eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
0105 baghareh 240 - 242.mp3
9.88M
۱۰۵ آیات ۲۴۲ - ۲۴۰ 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن.
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
...: قسمت شصت و پنجم 😔تو راه وقتی به حرفای بابا و اتفاقات اخیر فکر میکردم یه ماتم بزرگی به دلم نشست چون میدونستم با این اوضاع، تا رسیدن به آرزوهام فاصله زیاده و باید یه تنه میجنگیدم و مواظب دلِ بابا و احترامشم میبودم و یا اینکه دست از آرمانها و آرزوها و راهم میکشیدم و بی سروصدا زندگیِ تکراری میکردم و چشامو رو حقایق میبستم جریان خواستگاری رو به سهیل گفتم که بابا اینطور قضیه رو مطرح کرده و مخالفه فکر کردم ناامید میشه اما اینطور نبود گفت من ناامید نیستم چون تو تلاشتو کردی منصرفم کنی گفتی که بابات راضی نمیشه و من خودم اصرار کردم و منتظر این نتیجه هم بودم ؛ لانم خدا بزرگه اگه خودت موافق باشی من تا آخرش هستم و بابات رو راضی میکنم هرطور شده کمی دلم آروم گرفت اما نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم 🔸سهیل پسر خیلی پخته و باتقوایی بنظر میرسید خیلی حیف بود ردش کنم چون در هر صورت من راهم رو انتخاب کرده بودم سهیلم اگه نبود باید سختی هایی رو تحمل میکردم اما الان که خودش خواهان بود میتونستم روش حساب کنم؛ کسانی رو که فکر میکردم بابا رو حرفشون حساب میکنه به سهیل معرفی میکردم اونم به طریقی خودش رو بهشون میرسوند و ازشون میخواست منو از بابا براش خواستگاری کنن الحمدلله پیش هر کسی که میرفت خیلی قبولش داشتند و فورا به بابا زنگ میزدن واسه خواستگاری اما بابا عذر همه رو خواست.. 😔حتی نزدیک بود با چند موردی که خیلی اصرار کردن درگیر بشه اونام از سر ناراحتی از برخورد تند بابا به سهیل گفته بودن درسته دختره ارزشش رو داره اما بهتره با این خانواده وصلت نکنی باباش خیلی منت میزاره و نظرمون رو رد کرده یه مدت گذشت منم برگشته بودم خونه تعطیلات بود. 26م رمضان سهیل گفت میخوام بیام شهرتون از نزدیک با بابات حرف بزنم نمیدونستم تصمیم درستیه یانه اما چون مادربزرگم خونمون بود یکم روحیه گرفتم که اگه بابا دعوام میکرد حداقل اون بود و وساطت میکرد. با سهیل سرِ اومدن و نیومدنش یکم اختلاف پیدا کردیم که باعث شد از دستم ناراحت بشه فکر کردم دیگه منصرف شده و نمیاد 💔دلم گرفت اما غرورمم اجازه نمیداد منت کشی کنم و همینطوری ولش کردم فردا عصر دیدم برام پیغام گذاشته با عجله باز کردم نوشته بود: سلام من الان شهرِ شمام از خوشحالی اشک تو چشام جمع شد پشیمون بودم که زود قضاوت کردم بهش خوش اومد گفتم و گفتم که چیا به بابام بگه بهشم گفتم بهتره بره تِکیه اونجا بابا رو ببینه که شیخِ تکیه هم وساطت کنه این شیخ انسان متواضع و صالحی بود و خرافات یاد مردم نمیداد. طبق قرارمون سهیل بابا رو تو تکیه میبینه و بابا خیلی از دیدنش تعجب میکنه میخواد بهش بی احترامی کنه اما پشیمون میشه بهش میگه که ممنون از خواستگاری کردنت اما من دخترم رو نمیدم بهتره اینقد سمج نباشی سهیل حرفی نمیزنه اونجا فقط میگه اگه امکان داره عجله نکنید تا باهم بریم پیش شیخ و با ایشونم مشورت کنیم ای اما بابا مانع میشه وقتی بابا برگشت عصبانی بود از یه طرف دعوام میکرد از طرف دیگه میگفت کلی دلم واسه پسره سوخته غریب و بی کس با زبان روزه منم جواب رد بهش دادم همش تقصیر توه اگه گناه کرده باشم سهیل دست بردار نشد و شب دوباره از بابا خواست که همو ببینن و بزاره اونم حرفاشو بزنه بابا بیشتر عصبانی شد و رفت که باهاش درگیر بشه، خیلی ترسیدم ساعت11 بود که رفت تا 2 نصف شب تو مغازه یکی از دوستاش سه نفری باهم حرف زدن 😔وقتی برگشت شروع کرد سرو صدا راه انداختن و دعوا کردن هرچی از دهنش در اومد به خودم و سهیل گفت اون شب تا صبح زیر پتو گریه کردم، بیشتر بخاطر سهیل بود بیچاره خیلی گناه داشت اون همه راه رو دستِ پر از بی احترامیای بابا و با دلی شکسته برگشت همش فکر میکردم الان چه حالی داره و شب کجا میخوابه ازش خبر نداشتم چون موبایلش خاموش بود بابا ولکن نبود و میگفت از خونه بیرونت میکنم 😔صبح شد اما بابا دست بردار نبود میگفت من چند بار این پسره رو رد کنم چرا حیا نمیکنه!؟ تو چطور بهش جواب رد نمیدی و رو حرفم حرف میزنی؟ داد و هوار راه انداخته بود و میگفت باید برگردی پیش مادرت من دیگه تحملت نمیکنم، منم به مامان پیغام دادم گفتم بیاد دنبالم ظهر بود و بابا خوابیده بود که مامان اومد و از خونه رفتم ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: ‍ یک استاد دانشگاه می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم. اغلب ما نسبت به دیگران سخت ‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحيح كنيم مي‌بينيم به آن خوبى كه فكر مي‌كنيم، نیستیم. @zandahlm1357
•••• نشنیده کسے حرفے از این جالب تر زهرا به علے است از علے طالب تر هرچند علے کسے به جز فاطمه نیست علے ابن ابے طالب تر ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zandahlm1357
✨الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ✨وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ ✨لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ✨لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿۲۶﴾ ✨زنان پليد براى مردان پليدند ✨و مردان پليد براى زنان پليد ✨و زنان پاك براى مردان پاكند ✨و مردان پاك براى زنان پاك ✨اينان از آنچه در باره ايشان ✨مى گويند بر كنارند براى آنان ✨آمرزش و روزى نيكو خواهد بود (۲۶) 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۲۶ @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا