✅حقوق بشر به روایت کوروش!
🔹در متن استوانه کوروش، بند 29 و 30 به صراحت بیان شده است که خراج گزاران به پای کوروش اوفتاده و بوسه بر پای او زده و خراج سنگین به او داده اند.
(فرمان کوروش بزرگ، دکتر حسین بادامچی، صفحه14)
⛔️بوسه بر پا زدن حقوق بشر است یا خراج سنگین گرفتن!؟
👈جماعت مقابل بیان می کنن که کوروش به رسم بابلی ها چنین کرده است
🔻که در پاسخ باید گفت :
🔸ولی مگر کوروش نماد خرد نبود!
🔸مگر برای مبارزه با جهل و تلاش برای آزادی نیامده بوده!
🔹آیا ادامه دادن رسم خرافاتی بوسه بر پا که قطعا به علت ترس از کوروش بوده و یا گرفتن خراج سنگین باید وی را نماد آزادی و خردورزی دانست یا ادامه دادن رسوم نادرست !؟
🔴چشم چرانی و گرانی در حکومت آریامهر
❎مردم برای تفریح به کنار دریا می روند (با پوشش نامناسب ) ولی مرتب (به بانوان) متلک انداخته و #چشم_چرانی می شود.
همچنین قیمت پلاژ به حدی #گران است که مردم در ماشین می خوابند.
📚روزنامه اطلاعات ۱۶ تیر ۵۳
▪️می گفتید زمان شاه مردم چشم و دلشون سیر بود و گرانی هم که اصلا وجود نداشته !
گروه پژوهشی آرتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
دولت فعلي ايران در تلاشهاي مجدّانه خود حمايت و پشتيباني ما را پشت سر دارد؛ اما بر عهدة آنهاست كه تع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لرد كرزن فراموش كرده كه يادآوري كند كه اين توافقنامه با بيزاري و نفرت سراسري در ايران مواجه شد. دولت انگلستان با عنصري فاسد بر سر اين توافقنامه وارد مذاكره شد. وي به دست انگليسيها به وزارت منصوب شد و با ورود نيروهاي انگليسي به سه بخش از ايران و با زور سرنيزه بر سر كار باقي ماند؛ همچنين با اعلام حكومت نظامي تمام تجمعات و مخالفتهاي عمومي، بحث در مورد قرارداد، انتشار مقالات مخالفت آميز در مطبوعات و... ممنوع و قدغن شد. شمار زيادي از بهترين دولتمردان و كارمندان قديمي تبعيد و روانه زندان شدند، چرا كه به خود جرأت دادند عليه اين قرارداد اظهارنظر كنند... وزير امور خارجه انگلستان با اشاره به سقوط وثوق الدوله، جانشين او يعني مشيرالدوله را «مخالف» قلمداد كرد. شايد
بهتر بود كه از فرار مخفيانه وثوق الدوله نيز صحبت كند. وثوق به دليل ترس از خشم عمومي مجبور شد فوراً ايران را ترك كند. وي در دوران تصدي خود نيز به ندرت در انظار و اماكن عمومي ديده ميشد و با اينكه گروه كاملاً مسلحي از او حفاظت ميكردند، همواره از جان خود بيم داشت و خود را در معرض ترور ميديد. اين در حالي بود كه جانشين او يعني مشيرالدوله بدون همراهي محافظين مسلح در خيابانها رفت و آمد ميكرد و مورد احترام همه مردم قرار داشت. مشيرالدوله «توافقنامه را تا زمان كسب رضايت مجلس در حال تعليق نگاه داشت» و با اين كار تنها از مقرراتي كه در مورد انعقاد و اجراي توافقنامهها در قانون اساسي ذكر شده بود، پيروي كرد. اما وثوق الدوله بسيار مشتاق بود پيش از تشكيل مجلس اين قرارداد را اجرايي كند؛ با اين كه افراد منتخب پارلمان با تقلب و به انتخاب رئيس الوزرا به مجلس راه يافته بودند. به هر حال، تاكنون بسياري از شروط معاهده اجرايي شده است؛ بخشي از وام پرداخت شده، بسياري از مستشاران مالي و نظامي انگليسي وارد ايران شده و كار خود را آغاز كرده اند. تعرفههاي گمركي مورد بازبيني و تجديدنظر قرار گرفته اند و گامهاي ديگري نيز براي اجراي توافقنامه برداشته شده است؛ در واقع ميتوان گفت
توافقنامه كاملاً اجرايي شده است... براي اثبات اين واقعيت كه [تشكيل] مجلس چندان هم مورد تمايل [انگليسي ها] نبود؛ و براي اثبات ترس آنها از مخالفت [احتمالي مجلس با قرارداد] جناب لرد مشت خود را اين طور باز ميكند: «ما به قدري به نظر مجلس درباره قرارداد اهميت ميداديم كه قرارداد را تا كسب نظر مجلس، به حال تعليق درآوريم. » البته به نظر من، مخالفت مجلس نشان دهنده حماقت و ترس دولت ايران است. » شايد بتوان پيروي از قانون اساسي و افكار عمومي را «حماقت و ترس» ناميد. شايد در عالم واقع قانون اساسي اين است كه «هيچ چيز ميان دوستان نيست [۱] »... اشارة وي [كرزن] به بركناري سرهنگ استاروسلسكي و ديگر افسران روسي و عملكرد نيروهاي قزاق ايران عليه بلشويك ها، براي كسي كه از حقايق خبر داشته باشد، مضحك و خنده آور است. البته ممكن است كه اين افسر روسي
در به راه انداختن «تبليغات ضد انگليسي» دخيل بوده و مظنون به اختلاس از اموال دولتي هم باشد؛ اما گناه اصلي او همان اولي [تبليغات ضدانگليسي] است. بر كسي پوشيده نيست كه انگلستان يك سال تمام سعي ميكرد از شرّ استاروسلسكي خلاص شود؛ اما كلنل سياستمداري زيرك و ماهر بود و خود را به شاه و ديگر مقامات ارشد كشوري حتي وثوق الدوله بسيار نزديك كرده بود. همچنين «اين شاه نبود كه تصميم گرفت به خدمت او پايان دهد»،
----------
[۱]: بين الاحباب تسقط الآداب
✍#محمد_قلی_مجد
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت شصت و دوم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟💐🌟💐🌟💐
💐🌟💐🌟💐
🌟💐🌟💐
💐🌟💐
🌟💐
💐
💐قسمت شصت و سوم 🌟
🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار
🔰خاطرات_پروين_غفارى
🔱من غافل بودم از اینکه در آيين شاهان هر ناممکنی ممکن است و بیهوده میاندیشیدم او در رفتار و گفتار خود صادق است و روزی با من ازدواج رسمی خواهد کرد🥺🙇♀
⚜ حالا دیگر بدرود رویای شوم زندگی در کاخ❗️❌👰♀❌
🔱 دوران این ملکه دروغین چه زود گذشت و من چه آسان قلب پدر پیرم را شکستم. پدری که هیچگاه مرا نبخشید و تا دم مرگ نیز با من مهربان نشد .بدرود اعلیحضرت قدر قدرت...🤴
⚜ ایادی خبر داد که روز ۲۶ مهرماه دوشیزه ثریا به تهران خواهد آمد .همچون دیوانگان شده بودم. مادرم حالم را درک میکرد. در اتاقم هرچی که یادی از محمدرضا را تداعی میکرد ناپدید شد .آن قاب عکس نیز كه در اتاق خواب خود بالای سرم زده بودم هم همینطور .
🔱دو روز بعد روزنامه ها تصویر زیبایی از دوشیزه ثریا را چاپ کردند و خبر نامزدی وی و شاه را از رادیو اعلام شد📻📑
⚜ الحق دختر زیبایی است .خدا میداند که در این دربار منحوس چه بر سر او خواهد آمد و سرنوشت برای او چه سازی خواهد زد.
🔱 ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۲۸ روز عروسی شاه و ثریا بود.🤴👸
⚜ مادرم با ترس و دلهره به من گفت :
_ از طریق فردوست دو کارت دعوت به کاخ را به دست آورده است .
🔱شیطنتی در من گل می کند و به مادرم می گویم:
_ باید ما هم به جشن عروسی در کاخ برویم⚠️
⚜مادرم حیرت زده می گوید :
_پروین نکند خیالاتی در سر داری با جان خودت بازی نکن دودمان نمان را به باد نده
🔱با خنده زهرآگین گفتم:
_ مادر، کار من و شاه ديگر تمام شده است بگذار برای آخرین بار او را از نزدیک ببینم خیالت هم آسوده باشد که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ما هم مثل سایر مهمانان عروس و داماد را میبینیم و باز می گردیم
⚜مادرم پیشنهاد مرا پذیرفت .قصدم این بود که در شب عروسی با بهترین لباس و آرایشی خیره کننده حاضر شوم💃💃
ادامه دارد...
✍#امينه
📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🌸 بشرط چاقو
چيزي بود شبيه قمه يا ساطور قصاب ها! از كجا پيدا كرده بود خدا عالم است؛ اما مي شد حدس زد كه يك ضربۀ آن دشمن بعثي را دو شقه مي كند، هر چه دم دست داشت پيچيد دورش، شده بود عين قنداق بچه. عقب كاميون هاي كمپرسي بنز سوار شده بوديم و مي رفتيم خط مقدم. هر وقت ماشين هايمان به هم نزديك مي شدند براي يكديگر ابراز احساسات مي كرديم.
بعضي بچه ها به جاي التماس دعا مي گفتند التماس دعوا!
يعني از طرف ما وكيل هستي اگر بعثي معثي گير آوردي دخلش را بياوري
قمه دارمان همين طور كه قمه اش را در هوا تكان مي داد مي گفت:
« .... به شرط چاقو😅😂😂
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🌸 شربت اول و آخر
🌞 رفیق ما بود و از اولین اعزامش به جبهه و این كه چه تصوری از جنگ و شهادت و خط اول و این جور چیزها داشت، تعریف می كرد. می گفت: وقتی به منطقه آمدم چیز زیادی نمی دانستم. وقتی می گفتند فلانی شهید شد و شربت شهادت نوشید نمیدانستم یعنی چه؟ البته سن و سالی نداشتم، سیزده، چهارده ساله بودم.
می گفت: بین راه جایی ایستادیم، پیرمردی بالای سر بشكه ای داد می زد: شربت، شربت شهادت و با پارچ آبی كه در دست داشت لیوان های رزمندگان را پر می كرد. من آن لحظه با خودم گفتم: «نكند این همان شربت شهادت معروف باشد كه اگر بخورم، هنوز از گرد راه نرسیده و حداقل چند نفر عراقی را نكشته، شهید بشوم! واقعاً از آن شربت نخوردم و حالا هر وقت شربت می خورم از ته دل به خودم می خندم!» 😂😂
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357