#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: با شنيدن اين پيام، حالت عجيبى به همه حضّار دست داد. همه در فكر بودند كه روح چگونه مى خواهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
نقاط مشكوك در اين ارتباطها
صاف و صريح بايد گفت: ارتباط با ارواح به دلائلى كه ارائه خواهيم داد، امكان پذير است و هيچ دليلى بر انكار آن نداريم، ولى براى آن، شرايط و آمادگيهاى فراوان لازم است، و مانند هر كار ديگر، تخصّص و استعداد خاصّى مى خواهد، و بدون تخصّص، ممكن نيست.
گفتگوى ما (فعلًا) درباره موج ميزگرد است كه هركس مايل باشد بتواند بدون هيچ گونه قيد و شرط اين «دستگاه ارزان قيمت مخابراتى عالم ارواح» را در خانه خود تهيّه كرده، وقت و بى وقت به وسيله آن، با جهان ارواح ارتباط برقرار سازد، و به آسانى- حتّى آسان تر از مراجعه به مطبّ يك پزشك ساده معمولى- با روح «بوعلى سينا»! تماس بگيرد و
ارتباط با ارواح، ص: ۱۰۰
براى آقازاده و خانم زاده و ساير اهل بيت نسخه طبّى- بدون حقّ ويزيت! - از ابن سينا دريافت دارد.
حقيقت اين است كه ما اين موضوع را به يك سرگرمى و بازيچه شبيه تر مى دانيم تا به يك واقعيّت!
مخصوصاً اين روزها كه كار ميزگرد به ابتذال كشيده شده و تا سرحدّ يك وسيله خطرناك براى تصفيه حسابهاى شخصى، يا اثبات عقايد خصوصى و مسلكى، پيش رفته است، و مستمسكى براى دروغ بستن به اين و آن شده است.
موج اخير ميزگرد- مثل خيلى چيزها- از سوغاتهاى غرب است كه از نوشتهها و مجلّات آنها ترجمه شده است.
مى گويند: در حدود ۱۲۰ سال پيش اين بازى در آمريكا بشدّت رواج يافت و مد روز شد، و اكنون «۱» نيز وسيله بعضى از مجلّات غرب زده ما اين سرگرمى به ضميمه مسائل خرافى بى اساسى مانند «مسئله
تناسخ و بازگشت روح به بدن انسانى ديگر» در محيط ما رواج يافته است.
براى اين كه بدانيد كار ارتباط با ارواح در محيط ما به كجا كشيده شده، و به چه صورتى درآمده است، مضمون يكى از
ارتباط با ارواح، ص: ۱۰۱
نامه هايى كه به دنبال آن دعوت عمومى، به دست ما رسيده است (با كمال معذرت) از نظر شما مى گذرانيم:
آقاى «ناشناسى» در نامه «بدون امضاى» خود مى نويسد:
ما هم به وسيله ميزگرد با همان تشريفاتى كه شما در مجله نوشته ايد (بدون ميخ و... ) با ارواح تماس برقرار مى كنيم! منتها فرقى كه كار ما با ديگران دارد، اين است:
پس از آن كه تماس برقرار شد، قلم را به دست گرفته و نوك آن را روى كاغذ مى گذاريم، اين قلم به وسيله روح متوفّى گردش كرده! پاسخ سؤالات ما را مى نويسد؛ امّا همه حروف را متّصل و سرهم مى نويسد «۱» و گاهى هنگام احضار بعضى از ارواح، به جاى روح مورد نظر، روح مزاحمى مى آيد!
مثلًا، روح يكى از فاميل را خواستيم، دستگاه به گردش آمد، امّا روح مزاحمى بود و ما سؤال و جوابهاى زير را با او ردّوبدل كرديم؛ سؤال و جوابها چنين بود:
س- شما كى هستيد؟
ج- يك سرباز اردنى كه در جنگ شش روزه كشته شده ام!
س- شما قبر و محل دفن كجاست؟ «۲»
ارتباط با ارواح، ص: ۱۰۲
ج- من قبر ندارم!
س- شما از ما چه مى خواهيد؟!
ج- احتياج به خيرات دارم!
س- چى براى شما خير كنيم؟
ج- شكرپنير!!!
پس از آن كه مقدارى شكرپنير براى او فرستاديم، مجدّداً او را احضار نموديم:
س- آيا خيرات كه كرديم، رسيد؟
ج- بله، ممنونم!
س- آيا اظهار تشكّر از ما نمى كنى؟!
- بعد ديديم يك چيزها روى كاغذ
منعكس گرديد و بعد كه ارتباط قطع شد، نگاه كرديم، ديديم عكس خود را كشيده است، در حالى كه سلام نظامى داده است!... «۱»
اين يك نمونه ابتذال مسئله ارتباط با ميزگرد است؛ تو خود بخوان حديث مفصّل از اين مجمل!
ارتباط با ارواح، ص: ۱۰۳
#کتاب ارتباط با ارواح آیت الله شیرازی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#صوت 🔹روز ازل چه اتفاق افتاد؟ (۵) (قرآن،انسان، خلقت،خلافت،هبوط) استاد #رحیم_پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
54.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل اول برنامه
#زندگی_پس_از_زندگی،
آقای #علیرضا_فتحی_پور
فیلم کامل
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
صفحه تست هوش
حل معما
باما همراه باشید👇👇👇👇
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
#جواب (👆)
✅ بیضی 😁
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
كار بسته شده مردى خدمت با سعادت آقا ( (حضرت امام موسى كاظم (ع) شرف ياب شد و از مشكلات كارى به آقا ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاى خير دنيا و آخرت
مردى بنام ( (هلقام) ) محضر مقدس ( (حضرت موسى بن جعفر (ع) ) ) مشرف شده و عرضكرد: يا بن رسول اللّه، دعايى به من ياد بدهيد كه براى دنيا و آخرتم جامع و آسان باشد.
حضرت به آن مرد فرمود:
هر كسى بعد از نماز صبح، تا وقت طلوع آفتاب اين دعا را مداومت كند، خير دنيا و آخرت به او خواهد رسيد.
سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ
آن مرد گفت: از آن روزى كه اين ختم را شروع كردم و
مداومت برآن نمودم، حالم خوب شد و از زندگيم لذّت بردم و
گرفتار چيزى نشدم مگر به بركت اين ذكر احوالاتم نكو
گشت. (۹)
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره نذر هزار صلوات برای مادر #امام_زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
🎙 آیتالله مجتهدی ره
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا😌 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 قسمت هشتاد و چهار: با همان متانت برایم آرزویِ س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا😌
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
قسمت هشتاد و پنج:
نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان میکرد.
چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هروزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد.
دل پر میکشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد..
بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد.
و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محضِ رهایی..
چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و… شاید حسام میبخشیدم.
پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد.
نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود.
صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه..
و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو میکرد ( سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی میارمش تا سوار شین)
نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم.
پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدایِ این حسام و جدی که نمیدانستم کیست، میکرد..حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن.
راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟
بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش… مردانه برایش دختری میکردم..
سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه میکشید..
حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین میگذاشت. و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم..
خطاب قرارم داد ( سارا خانووم.. حالتون که بهتره انشالله.. کم کم پاشنه ی کفشاتونو وربکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.. )
به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد. ( البته به زودی.. )
این به زودی چرا انقدر دیر بود؟
پس باز هم باید روزهایم با ترسِ ملاقاتِ عزرائیل میگذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال، سراغم را نگیرد.
به خانه رسیدیم. پروین زودتر برایِ باز کردن در از ماشین خارج شد.
قبل از پیاده شدن؛ حسام صدایم زد. به تصویر چشمانِ خیره به روبه رویش در آیینه نگاه کردم ( مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان، گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.. )
چند کتاب به سمتم گرفت ( این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.. کتابای خوبین.. شاید به دردتون خورد.. هم حوصله تون سر نمیره.. هم اینکه شاید براتون جذاب بود..)
اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست.
در سکوت نگاهش کردم. وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت (حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟؟ بابت کتابها ناراحت شدین..)
چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟ ( دیگه قرآن برام نمیخوونید..)
لبخند زد ( هر وقت امر کنید، میام براتون میخوونم.. )
ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشین اش رفت و چیزی را از آن درآورد ( تو این فلش، تلاوت چندتا از بهترین قاریهای جهان هست.. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید..)
فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت.
بغض گلویم را فشرد.. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمیآمد؟؟
من بهترین تلاوتهایِ دنیا را نمیخواستم.. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود..
کتابها و فلش را بدونِ تشکر و یا گفتن کلمه ایی حرف، گرفتم و به خانه رفتم..
دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود..
به سراغ مادر رفتم.. ماتِ جانمازش گوشه ایی از اتاق، چمپاتمه زده بود.
ناخواسته بغلش کردم.. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم.
و او انگار در این عالم نبود.. نه لبخندی.. نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ..
سرخورده و ماتم زده به تاقم کوچ کردم.
کتابهایِ حسام روی میز بود.
ترجمه ایی انگلیسی و آلمانی از نقش زن در اسلام.. نهج البلاغه و امام علی..
لبخند رویِ لبهایم نشست.
حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را میفهمیدم.
دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثله من..
چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد..
کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند..
و من .. سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم..
هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود..
فلش را در دستانم فشردم..
این به چه کارم میآمد؟؟
منی که قرآن را با صدایِ امیرمهدیِ فاطمه خانم دوست داشتم..
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 67 👈استغفار در این روزهای باقیمانده تا شب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 92.MP3
3.91M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 68
👈دعا را به قدر ظرفیت بخواهیم
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani-4 - زیارت نومه - محمد گلریز.mp3
2.16M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
میرسم غمگین و خسته
گرد غربت روی دوشم
ابر بارونیه چشمام
اما از عطش میجوشم
به حریم روشن تو یه روی سیاه آوردم
مثل یک آهوی خسته به حرم پناه آوردم
غربت این سرزمینو کفتر چاهی میدونه
که رو گلدسته نشسته زیارت نومه میخونه
نظر کرامت تو خزونو بهاری کرده
از دل سنگای تیره
چشمه ها رو جاری کرده
توی صحن سینه ی من
اذون غربتو سر کن
به دخیل پشت این در با کرامتت نظر کن
#مصطفی_محدث_خراسانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۹۰. هرگاه ستاره ای افول کند، ستاره ای دیگر طلوع میکند (استمرار امامت). کلمات قصار امام زمان علیه السلام
۲۹۱. خداوند ما و شما را از فتنهها مصون دارد و به ما و شما روح یقین عنایت کند و همه ما را از بدعاقبتی در پناه خود حفظ کند. کلمات قصار امام زمان علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357