eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.3هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
خانواده آسمانی ۳۴.mp3
11.58M
۳۴ ✿ آخرت، مقصد حقیقی انسان است‌. ☜ و برای رسیدن به این مقصد باید از مسیری امن گذشت، که این مسیر را خداوند برای انسان طراحی کرده است. - سریعترین راه - و تجهیزات مورد نیاز انسان در این راه کدام است و چگونه باید از آن ها استفاده کند؟ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دوستان چقدر خودتون رو باور دارید؟؟؟ 🔸آیا تا حالا با تمرین و ممارست در کاری به مهارت توی اون کار رسیدین؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔪 ♦️آموزش چند تکنیک کاربردی زمانی که چاقو را روی گردن ما گذاشته و تهدید میکند. 🔸دوستان گرامی فقط با‌ تمرین زیاد میتوان به مهارت دست پیدا کرد.
📝📝📝 🖌 بهاءالله ؛ از پيشکاری ازل تا ادعای خدایی !!! 🔖 بهاءالله در بغداد که آن زمان در قلمرو حکومت عثمانی قرار داشت با عنوان پيشکار یحیی صبح ازل به فعاليت ميان جمعيت آشفته بابيان پرداخت. اين گروه به علت سر در گمی و نداشتن جايگاه مشخص دینی و دنيوي ، به يک معضل اجتماعي در عراق تبديل شده بودند و بهاءالله با استفاده از اين فضاي آشوب‌زده و پريشان با زيرکي و سياست به استحکام جايگاه خود و تضعيف موقعيت یحیی ازل در ميان بابيان پرداخت. او ازل را به بهانه‌های امنیتی در خفا نگه ‌داشت و خود، زمام امور را به دست گرفت. ✏️ حسن موقر باليوزي از بهائيان متعصب و از مبلّغان بهائیت ، در عين تمجيد از بهاءالله، ناخودآگاه به رفتارهاي خاص وی براي تبليغ خود و کسب ریاست بابيه اشاره ميكند: «بهاءالله شروع به بازسازي جامعه بابی می‌کند و موفق ميشود در زمان کوتاهی برای جامعه تجديد اعتبار و آبرو کند؛ به گونه‌اي كه در پايان، بنا به قول عبدالبهاء ، بعد از 11 سال اقامت در بغداد، روش و سلوک اين طايفه به قسمی واقع شد که شهرت و صيت بهاءالله تزايد نمود ؛ چرا که در ميان ناس، ظاهر و مشهود و با جميع طوايف معاشر و مألوف بود.» 🖋 نکته ديگر اينکه بهاءالله از اوضاع آشفته بابيها در عراق و بی توجهی نسبی حکومت عثماني به مسائل داخلي بابيان استفاده کرده، با شرارت به تسويه حساب و حذف فيزيکي مخالفان خويش پرداخت. 🗞 نتيجه اين شرارتها فرار بابيان مهم و قابل اعتنا از بغداد و ايجاد فضای رعب شديد در ميان آنان و قتل و کشتار مخالفان بود. عزيه خانم نوري، ( خواهر حسینعلی نوری و یحیی صبح ازل ) گروهی را که با رهبری زير زمينی بهاء به قلع و قمع بابيهای بغداد مشغول بودند، جلادان خونخوار ناميده است و ميگويد: «اصحاب طبقه اول که اسامی ‌شان مذکور شد از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زيارت اعتاب شريفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف ديگر عزيمت نمودند. [آنان] اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد کاشي را شکم دريدند. [همچنين] آقا ابوالقاسم کاشي را کشته، در دجله انداختند. احمد را به پيشدو کارش را ساختند، مغز سر ميرزا رضا ، خالوی ( = دایی ) محمد را به سنگ پراکندند و ميرزا علي را پهلويش را دريده، به شاهراه عدمش راندند و غير از اين اشخاص، جمعی ديگر را در شب تار کشته، اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضي را در روز روشن در ميان بازار با خنجر و قمه پاره پاره کردند؛ چنان‌که بعضی از مؤمنين و معتقدين را اين حرکات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گرديد؛ [عده‌اي به سبب] اين اعمال زشت و خلافکاريها از دين بيان ( = بابیه ) عدول کردند و اين بيت را انشاد ميكردند و در محافل ميخواندند و ميخنديدند: اگر حسينعلي، مظهر حسين علي است، هزار رحمت حق بر روان پاک يزيد !! و میگفتند ما هر چه شنيده بوديم، حسين، مظلوم بوده است، نه ظالم!» 🗂 او دو سال از اوقات اقامت در عراق را به علت اختلافاتش با ميرزا يحيي صبح ازل براي رهبري فرقه در کوه‌هاي سليمانيه گذرانيد؛ امّا خودش در اين باره با لحني رياکارانه مینويسد : «مقصود جز اين نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر ( = صدور کننده ) انقلاب ( = دگرگونی ) اصحاب نگردم و سبب ضرر احدي نشوم و علت حزن قلبي نگردم.» 📁 میرزا حسینعلی بهاءالله در آوريل ۱۸۶۳م و در روزهاي پايانی حضورش در بغداد، مدت 12 روز در باغ نجيبيه، موسوم به رضوان اقامت کرد. وی در این باغ در حضور عده‌ای از خواص اصحابش خود را موعود بيان اعلان کرد. یعنی شخصی که باب وعده ظهورش را داده بود. بهائيان براي اين دوازده روز اهميت قائل‌اند و چند روز آن را جشن میگيرند که به « عيد رضوان » يا « عيد گل » معروف است. ناگفته نماند که حسینعلی نوری مدعی است که برای نخستين‌بار در تهران به مقام پیامبری رسیده است. وی دریکی از الواح خودچنين مدعي میشود: «در شبي از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اين کلمه عليا اصغا شد انا ننصرک بک و بقلمک.» منظور او اینکه گفته از هر طرف ندایی شنیده شد ، نزول وحی بوده است . 📑 در صفحه 5 رساله‌ای به سفارش بيت‌العدل بهائیان به مناسبت صدمين سالگرد مرگ بهاءالله چنين آمده است: «رسالت حضرت بهاءاللّه در آگوست ١٨٥٢م در زندانی زيرزميني که مشهور به سياه‏چال بود، آغاز گرديد.» https://eitaa.com/zandahlm1357
قسمت 4️⃣1️⃣ 🔶 علاوه بر این همیشه مکانهایی که در آنها مشاهدات UFO ها و بیگانه های فضایی روی داده است،به نوعی یا به اماکن و سایتهایی مربوط هستند که مناسک و مراسم های شیطان پرستانه و جادویی در آنها انجام می گیرد و یا این مکانها جزو پایگاه ها و سایتهای محرمانه و سری نظامی هستند. 🔷 بیشتر ربوده شدنها Abduction نیز در چنین مکانهایی گزارش شده اند. علاوه بر این به نظر می رسد که یک ورتکس مغناطیسی روحانی نیز وجود دارد،یک شبکه از مکانهایی خاص با انرژی های خاص که غالبا افراد New Agers را به این مکانها می کشاند. 🔻 به عنوان مثال می توان از ناجیه ای نزدیک Dulce,NM نام برد که یک مرکز تحقیقاتی پیشرفته دفاعی و نظامی به نام DARPA است. 🔷 در این مرکز تحقیقاتی نظامی که مجتمع زیر زمینی مخفی وجود دارد.جالب اینجاست که این زیر زمین دقیقا در مکانی قرار گرفته است که برای سرخپوستان Jicarella یک زمین مقدس می باشد و بومیان و کاهنان و جادوگران آمریکایی آن را زمین جادویی و مقدس می شناسند. 🔶 گفته می شود که در این مرکز مخفی نظامی تحقیقات مهندسی ژنتیک منجمله شبیه سازی Cloning انجام می پذیرد.شاهدان زیادی که در آنجا به استخدام در آمده بوده اند و کار می کرده اند ،گزارش کرده اند که در آن مکان نژادها و گونه های مختلفی از بیگانه ها Aliens را مشاهده کرده اند. 🔘 ادامه دارد ... 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هزاران هزار بوسه بر دستان سازندگان و طراحان و بازیگران این کلیپ 💠 چقدر زیبا و چقدر عالی و چقدر حماسی و احساسی احترام به پرچم مقدس را با دو دقیقه نمایش نشان دادند 🔰 چقدر موضوع درس در میهن دوستی بچه ها تاثیر دارد 💠 یکی خودش را پله کرد ، یکی بند کفشش را در آورد.... به به، احسنت به این 👌ایکاش عزیزانی که مهارت کلیپ سازی دارند،از این دست کلیپها بیشتر بسازند 🔵برای دوستان خودارسال کنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب درپی درگذشت همسر آیت‌الله شیخ رضا استادی 📝 بسم اللّه الرّحمن الرّحیم آیة‌الله آقای حاج شیخ رضا استادی دامت برکاته درگذشت همسر گرامی آن‌جناب را تسلیت عرض می‌کنم به جنابعالی و فرزندان مکرّم و دیگر بازماندگان. خداوند آن بانوی مؤمن و صالح را با اولیائش محشور نماید و مشمول مغفرت و رحمت فرماید. سید علی خامنه‌ای ۴۰۱/۳/۳۱ فرمانده صلوات @zandahlm1357
⭕️ امروز تکیه بدخواهان ایران و اسلام به جنگ نرم است 🔸رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهدای عشایر:(۱) 🔹همه آحاد ملت از جمله عشایر به امور و تولیدات فرهنگی نیاز دارند، البته در کار فرهنگی همچون تولید فیلم و کتاب باید بازخورد و تأثیر تولیدات مورد توجه و اندازه‌گیری قرار بگیرد. 🔹عشایر ایران جزو وفادارترین قشرهای ملت هستند. 🔹عامل اصلیِ وحدت، پیشرفت و از خودگذشتگی مردم از جمله عشایر، عامل «دین» بود که امام بزرگوار با استفاده از آن عنصر حیاتی، انقلاب را به پیروزی رساند. 🔹پس از انقلاب نیز در مقابل انبوه پشتیبانی‌های قدرت های بیگانه و دولت‌های مرتجع از صدام به منظور از پا درآوردن انقلاب، موجب مصونیت و حفظ کشور شد. 🔹امروز هر کاری در کشور علیه دین، سنتها، مقدسات و شعائر دینی انجام می‌شود، متکی به یک انگیزه سیاسی و مورد استفاده دشمن است اگرچه ممکن است عامل انجام آن کار از این واقعیت غافل و ناآگاه باشد. فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: عشایر ایران جزو وفادارترین قشرهای ملت هستند 🔹عشایر در مقابل تلاش‌های پر شمار بیگانگان در طول دو سه قرن گذشته ایستادگی کردند. هدف از این تلاش‌ها وادار کردن عشایر به خیانت به کشور و اقداماتی همچون تجزیه و جنگ داخلی بود که هرگز موفق نشدند، بنابراین عشایر ایران جزو وفادارترین قشرهای ملت هستند. دیدار دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای عشایر با رهبر انقلاب ۲۲ خرداد برگزار شده بود. فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰 | عشایر از باوفاترین قشرهای ملت ایران 🔻 رهبر انقلاب: ایران جزو باوفاترین قشرهای ملّت ایرانند. اینکه عرض میکنیم «جزو باوفاترین»، از روی سلیقه و حدس نیست؛ با توجّه به اتّفاقاتی است که در کشور افتاده و ما میدانیم. هم در تاریخ نزدیک خودمان، هم در تاریخ این دویست سیصد سال گذشته. ۱۴۰۱/۳/۲۲ فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰 | ‌‌فارابی، فصل مشترک همکاری علمی و فرهنگی ایران و قزاقستان 🔻 رهبر انقلاب، امروز در دیدار رئیس جمهور : به‌عنوان یک فیلسوف و دانشمند اسلامی که اصالت قزاقستانی دارد و در ایران هزار سال درباره آثار او تحقیق و مطالعه شده است، می‌تواند مبنای همکاری‌های فرهنگی و تشکیل یک کمیته مشترک علمی میان دو کشور شود. ۱۴۰۱/۳/۲۹ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت نود: مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خبرهای فاطمه خانم از او، هیچ اطلاعی نداشتم.روزهایم گرم میشد به خواندنِ چندین و چندباره ی کتابهایِ حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش. حالا در کنار دانیال، دلم برایِ سلامتیِ مردی دیگر هم به درو دیوارِ سینه مشت میزد. جلویِ آینه ایستادم. کلاه از سر برداشتم و دستی به موهایِ تازه جوانه زده ام کشیدم. صورتم بی روح تر از همیشه به چشمانِ گود رفته ام دهن کجی میکرد. هیچ مردی میتوانست این میتِ چند روز مانده به دفن را تحمل کند؟؟ بغض چنگ شد. زندگی درست زمانی زیرِ زبانم مزه کرد که به ته دیگش رسیده بودم. دیگر چیزی از من نمانده بود.. نه زیبایی.. نه سلامتی.. نه فرصتی بیشتر برایِ ماندن.. اما خدا بود.. دانیال بود.. و امیرمهدی محجوبِ فاطمه خانم.. راستی چرا نمیمردم.. دکتر که ناامیدانه از بودنم میگفت.. خبری هم از معجزه ی فیلمهایِ ایرانی نبود.. هنوز هم درد بود.. تهوع بود.. بی قراری و کلافه گی بود.. لبخند بر لبم نشست. معجزه از این بیشتر که با وجود تمام نام برده هایم، هنوز هم زنده ام؟؟ انگار یک چیز به شدت کم بود.. شاید نماز.. خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز.. باید یاد میگرفتم و امیدی به پروین نبود، چون قاعدتا زبانم را نمیفهمید. سراغ لپ تاپم رفتم. طریقه نماز خواندن را سرچ کردم.. همه چیز را در کاغذی یاد داشت کردم و یکی یکی طبق دستوری که نوشته بود، اعمالش را انجام داد.. اما نمیشد. گفتن آن جملات عربی از من ساخته نبود. چون من اصلا زبان عربی نمیدانستم.. به سراغ پروین رفتم. از او هم خبری نبود. اتاقها را به دنبالش زیرو رو کردم نبود. نه خودش .. نه مادر.. به ساعت که نگاه کردم یادم آمد، مادر را به امامزاده برده .. اما من دلم نماز میخواست.. دوست داشتم مانند دختر بچه ایی لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیادی.. کاش حسام بود.. ناامید رویِ مبل نشستم و به پنجره ی باران زده ی سالن خیره شدم.. دیدن درختان عریان از پشت شیشه زیادی دلنوازی میکرد.. صدایِ زنگ خانه بلند شد. پروین کلید داشت. پس چه کسی بود..؟؟ به آیفن تصویری که به لطف حسام نصب شده بود خیره شدم. کسی در مانیتور دیده نمیشد.. اما زنگ دوباره تکرار شد.. ترسیدم.. کسی در خانه نبود.. اگر دوستان عثمان به سراغ آمده باشن چه؟؟ قهرمانِ داستانم در سوریه به سر میبرد.. لرز به تنم افتاد.. و طنین خطر چندین و چندبار تکرار شد. نباید در را باز میکردم.. اما.. صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستادم. کلید.. کلید داشتند.. در باز شد و من بدون تامل، با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم.. در اتاق را بستم و به آن تکیه داد.خواستم کلیدش کنم، اما نشد.. یادم آمد، حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و اون مجبور به شکستن در شود.. با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم. اینبار اگر دستشان به من میرسید، زجرکُشم میکردند. کاش حسام بود.. چشمانم از شدت اشک دو دو میزد. به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم. امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟؟ صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید.. وارد شده بود و در خانه سرک میکشید.. نه.. خدا کند به اتاق من نیاید.. تضمین نمیدادم که جیغ نکشم. به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندانهایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو.. طنین گامها نزدیک و نزدیک میشد. مقابل اتاقم ایستاد. نفسم بند آمد. اما ناگهان مسیرش را عوض کرد. از اتاق دور شد.. مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود. چون دیوار به دیوار با من بود. چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم. اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم.. برگشت.. آرام و شمرده گام برمیداشت. در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد. حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس ، صدایِ بلندِ تپش قلبم را میشنیدم و وحشت زده از اینکه نکند به گوش اوهم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض.. به سمت تخت آمد. کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی.. یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد..؟ صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید ( تو دهاتهایِ آلمان، اینجوری قایم میشدن؟؟ نصفه لنگت وسط اتاقه، اونوقت کله اتو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟؟ من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازیات چی کشید.. البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم..) زبانم بند آمده بود. از شدت هیجان سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد. ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
اخلاق مهدوی 97.MP3
2.72M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 73 👈نباید دعا برای مرگ خودمان بکنیم ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا