🌹 باحجاب و کارامد
1️⃣ اولین طرح از مجموعهی #موهبت_خمینی؛ بازخوانی نگاه بنیانگذار انقلاب اسلامی به زن مسلمان ایرانی
🌺 حضرت امام خمینی: آری در اسلام زن باید #حجاب داشته باشد... زن میتواند هر لباسی را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند.
☀️ اسلام میخواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانی #جدی و #کارآمد بسازد. ما هرگز اجازه نمیدهیم تا زنان فقط شیئی برای مردان و هوسرانی آنان باشند. ۵۷/۱۰/۰۷
❣
🧕 مفتخر به حجاب
🌱 رهبر انقلاب: "خودنمائی و جلوهفروشی، یک لحظه است و آثار سوء آن برای کشور، برای جامعه، برای اخلاق، حتّی برای سیاست، آثار مخرب و ماندگار است؛
در حالی که ملاحظهی عفاف، ملاحظهی حدود شرعی در رفتار و حرکات بانوان، اگر چنانچه سختیای داشته باشد، سختیِ کوتاهی است، اما آثارش، آثار عمیق و ماندگاری است.
🌹 خود خانمها خیلی باید مراقبت کنند مسئلهی حجاب را، مسئلهی عفاف را؛ وظیفهی آنهاست، افتخار آنهاست، شخصیت آنهاست."
➡️ ۱۳۹۱/۰۲/۲۳
🧕 نظر قاطع امام خمینی (ره) درباره حجاب
رهبر انقلاب اسلامی:
"آن روزی که امام (ره) مسئلهی حجاب را مطرح کردند ــ یک الزام که زنها در محیط اجتماعی باید حجاب داشته باشند ــ خیلیها مخالف بودند، حتّی افراد نزدیک به خود امام (ره).
یکی از نزدیکان امام (ره) آمد پیش من میگفت که آقا! آقا این چه حرفیه که دارند میزنند؟ امام این چه حرفیه که دارند میزنند؟ و شماها مثلاً بروید به امام بگویید منصرف بشوند. که البتّه ما خودمان هم، عقیدهمان عقیدهی امام (ره) بود؛ یعنی خیلیها مخالف بودند، امام (ره) نظرش این بود، به طور قاطع مسئلهی حجاب را مطرح کردند."
➡️ ۱۴۰۰/۳/۱۴
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و سی و ششم
پرتقال و سیب را در پیش دستی چینی گذاشتم و با گفتن «بفرمایید!» بشقاب را به دستش دادم که با شیطنت خندید و گفت: «خیلی بد رد گم میکنی! اینجوری من بدتر شک میکنم! خُب بگو چی شده!» و من از بیم بر ملا شدن راز دلم، به شوخی اخم کردم و جواب دادم: «هیچ خبری نیس! چقدر اذیت میکنی!» در برابر مقاومت مشکوکم، از آشپزخانه بیرون رفت و همچنانکه موبایلش را از روی میز اتاق پذیرایی بر میداشت، تهدیدم کرد: «الان زنگ میزنم از مجید میپرسم!» و تا از آشپزخانه بیرون دویدم و خواستم مانعش شوم، کار از کار گذشته و مجید جواب تماسش را داده بود. با نگرانی شیرینی مقابل عبدالله ایستاده بودم و بدم نمیآمد خبری که من روی گفتنش را ندارم، مجید به عبدالله بگوید، اما ظاهراً مجید هم زیرِ بار نمیرفت که عبدالله همچنان اصرار میکرد و میخواست به هر زبانی شده از راز من و مجید با خبر شود که سرانجام مجید در برابر سماجتهای شیطنتآمیز عبدالله تسلیم شد که صورت عبدالله از خنده پُر شد و با گفتن «الحمدالله!» اوج شادی برادرانهاش را به نمایش گذاشت و من که دیگر خجالت میکشیدم در چشمانش نگاه کنم، به آشپزخانه بازگشتم.
یک دقیقه هم نگذشت که عبدالله با چهرهای شاداب و چشمانی که زیر پردهای از حیا میخندید، به آشپزخانه آمد و همچنانکه چند اسکناس نو را از جیبش در میآورد، گفت: «مبارک باشه الهه جان!» و اسکناسها را کف دستم گذاشت و با خندهای مهربان ادامه داد: «من سلیقه ندارم! هر چی خودت دوست داری بگیر!» سرم را پایین انداختم و با لبخندی پُر حجب و حیا تشکر کردم که آهی کشید و حرفی که در دل من بود، با لبخندی غمگین به زبان آورد: «اگه الان مامان بود، چقدر ذوق میکرد!» و پیش از آنکه شاهد اشک من باشد، مثل اینکه نتواند غم جوشیده در سینهاش را تحمل کند، به سمت در به راه افتاد و با گفتن «مواظب خودت باش الهه جان!» از خانه بیرون رفت که هنوز بعد از گذشت حدود سه ماه از رفتن مادر، غم از دست دادنش از خاطرمان نرفته بود.
نماز مغربم را خواندم و برای تدارک شام به آشپزخانه رفتم. سبزی پلو را دم کرده بودم و چون بخاطر کمر دردهای گاه و بیگاهم نمیتوانستم سرِ پا بایستم، پای اجاق گاز روی صندلی نشسته و ماهیها را سرخ میکردم که باز بوی ماهی سرخ شده، حالم را به هم زد. شعله را کم کردم تا ماهیها نسوزند و برای مقابله با این حالی که به گفته دکتر باید چند ماهی تحملش میکردم، به بالکن رفتم، بلکه هوای تازه حالم را بهتر کند. به گمانم از خیابان اصلی که به عرض چند کوچه از خانه فاصله داشت، دستههای عزاداری به مناسبت شب عاشورا، عبور میکردند که نغمه نوحه و طنین طبل و زنجیرشان به وضوح به گوشم میرسید و به قدری غمگین میخواندند که بیاختیار دلم شکست و مژگانم از اشک تَر شد که من هنوز عزادار مادرم بودم و به هر صدای پُر سوز و گدازی دل از دست میدادم و سختتر اینکه این نوای اندوهبار مرا به عالم شبهای امامزاده میبُرد و قلبم را بیشتر آتش میزد.
شبهایی که فریب وعدههای مجید را خورده و به امید شفای مادرم، به پای همین روضهها ضجه میزدم و چه ساده مادرم از دستم رفت. چشم به سیاهی سایه خلیج فارس، غرق دریای غم و اندوه مصیبت مادر، به زمزمههای عزاداران دل سپرده بودم که صدای کوبیده شدن پنجرههای طبقه پایین، خلوتم را به هم زد. کسی پنجرههای مشرف به حیاط را به ضرب بست و بلافاصله صدای نوریه را شنیدم که با لحنی لبریز از نفرت، شیعیان و آیین عزاداری شان را به باد توهین و تمسخر گرفته بود و مجید چه خوب حس کرده بود که وهابیها تا چه اندازه از دیدن پیراهن عزای امام حسین (علیهالسلام) واهمه دارند که حتی تاب شنیدن نوای نوحه شهادتش را هم نداشتند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
باما همراه باشید💍
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#مهارتهای_کلامی ۲۲ حتماً حتماً حتماً ؛ در طول زندگی شما، افراد حسود، سخنچین، دو رو، منافق و دوبهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
مهارتهای کلامی_23.mp3
8.2M
#مهارتهای_کلامی ۲۳
▫️خانواده، کوچکترین اجتماع انسانهاست،
اما اولین، بزرگترین و بیهمتاترین دانشگاه انسانسازی است!
با ازدواج
با ارتباط با خانوادهی همسر
با تولد فرزند
با ازدواج فرزندان و...
▪️شما وارد میادین جدیدی از ارتباط میشوید که باید توانایی خویش را در خاموش کردن آتشهای زبان خود و دیگران، سنجیده و ارتقاء ببخشید.
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae