جهاد با نفس 69.mp3
2.1M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 69
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 9⃣6⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamosigiirani-Do Beyti Baba Taher - Alireza Eftekhari.mp3
1M
تصنیف : #نیش_و_نوش
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
دو زلفونت بود تار ربابم
چه میخواهی ازین حال خرابم
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
خداوندا به فریاد دلم رس
کس و بی کس تویی مو مانده بی کس
همه گویند طاهر کس نداره
خدا یار مو چه حاجت کس
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
ته که نوشم نهای نیشم چرایی
ته که یارم نهای پیشم چرایی
ته که مرهم نهای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
زپود محنت و تار محبت
#باباطاهر
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 #کلیپ_تصویری| شرح حدیث اخلاق| ⭕️ بی حوصلگی و تنبلی را کنار بگذاریم. ❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری| شرح حدیث اخلاق|
⭕️ در این دنیا چیزی ماندنی نیست!
❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)❤️
✅ #درس_اخلاق
🍃🍃🍃
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
نوزدهم بهمن، نماد آگاهي انقلابي هر سال روز نوزدهم بهمن، يكي از شيرين ترين روزهاي دهه ي فجر براي بنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سجده ي شكر در آن روزها ما در يك حالت بُهت بوديم. در حالي كه در همه ي فعاليتهاي آن روزها ما طبعاً داخل بوديم. همان طور كه ميدانيد ما عضو شوراي انقلاب بوديم و يك حضور دائمي تقريباً وجود داشت. لكن يك حالت ناباوري و بهت بر همه ي ما حاكم بود. من يك چيزي بگويم كه شايد شما تعجب بكنيد. ۱
من تا مدتي بعد از ۲۲ بهمن هم كه گذشته بود بارها به اين فكر ميافتادم كه ما خوابيم يا بيدار. و تلاش ميكردم كه از خواب بيدار شوم. يعني اگر خواب هستم، اين رؤياي طلائي كه بعدش لابد اگر آدم بيدار شود هر چه قدر خواهد بود خيلي ادامه پيدا نكند، اينقدر براي ما شگفت آور بود مسأله. سجده ي شكر...
آن ساعتي كه راديو براي اول بار گفت صداي انقلاب اسلامي، يك همچي تعبيري. من تو ماشين داشتم از يك كارخانه اي ميآمدم طرف مقرّ امام. يك كارخانه اي بود كه عوامل اخلال گرِ فرصت طلب آن جا جمع شده بودند و شلوغي راه انداخته بودند و در بحبوحه ي انقلاب كه
هنوز شايد بختيار هم بود، آن روزهاي مثلاً شايد هفدهم، هجدهم و مشكلات هنوز در نهايت شدت وجود داشت و هنوز هيچ كار انجام نشده بود اينها به فكر باج خواهي و باجگيري بودند. توي يك كارخانه اي راه افتاده بودند، تحريكات درست كرده بودند و اينها، ما رفتيم آن جا كه يك مقداري سروسامان بدهيم. در مراجعت بود كه راديو اعلان كرد كه صداي انقلاب اسلامي. من ماشين را نگه داشتم آمدم پائين روي زمين افتادم و سجده كردم. يعني اينقدر براي ما غير قابل تصور و غير قابل باور بود. هر لحظه اي از آن لحظات يك مسأله داشت، به طوري كه اگر من بخواهم خاطرات ذهني خودم را در آن مثلاً بيست روزِ حول و حوش انقلاب بيان كنم يقيناً نمي توانم همه ي آن چه را كه در ذهن و زندگي آن روزِ ما ميگذشت را بيان كنم. ورود امام!
روز ورود امام البته آن روزِ ورود ايشان كه ما از دانشگاه، ميدانيد كه متحصن بوديم در دانشگاه ديگر، ميرفتيم خدمت امام، توي ماشين من يك وقتي خدمت خود امام هم گفتم همين را. همه خوشحال بودند، ميخنديدند، بنده از نگرانيِ بر آنچه كه براي امام ممكن است پيش بيايد بي اختيار اشك ميريختم و نمي دانستم كه براي امام چي ممكن است پيش بيايد. چون يك تهديدهايي هم وجود داشت.
بعد رفتيم وارد فرودگاه شديم، با آن تفاصيل امام وارد شدند. به مجرد اين كه آرامش امام ظاهر شد نگرانيها و اضطراب ما به كلي برطرف شد. يعني امام با آرامش خودشان به بنده و شايد به خيليهاي ديگر كه نگران بودند، آرامش بخشيدند. وقتي كه بعد از سالهاي متمادي
امام را من زيارت ميكردم آن جا، ناگهان خستگي اين چند ساله مثل اين كه از تن آدم خارج ميشد. احساس ميشد كه همه ي آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با كمال صلابت و با يك تحقق واقعي و پيروزمندانه اين جا در مقابل انسان تبلور پيدا كرده. وقتي كه آمديم وارد شهر شديم از فرودگاه و با آن تفاصيلي كه خب همه ي شماها شاهد بوديد و بحمداللَّه هنوز در ذهن همه ي مردم شايد آن قضايا زنده است، همان طور كه ميدانيد امام عصري از بهشت زهرا رفتند به يك نقطه ي نامعلومي و برادرانمان حالا به طور مشخص، آقاي ناطق نوري امام را در حقيقت ربودند و به يك مأمني بردند كه از احساسات مردم كه ميخواستند همه ابراز احساسات بكنند و امام از شب قبلش كه از پاريس حركت كرده بودند تا دم غروب، تقريباً دمادم غروب دائماً در حال فشار كار و حضور بودند و هيچ يك لحظه استراحت نكرده بودند يك مقداري استراحت بدهند به امام. امام در مدرسه ي رفاه
ما هم پائين بوديم يعني ما در آن حال، ما رفته بوديم رفاه. مدرسه ي رفاه كارهايمان را انجام ميداديم. قبل از آني كه امام وارد بشوند ما نشسته بوديم با برادرانمان و روي برنامه ي اقامتگاه امام و ترتيباتي كه بعد از ورود امام بايد انجام بگيرد يك مقداري مذاكره كرده بوديم، يك برنامه ريزيهايي شده بود. آن روزها يك نشريه اي ما درمي آورديم كه بعضي از اخبار و مثلاً اينها در آن نشريه چاپ ميشد، از همان رفاه اين نشريه بيرون ميآمد. يك چند شماره اي منتشر شد. البته در دوران تحصن هم يك نشريه ي ديگري آن جا راه
انداختيم يك دو سه شماره هم آن درآمد. - عرض كنم كه - من برگشتم آن جا و منتظر بوديم لحظه به لحظه كه ببينيم چه خواهد شد. اطلاع پيدا كرديم كه امام رفتند به يك نقطه اي كه يك مقداري آن جا استراحت كنند، نماز ظهر و عصرشان را ظاهراً نخوانده بودند نزديك غروب شده بود، نماز ظهر و عصرشان را بخوانند و اينها. آخر شب بود، من داشتم خبرهاي آن روز را تنظيم ميكردم كه توي همان نشريه اي كه گفتيم چاپ بشود و بيايد بيرون. ساعت حدود ده شب بود تقريباً، يك وقت ديديم كه از در حياط داخلي (مدرسه ي) رفاه - كه از آن كوچهِ باز ميشد يك در كوچكي بود - يك صداي همهمه اي احساس كردم من و يك چند نفري آن جا سر و صدا كردند و {پيدا شد} معلوم شد كه يك حادثه اي واقع شده. من رفتم از دم پنجره نگاه كردم ديدم بله امام، تنها از در وارد شدن
آشنا آشنا:
د. هيچكس با ايشان نبود. و اين برادرهاي پاسدار، - پاسدار كه يعني همان كساني كه آن جا بودند - كه ناگهان امام را در مقابل خودشان ديده بودند سر از پا نشناخته مانده بودند كه چه بكنند و دور امام را گرفته بودند، امام هم علي رغم آن خستگي كه آن روز گذرانده بودند با كمال خوشروئي با اينها صحبت ميكردند. اينها هم دست امام را ميبوسيدند، البته شايد يك ده پانزده نفر مثلاً مجموعاً بودند، همين طور طول حيات را طي كردند رسيدند به پلههايي كه به حال طبقه ي اول منتهي ميشد و آن پلهها پهلوي همان اتاقي هم بود كه من توي آن اتاق بودم.
من از پنجره آمدم دم در اتاق وارد هال شدم كه امام را از نزديك ببينم. امام وارد شدند. تو هال هم عده اي از بچهها بودند اينها هم رفتند طرف امام، دور امام را گرفتند كه دست ايشان را ببوسند. من هر چي كردم نزديك بشوم دست امام را ببوسم ديدم كه به قدر يك نفر مزاحمت براي امام ايجاد خواهد شد و علي رغم ميل شديدي كه داشتم بروم خدمت امام دست ايشان را ببوسم، كنار ايستادم و امام از دو متري من عبور كردند. من نزديك نرفتم چون ديدم شلوغ است دور و ور ايشان و رفتنِ من هم به اين شلوغي كمك خواهد كرد. عين اين احساس را من توي فرودگاه هم داشتم. توي فرودگاه همه ميرفتند طرف امام من هم خيلي دلم ميخواست بروم، اما خودم را مانع شدم، بعضي ديگر هم مانع ميشدم كه بروند طرف امام كه ايشان را خسته نكنند. امام آمدند از پلهها رفتند بالا و در اين حين پاي پلهها در حدود شايد يك سي چهل نفري، چهل پنجاه نفري آدم جمع شده بود. رفتند دم پاگرد پلهها كه رسيدند كه ميخواستند بروند بالا. يكهو برگشتند طرف اين جمعيت و نشستند روي زمين و همه نشستند، يعني خواستند كه رها نكرده باشند اين علاقه مندان و دوستداران خودشان را. يكي از برادران آن جا يك مقداري صحبت كرد و يك خير مقدم حساب نشده ي پرهيجاني - چون هيچكس انتظار اين ديدار را نداشت - گفت. بعد هم امام يك چند كلمه اي صحبت كردند و رفتند بالا در اتاقي كه برايشان معين شده بود راهنمائي شدند به آن جا. و همين طور
ديگر خاطرات لحظه به لحظه... پي نوشت:
۱. در پاسخ به سوال خبرنگار اطلاعات هفتگي
مصاحبه مطبوعاتي درباره دهه فجر ۲۴/۱۰/۱۳۶۲
•°﷽°•
#پیام_قرآنی
#یک_آیه
🌹لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِيٓ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ
🌷كه ما انسان را (از نظر جسم و روح)در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریدیم.
📖سورۀ مبارکۀ تین، آیۀ۴
19.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
كهيعص ﴿١﴾
ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ﴿٢﴾
[آیاتی که بر تو خوانده می شود] یاد رحمت پروردگارت بر بنده اش زکریاست.
إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا ﴿٣﴾
هنگامی که پروردگارش را با دعایی پنهان خواند.
📺 تلاوت بسیار زیبا و دلنشین سوره مبارکه فاتحه و آیات 1 تا 21 سوره مبارکه مریم علیه السلام با صدای ودیع الیمنی با ترجمه و زیرنویس فارسی