eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
49.1هزار عکس
35.7هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
ديگر فرمود كه : هر كه نظر كند باول حجمه كه از خون از بريزند امان مييابد از درد چشم تا حجامت ديگر. در روايتى از حضرت صادق منقول است كه : چون حضرت رسول حجامت ميكردند، بآب سرد غسل ميكردند تا حرارت خون را فرو نشاند. در حديث ديگر فرمود كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم اول در پشت گردن حجامت ميكردند، پس جبرئيل آمد و امر كرد آنحضرت را بحجامت ميان دو كتف . در حديث ديگر مرويست كه : حضرت صادق عليه السلام حجامت كردند و بعد از حجامت سه پارچه قند با نبات طلبيدند و تناول نمودند، فرمودند كه خون صافى را متولد مى كند، حرارت را قطع ميكند. از حضرت امام على نقى عليه السلام منقول است كه : انار شيرين بعد از حجامت خون را ساكن ميكند، خون اندرون را صاف ميكند. از حضرت صادق منقول است كه : حجامت روز شنبه باعث ضعف مى شود. در روايت ديگر منقول است كه : بسيار بود حضرت امام رضا عليه السلام در ميان شب زيادتى خون مى يافتند، در آنوقت حجامت ميكردند. از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در ماه مبارك رمضان بهتر آنستكه حجامت را در شب بكنند، فرمود كه حجامت ما در روز يكشنبه است ، حجامت شيعيان ما در روز دوشنبه است ، فرمود كه زينهار كه ناشتا حجامت مكن تا اندك چيزى بخورى كه بيشتر باعث بيرون آمدن خون و قوت بدن مى شود، فرمود كه چون بعد از اكل حجامت كنند خون جمع مى شود و خون فاسد را بيرون ميكند، اگر پيش از اكل باشد خون صالح بيرون ميرود و خون فاسد در بدن ميماند. زياد شحام مى گويد كه بخدمت حضرت صادق عليه السلام بودم ، كه حجام را طلبيدند و فرمودند كه محجمه خود را بشو و بند كن پس انارى طلبيدند و تناول فرمودند، چون از حجامت فارغ شدند انار ديگر طلبيدند و تناول فرمودند، گفتند كه خوردن انار در اين وقت صفرا را فرو مى نشاند. حضرت امام محمد باقر عليه السلام از ابوبصير پرسيدند، كه مردم بعد از حجامت چه چيز مى خورند؟ گفت برگ كاسنى و سركه ، فرمود كه باكى نيست . از حضرت امام موسى عليه السلام منقول است كه : كسى خواهد حجامت كند در روز شنبه حجامت بكند، فرمود كه حجامت كردن در روز يكشنبه شفاى هر درد است . در روايتى وارد شده كه نبايد حجامت كرد، در روز چهار شنبه هر گاه قمر در عقرب باشد. از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : روز پنجشنبه خون در موضع حجامت جمع مى شود. پس چون ظهر شد در بدن متفرق مى شود، پس حجامت را پيش از ظهر بكنيد. در حديث ديگر نهى فرموده از حجامت كردن در وقت ظهر روز جمعه . از حضرت امام موسى عليه السلام منقول است كه : در هفتم ماه حزيران رومى كه در اوايل تابستان است ، حجامت بكن ، اگر نشود درچهاردهم بكن . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه حجامت را در آخر روزبجا آوريد. از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقول است كه حجامت در گودى پشت سر موجب غلبه فراموشى است . حضرت صادق فرمود كه : حجامت سر بفرياد رسنده است و براى هر دردى نافع است ، غير از مرگ پس از هر دو طرف ابرو شبر كردند بجانب پشت و بآنجا كه انگشتها ميرسيد نشان داد، كه آنجا حجامت مى بايد كرد. در روايت ديگر منقول است كه : در روز سه شنبه ساعتى هست كه اگر حجامت در آن ساعت اتفاق افتد، خون بند نمى شود تا بميرد، فرمود كه هر كه در وقت ظهر روز جمعه حجامت كند وبلائى باو برسد ملامت نكند مگر خود را. در حديث ديگر فرمود كه آية الكرسى بخوان و در هر روز كه خواهى حجامت كن و فرمود كه حجامت سر نافع است ، براى ديوانگى و خوره وپيسى و درد دندان . در حديث ديگر تاريكى چشم و دردسر و غلبه خواب ، و فرمود كه چون طفل چهار ماهه شود هر ماه يكمرتبه او را حجامت كنيد در گودى پشت سر كه لعابش را خشك مى كند، حرارت را از سر وبدنش مى كشد، منقول است كه حضرت امام محمد تقى عليه السلام طبيبى طلبيدند، فرمودند كه رگ كف دست را بگشايد. منقول است كه : شخصى بحضرت صادق عليه السلام شكايت كرد از درد جگر حضرت او را فصد پا فرمود، شخصى ديگر شكايت كرد از خارش بدن فرمود كه سه مرتبه هر دو پا را حجامت كن در پشت پا يا در ميان كعب و بند پا، شخصى بحضرت موسى شكايت كرد از جرب فرمود كه فصد پاى راست بكن و بقدر دو درهم روغن بادام شيرين بر روى آب كشك بريز و بخور و ماهى و سركه مخور، شخصى ديگر بحضرت صادق شكايت كرد از جرب فرمود كه رگ اكحل را بگشا. حلیة_المتقین #https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام ما یه سال و نیمه عقد کردیم و یک ساله عروسی کردیم و من دوست دارم زودتر بچه دار شیم اما همسرم میگه دو سه سال دیگه من ۲۴ سالمه همسرم ۳۱ سال من اصلا دوست ندارم تایم طلایی بارداری رو از دست بدم مشکل هم وضعیت مالی نیست رابطمون هم الحمدلله خوبه اما مدام میگه من باید آماده شم من باید رو خودم کار کنم ما باید رو خودمون کار کنیم (رشد روحی) که بتونیم بچه ها رو خوب تربیت کنیم چون بچه ها اونی نمیشن که ما میخوایم اونی میشن که ما هستیم و من هرچی میگم راضی نمیشه زمان رو کم کنه و این منو خیلی ناراحت میکنه چون خیلی برام مهمه این موضوع .چه کنم؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام پسر من 15 سالشه و از بچگی ترسهایی رو داشت مثلا ترس از تاریکی سوسک و عنکبوت که هنوز هم این ترسها رو داره اما به نسبت قبل کمتر شده ولی الان با توجه به صحبتهای دوستانش در مدرسه ویا معلمها و دیدن بعضی از کلیپها در مدرسه به شدت از جن شیطان و... می ترسه طوری که دیگه حاضر نیست تنهایی حتی توی اتاقش باشه و سعی میکنه همش جایی باشه که ما اونجا باشیم و شب اگه برادر کوچیکش پیشش نباشه توی اتاقش نمی خوابه ممنون می شم برای حل این مشکل من رو راهنمایی کنین 🌸 پاسخ استاد پوراحمد https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت چهل و ششم عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری، مقابل چشمانم بی‌رحمانه رژه می‌رفت و گذر لحظات تنهایی را برایم سخت‌تر می‌کرد. یک ماهی از ازدواج‌مان می‌گذشت و اولین شبی بود که مجید به خاطر کار در شیفت شب به خانه نمی‌آمد. مادر خیلی اصرار کرد که امشب را نزد آنها بگذرانم، ولی نپذیرفتم، نه اینکه نخواهم که وقتی مجید در خانه نبود، نمی‌توانستم جای دیگری آرام و قرار بگیرم. بی‌حوصله دور اتاق می‌چرخیدم و سرم را به گردگیری وسایل خانه گرم می‌کردم. گاهی به بالکن می‌رفتم و به سایه تاریک و با ابهت دریا که در آن انتها پیدا بود، نگاه می‌کردم. اما این تنهایی و دلتنگی آنقدر آزرده‌ام کرده بود که حتی به سایه خلیج فارس، این آشنای قدیمی هم احساس خوبی نداشتم. باز به اتاق برمی‌گشتم و به بهانه گذراندن وقت هم که شده تلویزیون را روشن می‌کردم، هر چند تلویزیون هم هیچ برنامه سرگرم کننده‌ای نداشت و شاید من بیش از اندازه کلافه بودم. هر چه فکر کردم، حتی حوصله پختن شام هم نداشتم و به خوردن چند عدد خرما و مقداری نان اکتفا کردم که صدای زنگ موبایلم بلند شد. همین که عکس مجید روی صفحه بزرگش افتاد، با عجله به سمت میز دویدم و جواب دادم: «سلام مجید!» و صدای مهربانش در گوشم نشست: «سلام الهه جان! خوبی؟» ناراحتی‌ام را فروخوردم و پاسخ دادم: «ممنونم! خوبم!» و او آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! شرمندم که امشب اینجوری شد!» نمی‌توانستم غم دوری‌اش را پنهان کنم که در جواب عذرخواهی‌اش، نفس عمیقی کشیدم و او با لحن دلنشین کلامش شروع کرد. از شرح دلتنگی و بی‌قراری‌اش گرفته تا گله از این شب تنهایی که برایش سخت تاریک و طولانی شده بود و من تنها گوش می‌کردم. شنیدن نغمه‌ای که انعکاس حرف‌های دل خودم بود، آرامم می‌کرد، گرچه همین پیوند قلب‌هایمان هم طولی نکشید و بخاطر شرایط ویژه‌ای که در پالایشگاه برقرار بود، تماسش را کوتاه کرد و باز من در تنهاییِ خانه‌ی بدون مجید فرو رفتم. برای چندمین بار به ساعت نگاه کردم، ساعتی که امشب هر ثانیه‌اش برای چشمان بی‌خوابم به اندازه یک عمر می‌گذشت. چراغ‌ها را خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم. چند بار سوره حمد را خواندم تا چشمانم به خواب گرم شود، ولی انگار وقتی مجید در خانه نبود، هیچ چیز سرِ جایش نبود که حتی خواب هم سراغی از چشمان بی‌قرارم نمی‌گرفت. نمی‌دانم تا چه ساعتی بیدار بودم و بی‌قراری‌ام چقدر به درازا کشید، اما شاید برای دقایقی خواب چشمانم را ربوده بود که صدای اذان مسجد محله، پلک‌هایم را از هم گشود و برایم خبر آورد که سرانجام این شب طولانی به پایان رسیده و به زودی مجید به خانه برمی‌گردد. برخاستم و وضو گرفتم و حالا نماز صبح چه مونس خوبی بود تا سنگینی یک شب تنهایی و دلتنگی را با خدای خودم تقسیم کنم. نمازم که تمام شد، به سراغ میز آیینه و شمعدان اتاقم رفتم، قرآن را از مقابل آیینه برداشتم و دوباره به سرِ سجاده‌ام بازگشتم. همانجا روی سجاده نشستم و آنقدر قرآن خواندم تا سرانجام قلبم قرار گرفت. سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع می‌کرد که چادرم را سر کردم و به تماشای طلوع آفتاب به بالکن رفتم. باد خنکی از سمت دریا به میهمانی شهر آمده و با حس گرمایی که در دل داشت، خبر از سپری شدن اردیبهشت ماه می‌داد. آفتاب مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد، صورت نورانی‌اش را با ناز از بستر دریا بلند می‌کرد و درخشش گیسوان طلایی‌اش از لابلای شاخه‌های نخل‌ها به خانه سرک می‌کشید. هر چه دیشب بر قلبم سخت گذشته بود، در عوض این صبحگاهِ انتظار آمدنِ مجید، بهجت آفرین بود. هیچ گاه گمان نمی‌کردم نبودش در خانه اینهمه عذابم دهد و شاید تحمل یک شب دوری، ارزش این قدردانی حضور گرم و پُر شورش را داشت! ساعت هفت صبح بود و من همچنان به امید بازگشتش پشت نرده‌های بالکن به انتظار ایستاده بودم که صدای پای کسی را در حیاط شنیدم. کمی خم شدم و دیدم عبدالله است که آهسته صدایش کردم. سرش را به سمت بالا برگرداند و از دیدن من خنده‌اش گرفت. زیر بالکن آمد و طوری که مادر و پدر بیدار نشوند، پرسید: «مگه تو خواب نداری؟!!!» و خودش پاسخ داد: «آهان! منتظر مجیدی!» لبم را گزیدم و گفتم: «یواش! مامان اینا بیدار میشن!» با شیطنت خندید و گفت: «دیشب تنهایی خوش گذشت؟» سری تکان دادم و با گفتن «خدا رو شکر!»، تنهایی‌ام را پنهان کردم که از جواب صبورانه‌ام سوء‌استفاده کرد و به شوخی گفت: «پس به مجید بگم از این به بعد کلاً شیفت شب باشه! خوبه؟» و در حالی که سعی می‌کرد صدای خنده‌اش بلند نشود، با دست خداحافظی کرد و رفت. دیگر به آمدن مجیدم چیزی نمانده بود که به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و دوباره به بالکن برگشتم. https://eitaa.com/zandahlm1357
آرامش10گنجیتااستادشجاعی.mp3
6.24M
🌺 ( 10 ) 🎤 استاد 🌷 این بخش : انتخاب بین ظواهر جذاب دنیا و خداوند ✨ اولویت بندی های معنوی 🥀 فاسق کیست 🌸 برنامه آرامش از لسان امام سجاد ع 🌺 زیاده روی و طمع کاری چه بلایی سر ما می آورد 💐 دانستن قدر همه چیز و همه کس حتی اگر از نظر ما خوب نباشند 🌻 تمرین قدردانی با اشیاء ❗️ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا