آبگرم بی بی، رودان شرق هرمزگان
https://eitaa.com/zandahlm1357
تهران، خانه گُدار
خانه آندره گدار معمار و باستان شناس فرانسوی که ایرانیان او را به عنوان معمار دانشگاه تهران، حافظیه شیراز، کتابخانه ملی و بناهای ماندگار دیگر در شهرهای مختلف ایران میشناسند.
این خانه توسط خود آقای گدار طراحی شد و تا زمان اقامت در ایران، ایشان به همراه خانواده خود در این خانه سکونت داشتند.
🔺️او 32 سال در ایران اقامت داشت و در این سالها به طراحی و اجرا آثار مهمی مانند بناهای ماندگار زیر پرداخت:
✔دانشگاه تهران
✔کتابخانه ملی ایران در خیابان سی تیر
✔حافظیه در شیراز
✔مدرسه ایرانشهر در یزد
✔ساختمان سه گوشه در اهواز، ساختمان موزه ایران باستان
✔موزه دانشگاه تهران
و دهها اثر دیگر
آدرس خانه گدار: خیابان انقلاب، خیابان قدس، خیابان پورسینا، نبش کوچهی جلالیه، پلاک ۲
https://eitaa.com/zandahlm1357
منطقه سادات حسینی ، ایذه ، خوزستان
منطقه سادات حسینی دارای چند روستا ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ منطقه ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ #ایذه ﺩﺭ ﻣﺮﺯ استانهای چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویر احمد محسوب می شود.
این منطقه در فاصله ۲۰ کیلومتری شهر #دهدز قرار دارد ﻛﻪ ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻫﺶ ﻛﻮﻫﻬﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ بلگوش از سلسله جبال رشته کوههای منگشت است ﻛﻪ ﺑﺎ ﻛﻮﻫﻬﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﻓﺮﺍﺯﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻗﺪ ﻋﻠﻢ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﺪ.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹 ارتفاعات هزار مسجد
رشته کوه هزار مسجد، ارتفاعات شمال خراسان رضوی را تشکیل می دهند که به صورت مرزی طبیعی دشت هموار مشهد را از صحرای سرد و خشک قره قوم ترکمنستان جدا می کند.
در دامنههای سرسبز شمالی این رشتهکوه، منطقه کلات نادری، در کوهپایههای شمالی دشت قره قوم ترکمنستان، در شمالغربی آن درگز و در جنوب این کوهستان دشت مشهد واقع شده است.
بلندترین نقطه این رشته کوه، قله هزار مسجد با ارتفاع حدود ۳۱۴۰ متر در شمال غربی شهر مشهد واقع شده است.
پیمایش درون دره ها و جنگل های اُرس هزار مسجد، و طبیعت بکر و شاداب آن انسان را به وجد می آورد، جایی که آبشار، رود و جنگل، کوه و چمنزارهای زیباییش همه در غباری از مه پوشیده شده و جلوه ای بهشت گونه پیش چشمانتان خلق کرده است.
تصاویر مربوط به محور گردشگری درگز_لاین و کلات می باشند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
11 - عنايت حسين (ع )
شنيدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى كه تقريبا در 35 سال قبل جبه ج شيراز تشريف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فيض ملاقاتشان رسيدم ، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم ، به رفقا گفتم بياييد به مسجد براثا برويم .
گفتند مجال نيست و خلاصه نيامدند ، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم تا به مسجد رسيدم ، ديدم در بسته است ومعلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چكنم اين همه راه به اميدى آمدم ، به ديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز ودعا شدم به خيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است ، در داخل مسجد هم كسى نبود، پس از فراغت آمدم در راباز كنم ديدم قفل محكمى بر در زده اند و به وسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند. حيران شدم چكنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا مسجد براثا رفت . با خود گفتم عمرى است دَم از حسين عليه السلام مى زنم و اميدوارم كه به بركت آن حضرت در بهشت به رويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن اين در هم به بركت حضرت ابى عبداللّه عليه السلام سهل است پس با يقين تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم يا حسين عليه السلام و آن راكشيدم ، فورا باز گرديد، در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسيدم .
مسجد براثا
محدث قمى - عليه الرحمه - در مفاتيح فرموده ((مسجد براثا)) از مساجد معروفه متبركه است و بين بغداد و كاظمين واقع شده جوج در راه ، زوّار غالبا از فيض آن محروم و اعتنايى به آن ندارند با همه فضايل و شرافتى كه براى آن نقل شده است .
((حموى )) كه از مورخين سنه ششصد است در معجم البلدان گفته ((براثا)) محله اى بود در طرف بغداد در قبله كرخ و جنوبى باب محول و براى آن مسجد جامعى بود كه شيعيان در آن نماز مى گذاشتند و خراب شده و گفته كه قبل از زمان راضى باللَّه خليفه عباسى شيعيان در آن مسجد جمع مى گشتند و سب صحابه مى نمودند ...
راضى باللَّه امر كرد در آن مسجد ريختند و هر كه را ديدند گرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب كرد و با زمين هموار نمود
شيعيان ، اين خبر را به اميرالامراى بغداد به حكم ماكانى رسانيدند او به اعاده بنا و وسعت و احكام آن حكم نمود و اسم راضى باللَّه را در صدر آن نوشت و پيوسته آن مسجد معمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه 450 كه تا الان معطل مانده .
و ((براثا)) پيش از بناى بغداد، قريه اى بود كه گمان مردم آن است كه على عليه السلام مرور به آن كرده در زمانى كه به مقاتله خوارج نهروان مى رفت و در مسجد جامع مزبور، نماز خوانده و در حمامى كه در آن قريه بوده داخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعيب براثى ، گويد از مجموع اخبار وارده در فضيلت مسجد براثا دوازده فضيلت براى آن است كه آنها را ذكر مى كند و بعد مى فرمايد فعلا مسجد در بسته و مورد اعتنا نيست .
بنده كه در پنج سال قبل مشرف شدم ، مسجد براثا را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهز ديدم و تعمير اساسى شده و داراى برق و لوله آب و درب مسجد هم باز و مورد تردد مؤ منين بود.
.......:
📚داستانهای شگفت، آیت الله شهید دستغیب
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام جواد تسلیت باد.....
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5811977288572471351.mp3
5.83M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴آه نفسم ...
🌴که خسته از این قفسم
🎤 #مجتبی_رمضانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#قسمت_صد_و_چهل_و_نهم_رمان_ نسل سوخته: دسته گل
از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم ... پرواز هم با تاخیر به زمین نشست ... روی صندلی بند نبودم ... دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ شده بود ... انرژی و شیطنت های کودکانه اش ... هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ تر شده بود ...
توی سالن بالا و پایین می رفتم ... با یه دسته گل و تسبیح به دست ... برای اولین بار ... تازه اونجا بود که فهمیدم ... چقدر سخته منتظر کسی باشی که این همه وقت ... حتی برای شنیدن صداش هم دلتنگ بودی ...
پرواز نشست ... و مسافرها با ساک می اومدن ... از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد ... همراه مادر، داشت می اومد ... قد کشیده بود ... نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ی سیزده، چهارده ساله قبل می اومد ... شاید تا نزدیک قفسه سینه من می رسید ...
مادر، من رو دید ... و پهنای صورتم لبخند بود ... لبخندی که در مواجهه با چشم های سرد الهام ... یخ کرد ...
آروم به من و گل های توی دستم نگاه کرد ... الهامی که عاشق گل بود ...
برای استقبال، کلی نقشه کشیده بودم ... کلی طرح و برنامه برای ورود دوباره خواهر کوچیکم ... اما اون لحظه نمی دونستم ... دست بدم؟ ... روبوسی کنم؟ ... بغلش کنم؟ ... یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ... کفایت می کرد؟ ...
کمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش ...
- الهام خانم داداش ... خوش اومدی ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ... خیلی عادی دستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت ...
سرم رو بالا آوردم ... و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد ...
حالا که اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود ... تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم ... نگاه عمیقی بهم کرد و با حرکت سر بهم فهموند ...
- دیگه جلوتر از این نرو ... تا همین حد کافیه ...
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹🌹🌹🌹🌹🌹