eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.7هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀طریقه ی ختم دعای ناد علی کبیر🌀 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠طریقه ختم نادعلی کبیر آن است که اگر کسی را مهمی پیش آیدناد علی را 🔹هفت نوبت بخواند به نیت آن مهم ، البته برآورده شود واگرنزدبزرگی یا امیری میروی ، 🔹روزی سه مرتبه ناد علی رابخوان وبر جمیع اعضای خود بِدَم محب ومخلص تو شود واگر به نیت فرزند بخوانی حق تعالی به تو فرزند کرامت کند ، اگر خواهی شخصی را مسخر خود گردانی در 🔹شب جمعه 🔹چهارده مرتبه به اسم او بخوان و 🔹صد مرتبه صلوات بر محمدوآل او بفرست البته مسخر تو گردد و هرچه گویی از سخن وصلاح تو بدر نرود و 🔹اگر بعد از نماز صبح به نیت مال نه مرتبه بخوانی غنی شوی و 🔹اگر جهت ادای قرض پانزده روز روزی بیست ودو مرتبه بخوانی ادا شود و 🔹اگرزنی دیر زاید پنج نوبت بر آب بخواند و بخورد آن زن زود زاید و اگر کسی این دعا را با خود دارد از شر جمیع حیوانات وجن و انس محفوظ باشد و هر که شک آورد البته کافر است وآن دعا این است : 💚💚💚 نقل شده از : زاد المعاد علامه مجلسی برای خواندن متن کامل دعا به همراه ترجمه به ادامه مطلب بروید:👇👇👇 💠ختم دعای نادعلی کبیر💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. نادِ عَلیاً مَظهَرَالعَجائِب تَجِدهُ عَوَناً لَکَ فِی النَوّائِب لی اِلیَ اللهِ حاجَتی 🔹بخوان علی علیه السلام راکه مظهرکمالات وصفات عجیبه است تایاری کننده تودرتمام مشکلات وسختیها باشد،این بنده ناچیزپیوسته به خدانیازمند است 💚💚💚 🔹وَعَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَرَمَیتَ مُنقَضی فی ظِللّ اللهِ وَیُضِلل اللهُ لی ومن در تمام امورم بر آن حضرت متوسل شده وتکیه کرده ام وامورگذشته و آینده ام را در زیر سایه لطف خدا گذرانم 💜💜💜 🔹اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍ وَغَمًّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یامُحَمَّدَ بِوَلایَتِکَ و برای رفع و دفع هر ناراحتی و مشکلی خدایا ترا میخوانم تا مشکل حل و مساله روشن شود قسم به بزرگیت ای خدا و قسم به پیامبریت ای محمد (ص) و به ولایت و امامت تو ❤️❤️❤️ 🔹یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ اَدرِکنی بِحقِّ لُطفِکَ الخَفیَّ اللهِ اَکبَرُاَنامِن شَرِّ ای علی (ع) ای علی (ع) ای علی (ع) مرا دریاب بحق لطف و محبت پنهانت خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود ومن از شر 💙💙💙 🔹اَعدائکَ بَریءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَی وَعَلَیکَ مُعتَمِدی بِحقِّ إِیاکَ نَعبُدُ دشمنانت بیزاری میجویم خدای بی نیاز، بی نیاز کننده من است ومن از سوی تو یاری و مدد میشوم و بر تو اعتماد وتکیه دارم بحق ایاک نعبد 💛💛💛 🔹وَ إِیاکَ نَستَعینُ یااَبالغَیثِ اَغِثنی یااَبَاالَحَسَنَین اَدرِکنی یاسَیفَ اللهُ اَدرِکنی و ایاک نستعین ای پدرِ کمک و یاری کردن مرا یاری کن و به فریادم رس ای پدر حسنین مرا دریاب ای شمشیر خدا مرا دریاب 💚💚💚 🔹یابابَ اللهِ اَدرِکنی یاحُجَّهَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقَّ لُطفِکَ الخَفیَّ ای در و دروازه خدا مرا دریاب ای حجت و راهنمای خدا مرا دریاب ای ولی خدا مرا دریاب قسم به آن لطف پنهانت ❤️❤️❤️ یا قَهّارُتَقَهَّرتَ بِالقَهرِوَالقَهر ُفی قَهرِ قَهرکَ یاقَهارُ یاقاهِرَالعَدُوّ یاواِلیَ الوَلِیَّ ای غالب و پیروزمند و برتری یابنده برهمه به قهر وسلطنت خدایی وحال آنکه قهر وسلطنت در تفوق وغلبه و پیروزی توست ای غالب و پیروزمند بر دشمن ای دوستِ دوست خدا 💜💜💜 یامَظهَرَ العَجائِبِ یامُرتَضی عَلِیُّ رَمَیتَ مِن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَسَیفِ اللهِ القاتِل ای مظهر صفات عجیبه ای مرتضی علی یقین دارم برمن هر کسی بخواهد ظلم وستم روا دارد تو مولا او را به تیر وشمشیر کشنده بر زمین زده و از پای درمی آوری ❤️❤️❤️ اُفَوَّضُ اَمری اِلیَ اللهِ اِنَّ اللهُ بَصَیرٌ بِالعَبادِوَاِلحُکُم اِلهٌ واحِدٌ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیمُ من تمام امورم را به خدا وگذار میکنم بدرستیکه خداوند بصیر و بینا و آگاه بر بندگان است و قول خداوند است که در قرآن فرمود خدای شما خدای واحد است و غیر از او خدایی نیست بخشنده و مهربان است 💚💚💚 یاغیاثَ المُستَغییَنِ یا دَلیلَ المُتَحیِّرِینَ یااَمانَ الخائِفینَ یامُعینَ المُتَوَکِلینَ ای فریاد رس فریاد خواهان مرا دریاب ای راهنمای سرگردانان ای امان و آرامش دهنده ترسندگان ای یاری کننده پناه آورندگان یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَصَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَالِهِ اَجمَعین وَ الحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمینَ. ای رحم کننده بر فقرا و بیچارگان ای پروردگار عالمیان مرا دریاب به رحمت بیکرانت و درود بر سید وآقای ما حضرت محمد (ص) و خاندان اوبود و ستایش وحمد برای پروردگار جهانیان است وبس . 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سوم با هر دو دست چادر بندری‌ام را دور سرم محکم پیچیدم که نگاهم به صورت سرد و بی‌احساس ابراهیم افتاد. هیچ وقت روی خوشش را ندیده بودم و در عوض بارها از جملات پُر نیش و کنایه‌اش رنجیده بودم و باز محبت خواهری‌ام برایش می‌تپید. ای کاش لعیا و ساجده را هم با خودش آورده بود تا لااقل با آنها هم خداحافظی می‌کردم. محمد همچنان با چشمان اندوهبارش نگاهم می‌کرد و دیگر صورت گرد و سبزه‌اش مثل همیشه شاد و خندان نبود. هنوز از خانه نرفته، دلم برای شوخ طبعی‌های شیرینش تنگ شده و چقدر دلم هوای یوسف و عطیه را کرده بود و نمی‌دانستم تا چه زمانی از دیدارشان محروم خواهم شد. چشمانم از صورت ابراهیم و محمد دل کَند و به نگاه مضطرب عبدالله رسید، ولی می‌دانستم که او مثل ابراهیم و محمد ترسی از پدر ندارد و به زودی به دیدارم خواهد آمد که با دلتنگی کمتری از نگاه مهربانش گذشتم و نه اینکه نخواهم که نمی‌توانستم بار دیگر به صورت پدرم نگاه کنم که امروز چشمانش شبیه چاهی از جهنم زبانه می‌کشید و جام ترس را در جانم پیمانه می‌کرد. با دلی که میان خانه و خانواده‌ام جا مانده بود، از در فلزی ساختمان خارج شدم و قدم به حیاط گذاشتم. هرچند هوای تازه حیاط برایم به معنای آزادی بود، ولی دیگر رمقی برایم نمانده و با هر قدمی که به سمت در حیاط برمی‌داشتم، احساس می‌کردم جانم به لبم می‌رسد. کمرم از شدت درد بی‌حس شده و سرم به قدری گیج می‌رفت که دیگر دردش را فراموش کرده بودم. مثل اینکه سنگ سنگینی روی قفسه سینه‌ام مانده باشد، نفسم به زحمت بالا می‌آمد که فریاد پدر بار دیگر در گوشم شکست: «جلوی برادرهات دارم بهت میگم! تو دیگه هیچ سهمی تو این خونه نداری! اگه از این در رفتی بیرون، برای من دیگه مُردی!» که به سمتش برگشتم و احساس کردم در منتهای قلبش چیزی برای دخترش به لرزه افتاده و شاید می‌خواهد تا آخرین لحظه هم که شده، مرا از رفتن منصرف کند. ولی برای من در این ماندن هیچ خیری نبود که باید به هر چه نوریه و خانواده‌اش برای پدرم حکم می‌کردند، تن می‌دادم و اول از همه باید از عشق زندگی‌ام می گذشتم و پدر هم می دانست دیگر به سمتش برنمی‌گردم که آخرین شرطش را با نهایت بی‌رحمی بر سرم کوبید: «به اون رافضی هم بگو که برای گرفتن پول پیشِ خونه، نیاد! من پول پیش خونه رو بهش پس نمیدم. چون من با کافر معامله نمی‌کنم! اون پول هم پیش من می‌مونه!» و باور کردم حتی در لحظه جدایی از دخترش، باز هم مذاقش بوی پول می‌دهد که من هم از محبت پدری‌اش دل بُریدم و آخرین قدمم را به سمت در حیاط برداشتم. با دست‌های لرزانم درِ حیاط را باز کردم و باز دلم نیامد به همین سادگی از خانه و خاطرات مادرم بروم که رو برگرداندم و برای آخرین بار با زندگی مادرم خداحافظی کردم و چقدر خوشحال بودم که نبود تا به چشم خودش ببیند دختر نازدانه و باردارش با چه وضعی از خانه و خانواده طرد شد. در را که پشت سرم بستم، دیگر جانی برایم نمانده بود که قدم دیگری بردارم. دستم را به تن سخت و خشن نخل کنار کوچه گرفته بودم تا بتوانم خودم را سرِ پا نگه دارم و با نگاه نگرانم به دنبال مجید می‌گشتم و چشمانم به قدری تار می‌دید که تا وقتی صدایم نکرد، حضورش را احساس نکردم. سراسیمه به سمتم آمد، با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و با نفس‌هایی که به پای حال خرابم به تپش افتاده بود، صدایم زد: «چه بلایی سرت اومده الهه؟ صورتت چی شده؟» و نمی‌دانم چقدر محتاج حضورش بودم که با شنیدن همین یک جمله، خودم را در آغوش محبتش رها کردم و طوری ضجه زدم که دیگر نمی‌توانست آرامم کند. از اینهمه پریشانی‌ام به وحشت افتاده و با قدرت شانه‌هایم را نگه داشته بود تا زمین نخورم و تنها نامم را زیر لب تکرار می‌کرد. چشمان کشیده و زیبایش به صورت کبودم خیره مانده و نگاه دریایی‌اش از غم لب و دهان زخمی‌ام، در خون موج می‌زد. صورتم را نمی‌دیدم، ولی از دستان سرد و سفیدم می‌فهمیدم چقدر رنگ زندگی از چهره‌ام پریده و همان خط خونی که از کنار دهانم جاری شده بود، برای لرزاندن دل مجید کافی بود که یک نگاهش به درِ خانه بود و می‌خواست بفهمد چه اتفاقی افتاده و یک نگاهش که نه، تمام دلش پیش من بود که با صدایی که میان موج گریه دست و پا می‌زد، تمنا کردم: «مجید! منو از اینجا ببر! تو رو خدا، فقط منو ببر...» با نگاه مضطرّش اطراف را می پایید و شاید به دنبال ماشینی بود و تا خیابان اصلی خبری از ماشین نبود که زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! همینجا وایسا برم ماشین بگیرم.» و من دیگر نمی‌خواستم تنها بمانم که دستش را محکم گرفتم و با وحشتی معصومانه التماسش کردم: «نه، تنها نرو! تو رو خدا دیگه تنهام نذار! منم باهات میام... با ما همراه باشید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
جهاد با نفس 19.MP3
3.29M
🔰 سلسله جلسات 19 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 9️⃣1️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا