرافیانی مانده بودم که پیراهن سیاه پوشیده و باز هم باورم نمی‌شد که این رخت عزای مادری است که من لحظه‌ای امیدم را به شفایش از دست نمی‌دادم و حالا ساعتی می‌شد که خبر مرگش را شنیده بودم. محمد همانطور که خودش را روی پاهای لرزانم انداخته بود تا بتواند قدری گرم و آرامم کند، با صدای بلند گریه می‌کرد و عبدالله با چشم‌های اشکبارش فقط صدایم می‌زد: «الهه! الهه! یه چیزی بگو...» و شاید رنگ زندگی آنقدر از چهره‌ام پریده بود که ابراهیم از خود بی ‌خود شده و با دست‌های سنگینش محکم بر صورتم می‌کوبید تا نفسی را که میان سینه‌ام حبس شده بود، بالا آورده و جانی را که به حلقومم رسیده بود، به کالبدم بازگردانَد. محمد که از دیدن این حال زارم به ستوه آمده بود، با حالتی مضطرّ رو عبدالله کرد: «پس چرا مجید نیومد؟» و به جای عبدالله که از شدت گریه توان سخن گفتن نداشت، لعیا جوابش را داد: «زنگ زدیم پالایشگاه بود. تو راهه، داره میاد.» اغراق نبود اگر بگویم از سخنانشان جز صداهایی گنگ و مبهم چیزی نمی‌فهمیدم و فقط ناله‌های مادر بود که هنوز در گوشم می‌پیچید و تصویر صورت زرد و بی‌مژه و ابرویش، هر لحظه پیش چشمانم ظاهر می‌شد. احساس می‌کردم دیگر توان نفس کشیدن هم ندارم و مثل اینکه حجم سنگینی روی قفسه سینه‌ام مانده باشد، نفس‌هایم با صدای بلندی به شماره افتاده بود و رنگ دست‌هایم هر لحظه سفیدتر می‌شد و بدنم سردتر. عبدالله و محمد دست زیر بدنم انداخته و می‌خواستند با خم کردن سرم، حالم را جا بیاورند. عطیه به صورتم آب می‌پاشید و ابراهیم چانه‌ام را با دست گرفته و محکم تکان می‌داد تا قفل دهانم را باز کند. صداهایشان را می‌شنیدم که وحشت کرده و هر کدام می‌خواستند به نحوی به فریادم برسند که شنیدم لعیا با گریه‌های بلندش به کسی التماس می‌کرد: «آقا مجید! به دادِش برسید! مامان از دستمون رفت، الهه هم داره از دست می‌ره، تو رو خدا یه کاری بکنید، دیگه نفسش بالا نمیاد!» از لای چشمان نیمه بازم به دنبال مخاطب لعیا گشتم و مجید را دیدم که در پاشنه در خشکش زده و گویی روح از بدنش رفته باشد، محو چشمان بی‌رنگ و بدن بی‌جانم شده بود. قدم‌هایش را به سختی روی زمین می‌کشید و می‌خواست خودش را به الهه‌ای که دیگر تا مرگ فاصله‌ای ندارد، برساند که مُهرِ لب‌هایم شکست و با صدایی بریده زمزمه کردم: «پست فطرت...» https://eitaa.com/zandahlm1357
کارگاه انصاف_46.mp3
11.87M
۴۶ ⚜ یکی از واجبات تغذیه‌ی روح؛ توجه دائمی به مرکزی است که از آنجا آمده‌ایم و به آنجا قرار است مشرف شویم! " یاد خانه‌ی جاودانه و توجه مداوم به آن ، مایه‌ی حیات قلب است. و فراموشی آن بی‌انصافی بزرگ در حق روح ما. " 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨🌹 ✨✨🌹 ✨🌹 ✨إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ ✨وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ﴿41﴾ ✨كسانى كه به اين قرآن چون بديشان رسيد ✨كفر ورزيدند به كيفر خود مى ‏رسند ✨و به راستى كه آن كتابى ارجمند است (41) 📚سوره مبارکه فصلت ✍آیه 14 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✨🌹 ✨✨🌹 ✨✨✨🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا ۖ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ - ابراهیم 13 📖 کافران به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما باز می‌گردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم. پس پروردگارشان به آنان پیام فرستاد که حتماً ستمکاران را نابود می‌کنیم. 📺 تلاوت زیبا و آرامش بخش سوره مبارکه فاتحه و آیات 13 تا 22 سوره مبارکه ابراهیم (ع) با صدای هزاع البلوشی با ترجمه و زیرنویس فارسی 🎶 ترتیل