eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 گاهی شام برای خوردن نداشتیم! 💠 : ⭕️ ما نان گندم نمی‌توانستیم بخوریم، نان جو گندم می‌خوردیم، چون نان گندم گران‌تر بود. البته یک دانه نان گندم می‌خریدیم برای فقط ولی ما نان جو گندم می‌خوردیم، گاهی هم نان جو. وضعمان خیلی خوب نبود و شب‌هایی اتفاق می‌افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می‌شد، برای ما شام تهیه می‌کرد. آن شام هم که تهیه می‌شد و با زحمت تهیه می‌شد، نان و کشمشی بود. آن وقت‌ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده‌مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی‌مان خیلی به سختی می‌گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این‌ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفش‌ها را می شکافیم، اندازه می‌کنیم و برایش بند می‌گذاریم. یک عالمه شدیم که کفش‌هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفش‌های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره‌ای نداشتیم. 📗 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸، خاطرات خودگفته‌ی رهبر انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️پدیدار شده فساد در زمین و دریا ... 🔆ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ[روم/41] 📣چرا اکثر ما دنبال ریشه این نابسامانی ها نیستیم؟ 📣چرا سطحی نگر هستیم و دنبال گره گشای واقعی نیستیم؟ ⁉️تا کی این بی خبری؟! ⁉️تا کی به معلول ها پرداختن و علت را رها کردن؟ 🔐درد و درمان یکی است!؟ ⁉️آیا زمانی فرا خواهد رسید که بشریت از همه نا امید شود و منجی امم را طلب کند؟
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✴️تلاوت سوره مبارکه ضحی، شرح✴️ ☑️با صدای استاد محمود علی البناء
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
فرومايگان وعقيده قيام برضدّ ستمگران همين عالمان خود فروخته بودند كه قيام بر ضدّ سلاطين جور را از گناهان بزرگ مى شمردند و به همين دست آويز علماى بزرگ اسلامى را بى آبرو ساخته بودند، مانند ابو حنيفه كه قائل به « وجود شمشير در امّت محمّد » بود. (۱۵) آنان تحريم قيام وانقلاب را از عقايد دينى مى شمردند. (۱۶) اما ساير عقايد باطل مانند « تشبيه » (مانند سازى براى خدا) و مسأله خلق قرآن، چنان ترويج مى شد كه داستانش مشهورتر از آن است كه نيازى به شرح داشته باشد. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: امام رضا: براي ازدواج، كسي سراغم نمي آيد شبي تا دير وقت در حرم امام رضا عليه السلام مشغول دعا و زيارت بودم. بعد از مدتي به صحن رفتم. يكي از خدام به من رسيد و گفت: آقاي قرائتي! خسته اي! افتخار بدهيد در كنار شما يك چاي بخوريم. ما را به يك اطاق بزرگي برد كه عده زيادي از خادمان حرم مطهر بودند. بعد از احوال پرسي گفتم: آيا شما خاطره اي از امام رضا عليه السلام داريد؟ گفتند: زياد و هر كدام شروع به بيان خاطره اي كردند كه يكي از خاطرات بسيار شگفت و زيبا اين بود كه: تاجري در تهران، پسري داشت كه هنگام ازدواجش بود با اينكه خانواده [صفحه ۵۴] بسيار مذهبي بودند، او «پسر» مي‌گفت: من حتما بايد با يك دختر خارجي ازدواج كنم هر چه پدر و مادر با او صحبت مي‌كنند قانع نمي شود، تا اينكه پدر به حرم امام رضا عليه السلام پناه مي‌برد و از آن حضرت مي‌خواهد كه پسرش را از اين خواسته منصرف كند. به هنگام ترك حرم مطهر، خادمي آشنا او را نگران و دل گرفته مي‌بيند او مشكلش را براي وي و خواسته اش را براي حضرت بازگو مي‌كند. او هم به ايشان پيشنهاد مي‌كند كه شب چون ضريح را غبار روبي مي‌كنند، در آن جا بماند و مقداري از غبار ضريح را ببرد. و آن را به بدن آن جوان بمالد، شايد از اين فكر دور شود. او هم مي‌پذيرد، خادم وقتي به داخل ضريح مقدس رفته، مقداري از غبار را جمع مي‌كند در آن مكان مقدس فكر مي‌كند كه آن را داخل چه چيز بريزد و به او بدهد. مي‌بيند كاغذي افتاده است، آن را برمي دارد غبار را به داخل آن ميريزد و به آقاي تاجر مي‌دهد و او با خوشحالي به تهران ميآيد. زماني كه از راه مي‌رسد، داستان را براي همسرش نقل مي‌كند كه ناخواسته جوان هم از اتاق ديگر [صفحه ۵۵] آن را مي‌شنود پس از آن به حضور پدر آمده و غباري كه داخل كاغذ است مي‌خواهد. پدر احساس نگراني مي‌كند كه نكند جوان به غبار ضريح بي احترامي كند، ولي او اطمينان مي‌دهد كه چنين نخواهد كرد. كاغذ را به دست او مي‌دهند، او هم آن را باز كرده و مي‌بيند كلماتي روي كاغذ نوشته شده است. بعد از دقت معلوم مي‌شود از يك دختر تحصيل كرده ولي فرزند كارمند شهرداري مشهد است كه مخفيانه به امام رضا عليه السلام نامه نوشته است. «آقا علي بن موسي الرضا: به جرم اينكه دختر كارمند شهرداري هستم براي ازدواج، كسي به سراغ من نمي آيد» در ذيل نامه هم آدرس و مشخصات خود را نوشته بود. جوان وقتي اين نامه را مي‌خواند، با كمال تعجب و شگفتي به والدين خود مي‌گويد: من همين دختر را مي‌خواهم. پدر و مادر او را نهي مي‌كنند كه آنها به شأن و زندگي ما نمي آيند، پسر اصرار مي‌كند كه من همين دختر را مي‌خواهم و گرنه ازدواج نمي كنم. [صفحه ۵۶] بالاخره پدر و مادر به مشهد و درب خانه آنها مي‌روند و از دختر خواستگاري مي‌كنند، «بدون اينكه داستان را بگويند» والدين دختر هم با ناباوري فكر مي‌كنند كه اينها دارند مسخره مي‌كنند بعد متوجه مي‌شوند كه مسئله جدي است، دختر را به ازدواج پسر در مي‌آورند. در شب عروسي دختر با اصرار از پسر مي‌پرسد كه چطور شد تو سراغ من آمدي؟ زماني كه داستان را براي او نقل مي‌كند و او به ياد نامه اش به امام رضا عليه السلام مي‌افتد، از شدت شوق، لطف و عنايت آن حضرت آن قدر گريه كرده كه غش مي‌كند. اي سند نجات من، ولايت تو يا رضا صحن نو و عتيق تو، كعبه و كربلا رضا دلم بياد تو بود، مدينة الرضا رضا زيارتت به دين من، زيارت خدا رضا تو و كرامتت مرا ز خود مكن جدا رضا رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا. https://eitaa.com/zandahlm1357