eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 جاعلان علامت استاندارد در لرستان شناسایی شدند 🔺یک واحد کارگاهی تولید لبنیات در شهرستان سلسله به دلیل جعل علامت استاندارد شناسایی و به دستگاه قضایی معرفی شد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📣 مسمومیت ۳۶ نفر از دانشجویان دانشگاه شهید رجایی بابک یکتاپرست سخنگوی سازمان اورژانس کشور در گفتگو : 🔺۳۶ نفر از دانشجویان خوابگاهی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران دچار مسمومیت غذایی شدند. 🔺این اتفاق شب گذشته رخ داده است. پس از اعلام گزارش آمبولانس‌های اورژانس به محل اعزام شده و همه دانشجویان مسموم برای طی کردن مراحل درمانی به مراکز درمانی منتقل شدند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📣 ۹۳۰ کودک کار اتباع خارجی در استان تهران به همراه خانواده ردمرز شده‌اند 🔺مدیرکل امور اتباع و مهاجرین خارجی: از ابتدای شروع طرح ساماندهی کودکان کار تاکنون ۱۵۸۰ کودک کار به همراه خانواده (۹۳۰ کودک و ۶۵۰خانواده) شناسایی و جهت بازگشت به کشورشان به مراجع ذیربط تحویل داده شده‌اند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📣 امیرخانی رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی شد 🔺رئیس‌جمهور با صدور حکمی دکتر «غلامرضا امیرخانی» را با توجه به مراتب تعهد، سوابق و تجارب ایشان، به عنوان «رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران» منصوب کرد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📣 احتمال آغاز خاموشی‌های برنامه‌ریزی شده در کشور از فردا 🔺با توجه به کمبود سوخت برای تولید برق نیروگاه‌ها در کشور و اطلاعیه شورای اطلاع رسانی دولت مبنی بر اعمال خاموشی منظم بجای مازوت‌سوزی و آلودگی هوا، از فردا شاهد خاموشی‌های برنامه‌ریزی شده خواهیم بود. 🔺این برنامه بین ساعت ۹ صبح تا ۱۷ عصر خواهد بود و توزیع خاموشی‌ها به صورت برنامه‌ریزی شده و منظم صورت می‌گیرد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📣 محمد و فاطمه پرطرفدارترین اسامی در سیستان‌وبلوچستان/ در هر ساعت حدود ۹ نوزاد متولد شده‌اند مدیرکل ثبت احوال سیستان‌وبلوچستان: 🔺 ۵۸۱ واقعه ولادت چندقلوزایی از ابتدای سالجاری در ادارات ثبت احوال به‌ ثبت رسیده است. 🔺از ابتدای سال جاری تاکنون ۲۱ هزار و ۱۹۲ واقعه ولادت در روستاهای سیستان‌وبلوچستان به ثبت رسیده است. 🔺از ابتدای سال جاری نام‌های محمد، آرسام و عثمان برای پسران و فاطمه، عایشه و حلما برای دختران بیشترین فراوانی نام در استان را تا به امروز به خود اختصاص داده‌اند. 🔺میانگین سن مادران در تولد اولین فرزند در کشور ۲۷.۳ سال است اما این عدد در استان سیستان‌‌وبلوچستان ۲۲.۵ سال است. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 بریم خیابون ۱۲۰ منهتن نیویورک آمریکا؟؟! وقتی میگن آمریکا خیلی بهتر از ایرانه👆 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 تصاویری از رزمایش مشترک نیروی هوایی روسیه و سوریه در حلب 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️انیمیشنی مستند با آمار واقعی، در پاسخ به اینکه چرا ایران برای جبهه مقاومت هزینه میکند؟ بسیار بسیار عالی ساخته شده👌🏻 حتما ببینید بهمراه فرزندان😊 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
عاشقانه مذهبی: خانم دلفان پیاده شد... جلوی اردوگاه همهمه بود... چند مرد خانم کشور را احاطه کرده بودند و خانم دلفان هراسان به این سو و ان سو میرفت...ترانه:چی شده؟ پریناز:نکنه باید برگردیم؟ سحر:به قول ترانه میتونی خفه بشی... ایرادی نداره... فاطمه:بچه ها اونجا رو...و همه مسیری را که فاطمه گفت تعقیب کردند... شش اتوبوس شامل عده ای از پسرها بود که انها هم متعجب به اتوبوس دخترها خیره شده بودند.ترانه:ما باید با اینا یه جا بخوابیم؟ شمیم ضربه ای به سرش زد و گفت: خاک تو سرت... مگه میشه؟ و ترانه و پریناز همزمان گفتند: اگه بشه... چی میشه... دخترها خندیدند و یک به یک از اتوبوس پیاده شدند.دخترها خندیدند و یک به یک از اتوبوس پیاده شدند.خانم دلفان مثل مرغ سرکنده این سو و ان سو میرفت...دخترها کنار اتوبوس ایستاده بودند و اتوبوس پسرها را دید میزدند و به صداهایی که انها در می اوردند میخندیدند.صدای خانم کشور که با لحنی عصبی و پرخاشگرانه صحبت میرکرد به گوش رسید:ولی اقای محترم.... ما ساختمون و اجاره کردیم... با اموزش و پرورش هماهنگ کردیم... بنا بود امروز فقط بچه های مدرسه ی ما باشند... و کاغذی را به مردی که رو به رویش ایستاده بود،داد...مرد که ارام تر از خانم کشور بود ...گفت:حالا از ما چه توقعی دارید؟ما تلفنی هماهنگ کردیم...همان هنگام یک دسته پسر به سمت دخترها امدند... یکی از انها پرسید:شما هم اومدید شبانه روزی؟ ترانه:علیک سلام....پسری دیگر به سر دوستش ضربه ای زد و گفت:خاک تو سرت... و خودش جلو امد و گفت:سالم عرض شد خانمهای محترم....ترانه با خنده گفت:اُهُ...چه لفظ قلم....دخترها خندیدند و پسرها با حرص نگاهشان میکردند.شمیم از پسری که هم قد خودش بود پرسید:کالس چندمی هستید؟ پسر اول:دوم...پریناز:چه مقطعی؟؟؟ پسر دوم:دبیرستان....ترانه:اووووووخی.....ناسی..... از ماها کوشولوترین....پسرها شروع به سر و صدا کردند و دخترها میخندیند...ترانه:بچه ها.... خوب راست میگم... ماها سومیم... بله قراره دو دوشب و دو روز اینجا باشیم....پسر اول:چه باحال ماهم همینطور....پسر دوم:پس دوست باشیم...پریناز:فدای تو بشم... باشه دوست باشیم... اخه تو که هنوز پشت لبتم سبز نشده...پسر دوم سرخ شد... پسر اول خندید و گفت:مال من سبز شده ها ببین...پریناز:از ادمای سیبیل کلفت خوشم نمیاد...پسر ها هووو کردند و همان هنگام خانم کشور رو به مرد مقابلش گفت:میبینید هنوز هیچی نشده... چطوری دارن باهم خوش و بش میکنن؟؟؟چطوری میخواین دو شب اینا رو تحت الحفظ نگه دارین؟ مردی که مدیر دبیرستان پسرانه بود و کمالی نام داشت گفت:خانم کشور... اونقدر ها هم سخت نیست... پسرها بچه های تیز هوشان هستند... همه خانواده دار و اصیل... مشکلی پیش نمیاد... من بهتون قول میدم...خانم کشور پشت چشمی نازک کرد...و اقای کمالی ادامه داد: اینجا اردوگاه بزرگی هست.... چهار تا ساختمان خوابگاه داره... پس خودتونو عصبانی نکنید.... نه مامیتونیم برگردیم.. نه شما...بچه ها سر خورده میشن.... نگاه به چهره های بشاششون بکنید... چطور راضی میشید؟ خانم کشور سری به نشانه ی تایید حرفهای اقای کمالی تکان داد و گفت:حق با شماست.... به سمت خانم دلفان رفت و دخترها به صف شدند...پشت سر هم و به دنبال خانم کشور و خانم دلفان ....مربی پرورشی و چند تن دیگر وارد محوطه ی اردوگاه شدند... اردوگاه بزرگی بود و سطح زمین از برف پوشیده شده بود.... مثل یک باغ بزرگ...وخیابانی که میان این باغ قرار داشت... ساختمان خوابگاه ها خیلی دور بود و باید مسافتی را طی میکردند تا به انجا برسند.... طبیعت زیبایی بود با درختان سر به فلک کشیده ی برهنه که با شکوفه های برفی تزیین شده بودند... دخترها پشت سرهم راه میرفتند و با شوق و ذوق به برفهای سفید و یکدست نگاه میکردند...ترانه رو به دخترها گفت:چه برف بازی بکنیم ما... و کوله اش را روی شانه جا به جا کرد.پسرها هم درست در موازات انها با فاصله پشت سر مدیر و ناظم و چند تن دیگر قدم برمیداشتند....یکی از انها به شمیم گفت:بارت سنگینه بده من...شمیم حرفی نزد و ساک و کوله اش را از این شانه به ان شانه کرد....پسر دیگری رو به ترانه همین حرف را زد و ترانه با خوشحالی کیف و دو ساکی که با خودش اورده بود را پسرک داد.و دستهایش را از هم باز کرد و با لبخند گفت:سنگین بودا... و رو به پسرک که مبهوت او را تماشا میکرد و انتظار نداشت که ترانه چنین کاری بکند و تعارفش را بپذیرد تشر زد: چرا واستادی... بجنب....و پسرک تکانی به خود داد و هلک و هلک