💢روایتی جالب از وفای 14 ساله ی یک حیوان 🐶!
درسال ۱۹۴۱ یک آجرساز محلی در منطقه توسکانی ایتالیا، سگی گمشده را دید که کنار جاده افتاده
کارلو سگ را به خانه برد و از او مراقبت کرد تا سلامتش را دوباره بدست آورد. او سرانجام تصمیم گرفت سرپرستی سگ را قبول کند و او را فیدو (به معنی وفادار در لاتین) نامید.
دو سال بعد از آن فیدو هر روز صبح کارلو را تا ایستگاه اتوبوس بدرقه میکرد و هنگام بازگشت کارلو از کار، همانجا منتظرش نشسته بود.
سال ۱۹۴۳ کارلو به دلیل بمباران جنگ جهانی دوم در کارخانهای که در آن کار میکرد، کشته شد.
عصر آن روز فیدو در ایستگاه اتوبوس در منتظر استقبال از صاحبش نشسته بود، اما خبری از کارلو نشد. فیدو از آن روز به مدت ۱۴ سال، هر روز راهی این ایستگاه اتوبوس میشد. گفته میشود که او ۵۰۰۰ بار در آرزوی دیدار دوباره با کارلو این کار را تکرار کرد.
شهردار بورگو سن لورنتسو به پاس وفاداری فیدو به او مدال طلا داد. فیدو در ۱۶ سالگی مرد و گفته شد که در کنار کارلو دفن شد.
مجسمه برنزی فیدو در میدان اصلی شهر نصب شده 😢
https://eitaa.com/zandahlm1357
📌 ساخت بنای کلیسای نوتردام پاریس در ۱۱۶۳م شروع شد و بعد از ۲ قرن به اتمام رسید. برای تزئین این اثر باشکوه معماری از صدها مجسمه استفاده شده است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
💢عاقبت ماشینها اگر قرار بود چاق بشوند!
یک مجسمه ساز استرالیایی یک مجموعه آثاری داری به نام Fat Cars که در نقد سبک زندگی مصرف گرایی اونها رو ساخته و معتقده زشتی این سبک زندگی هنوز به تصویر کشیده نشده.
مجموعه ماشینهای چاق این هنرمند خیلی مورد استقبال قرار گرفت ولی آثار دیگه مثل خونههای چاقش هم دیدنیه
طرف با چاقا مشکل داشته همه چیز رو چاق کرده که مثلا زشت نشونشون بده ولی خدایی اون ماشین زرده خیلی بانمک شده :))) مجید میرزایی
https://eitaa.com/zandahlm1357
💢اسم این مجسمه فرشتهی چاقوهاست!
از 100000 عدد چاقو که باهاش قربانیان مختلفی کشته شدن ساخته شده. این چاقوها رو از 41 واحد پلیس جمع آوری کردند. حتی اسم بعضی از قربانیان هم روی چاقوها نوشته شده.
این سازه بزرگترین نماد ضد خشونت در انگلیس که تا الان ساختن!
ولی خیلی سوسولند ایران بود کم کم 2000 قمه داشت توش. چیه با چاقو میوه خوری دعوا میکنن
https://eitaa.com/zandahlm1357
💢بلندترین درخت دنیا (۱۱۵.۹ متر) در مقایسه با مجسمه آزادی نیویورک و برج بیگ بن لندن
https://eitaa.com/zandahlm1357
#خاطرات_جبهه
ريشتو روي پتو ميذاري يا زيرش؟😂
بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 بود. كنار حاج محسن دين شعاري، مسئول تخريب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخريب يعني آنسوي اردوگاه دو كوهه ايستاده بوديم و با هم گرم صحبت بوديم، يكي از بچه هاي تخريب كه خيلي هم شوخ و مزه پران بود از راه رسيد و پس از سلام و عليك گرم، رو به حاجي كرد و با خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وكيلي راستشو بهم مي گي؟
حاج محسن ابروهاشو بالا كشيد و در حالي كه نگاه تندي به او انداخته بود گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم دروغ بوده؟!!
بسيجي خوش خنده كه جا خورده بود سريع عذرخواهي كرد و گفت: نه! حاجي خدا نكنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم حقيقتشو بهم بگين...
حاجي در حالي كه مي خنديد دستي بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس.
- مي خواستم بپرسم شما شب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد يا زير ريشتون؟
حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود كشيد. نگاه پرسشگري به جوان انداخت و گفت چي شده كه شما امروز به ريش بنده گير دادي؟
- هيچي حاجي همينجوري!!!
- همين جوري؟ كه چي بشه؟
- خوب واسه خودم اين سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدي زدم؟
- نه حرف بدي نزدي. ولي... چيزه...
حاجي همينطوري به محاسن نرمش دست مي كشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در ذهن خود مرورمي كرد كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنش كشيده يا زير آن.
جوان بسيجي كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي كرد و گفت: نگفتي حاجي، ميخواي فردا بيام جواب بگيرم؟
و همچنان مي خنديد.
حاجي تبسمي كرد و گفت: باشه بعدا جوابت رو ميدم.
يكي دو روزي گذشت. دست بر قضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي كردم همان جوانك بسيجي از كنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و زيركي به حاجي گفت: چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟؟!!
حاجي با عصابنيت آميخته به خنده گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتي مي خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام. پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند مي آد. مي كشم زير ريشم، سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم🤣
هر سه زديم زير خنده. دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😁