سلام خانم 42 ساله که بخاطر اسهال واستفراغ شدید امپول زده که بند بیاد الان 4روزه یبوست شدید گرفته چه تجویز میفرمایید با تشکر
نبی وظیفه:
این پیام را بارها توی گروه گذاشتم
کافی بود جستجو کنید
راههای #رفع یبوست:
👈🏻شربت ها رو در طول روز بخورید (سرکه شیره،خاکشیر بارهنگ اسفرزه عسل)
👈🏻استفاده از روغن زیتون روی غذا
👈🏻مخلوط روغن بادام شیرین و یک استکان آب ولرم هنگام صبح ناشتا و قبل از ناهار و قبل از شام
👈🏻مقدار ۵عدد انجیر و آلو بخارا شب در آب خیسانده و صبح ناشتا به مدت ۱۰روز استفاده شود.
👈🏻روغن شیر گاو 5قاشق بارهنگ یک قاشق مخلوط ب اندازه نخود صبح یک نخود شب بخوره
👈🏻آﺵ اﻟﻮ
👈🏻ﺧﻮﺭﺩﻥ اﻧﻮاﻉ اﻟﻮﻫﺎ
👈🏻ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺷﻜﻢ ﺑﺎ ﺭﻭﻏﻦ ﺯﻳﺘﻮﻥ
👈🏻ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺧﺎﻛﺸﻴﺮ ﺑﺎ اﺏ ﻭﻟﺮﻡ هرصبح ناشتا
👈🏻ممنوعات رو رعایت کنید
👈🏻و سردیجات( خیار گوجه قارچ،ماکارونی، ترشیجات ....) و لبنیات ( شیر ماست دوغ پنیر ) را نخورید
👌🏼 به هیچ عنوان مدفوع رو نگه ندارید .
👌 از میوه جات بیشتر استفاده کنید
👌بین غذاها آب نخورید.
👌خوردن گلابی
👌 غذا رو خوب بجوید و شمرده شمرده میل کنید.
👌 از روغن های سالم مثل کره محلی، روغن دنبه، روغن ارده کنجد و روغن زیتون استفاده کنید
👌 حتما روزانه پیاده روی داشته باشید
👌 از مصرف سرخ کرده ها پرهیز کنید.
👌چای سیاه، موز و در میان سبزی ها نعنا یبوست زاست تا درمان کامل پرهیز کنید.
👌#تنقیه روغن زیتون
فواید بسیار دارد از جمله ضد یبوست .ضد ورم روده و کبد .نرم کننده روده و....
روش استفاده :
۲ ق غ روغن زیتون با ته استکان آب جوشیده ولرم شده مخلوط با لوازم تنقیه یا سرنگ ۲ سی سی داخل مقعد واژینال میکنن
👌درمان فوری #یبوست
روغن بادام شیرین با عسل شبی1ق مرباخوری(نسبت5ب2)
یا 5عدد انجیر در آب خیسانده و به همراه آب انجیر میل شود.
تذکر : بعداز غذا چای نخورد
تنگه هرایز - ممسنی - استان فارس
این تنگ با درهای ژرف و پرآب، در مجاورت جاده شیراز - اهواز و در نزدیکی روستای هرایرز قرار گرفته و دارای جنگل بلوط، بنه و بادام است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایران #طبیعت
🇮🇷 دژ محمد علی خان در حوالی دزفول ; سبز و زیبا و با رودی پر آب و آبشاری با شکوه در ارتفاعات بلند منطقه و پشت مه
به نظر میاد اینجا نروژ یا ایسلند باشه ولی ایرانه و #خوزستان زیبا
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
مرد خدا
حضرت ( (آية الله ناصرى) ) كه در مسجد كمر زرى اصفهان نماز مى خوانند و در اصفهان معروف هستند براى حقير تعريف كردند ( (كه آقاى مرتضوى لنگرودى) ) براى بنده تعريف كرده بودند
يك روز در خانه زده شد. بلند شدم آمدم در خانه را باز كردم، ديدم يك پيرمرد ژوليده ووليده اى است. گفتم: چه كار داريد؟!
گفت: مى خواهم داخل خانه شما بيايم.
من اول خيال كردم يك مرد سائل و فقير است يك چيزى مى خواهد، با اكراه او را به خانهام راه دادم.
وقتى كه داخل آمد، گفت: مى خواهم نماز بخوانم. گفتم: خُب اين اطاق واين آب. وقتى كه داخل اطاق شد ديدم يك شيشه از توى جيبش در آورد و از آب توى آن شيشه وضو گرفت. و فرش را برچيد و روى زمين ايستاد نماز خواند.
متحير شدم،
يعنى چه اين كيه ديگه اين چطور فقيرى است؟! نمازش كه تمام شد. گفتم: آقا از همان پولى كه فرش را خريدم از همان پول هم خانه را خريدم اگر اشكالى داشته باشد خانه هم اشكال دارد.
گفت: كى گفته؟ گفتم: آخه شما فرش را پس كرديد. گفت: تابه حال من روى قالى نماز نخوانده ام.
من چيزى نگفتم و آمدم به خانوادهام گفتم كه يك ناهار پاكيزه اى درست كند و اين بنده خدا را نگهش داشتم و ظهر سفره را انداختم. يك نگاهى به سفره كرد و گفت: اينها بدرد من نمى خورد.
دست توى جيبش كرد و يك پياله و يك كيسه و يك مقدار نمك درآورد، يك مقدار آب توى آن پياله ريخت و دست توى كيسه كرد يك مقدار نان در آورد و توى پياله خُرد كرد،
هر چه به او اصرار كردم كه آقا يك مقدار از اين غذاها ميل بفرمائيد مگر شما از اين غذاها نمى خوريد؟! گفت: چرا امّا دور دست اينجاها مى خورم. خلاصه من چيزى نگفتم تا ناهارش را خورد.
در اين هنگام يك طلبه اى كه رفيق ما بود و آمده بود يك سرى به من بزند او داخل خانه شد، تا داخل اطاق آمد، يك وقت پيرمرد گفت: يا جاى من است يا جاى اين.
گفتم: اين طلبه آمده سرى به من بزند. گفت: نه.
رفيق طلبهام اين حرف را تا شنيد گفت: آقا من رفتم ولى بر
مى گردم. من ناراحت شدم كه اين چرا با او اينطور برخورد كرد، خلاصه باز چيزى نگفتم.
بعد رو به او كردم و گفتم: آقا شما تا به حال كربلا رفته ايد؟ گفت: بله. گفتم: تابه حال خدمت ( (حضرت حجة عليه السلام) ) رسيده ايد؟ گفت: بله. گفتم: چه طورى؟!
گفت: ما سه نفريم يك آيه از قرآن مى خوانيم هر جا كه مى خواهيم برويم بلند مى شويم و به آنجا پائين مى آييم.
گفتم: مى شود من ببينم؟! گفت: برو بيرون پشت شيشه بايست نگاه كن. من رفتم پشت شيشه ايستادم، ديدم اين بنده خدا خوابيد و يك چيزهايى گفت كه من نمى شنيدم. يك وقت ديدم همينطورى كه خوابيده بدنش بلند شد و تا پاى پانكه رفت و بعد گفت: بروم بالا و طاق را خراب كنم يا برگردم؟
گفتم: نَه نَه برگرد، ما پول نداريم طاق را بسازيم تا همينجا كه رفتى فهميدم بيا پائين.
آمد پايين و يك مقدار نشست و بعد گفت: مى خواهم بروم. گفتم: كجا ميروى؟ گفت: من الآن به هندوستان مى روم و بعد خداحافظى كرد و رفت.
طلبه آمد و گفت: اين بنده خداكو؟! گفتم: رفت. گفت: اى واى. گفتم: چه طور مگه؟! گفت: من صبح بعد از نماز خوابيدم وقتى كه بيدار شدم ديدم محتلم شده ام، گفتم: چون وقت درس دير شده
اول سر درس مى روم بعد بحمام. ولى وقتى از درس بيرون آمدم يادم رفت و نماز ظهر و عصرم را هم خوانده بودم اينجا آمدم ولى تا اين بنده خدا گفت، يادم آمد كه اى واى من غسل نكردهام و چون او اين حرف را زد من يادم افتاد و رفتم تطهير كردم و برگشتم حالا آمدهام او را ببينم چون او يكى از مردان خدا بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357