#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت نود و یکم
چشمان بیرنگ مادر ثابت مانده و ردّ خونریزی معدهاش که از دهانش بیرون میریخت، روی صورت سفید و بیرنگش هر لحظه پر رنگتر میشد. هر چه صدایش میکردم جوابی نمیشنیدم و هر چه نگاهش میکردم حتی پلکی هم نمیزد که به ناگاه جریان نفسش هم قطع شد و قفسه سینهاش از حرکت باز ایستاد. جیغهایی که میکشیدم به گوش هیچ کس نمی رسید و هر چه کمک میطلبیدم کسی را نمیدیدم.
آنچنان گریه میکردم و ضجه میزدم که احساس میکردم حنجرهام به جراحت افتاده و راه گلویم بند آمده است که فریادهای مجید که به نام صدایم میزد و قدرتی که محکم شانههایم را فشار میداد، چشمان وحشتزدهام را گشود. هرچند هنوز قلبم کنار پیکر بیجان مادر در آن فضای مبهم جا مانده بود، اما خودم را در اتاق تاریکی دیدم که فقط برق چشمان مجید پیدا بود و نور ضعیفی که از پنجره اتاق به درون میتابید. مجید با هر دو دستش شانههایم را محکم گرفته و با نفسهایی که از ترس به شماره افتاده بود، همچنان صدایم میزد.
بدن سُست و سنگینم به تشک چسبیده و بالشتم از گریه خیس شده بود. مجید دست دراز کرد و دکمه چراغ خواب را فشار داد که با روشن شدن اتاق، تازه موقعیت خودم را یافتم. مجید به چشمان خیس از اشکم خیره شد و مضطرب پرسید: «خواب میدیدی؟» با آستین پیراهنم اشکم را پاک کرده و با تکان سر پاسخ مثبت دادم. با عجله از روی تخت بلند شد، از اتاق بیرون رفت و پس از لحظاتی با یک لیوان آب به نزدم بازگشت. لیوان را که به دستم داد، خنکای بدنه بلورینش، حرارت دستم را خنک کرد و با نوشیدن جرعهای، آتش درونم خاموش شد. میترسیدم چشمانم را ببندم و باز خوابی هولناک ببینم. مجید کنارم لب تخت نشست و پرسید: «چه خوابی میدیدی که انقدر ترسیده بودی؟ هر چی صدات میکردم و تکونت میدادم، بیدار نمیشدی و فقط جیغ میزدی!»
بغضم را فرو دادم و با طعم گریهای که هنوز در صدایم مانده بود، پاسخ دادم: «نمیدونم... مامان حالش خیلی بد بود... انگار دیگه نفس نمیکشید...» صورت مهربانش به غم نشست و با ناراحتی پرسید: «امروز بهش سر زدی؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و گفتم: «صبح با عبدالله پیشش بودم... ولی از چند روز پیش که عملش کردن، حالش بدتر شده...» و باز گریه امانم نداد و میان ناله لب به شِکوه گشودم: «مجید! مامانم خیلی ضعیف شده، حالش خیلی بده...» و دوباره نغمه نالههایم میان هق هق گریه گم شد و دل مجید بیقرار این حال خرابم، به تب و تاب افتاده بود که عاشقانه گونههای نمناکم را نوازش میداد و زیر لب زمزمه میکرد: «آروم باش الهه جان! آروم باش عزیز دلم! خدا بزرگه!» تا سرانجام از نوازش نرم انگشتانش، قلب غمزدهام قدری قرار گرفت.
از زیر لایه اشک نگاهی به ساعت روی میز انداختم، دیگر چیزی تا سحر نمانده بود و من هم دیگر میلی به خوابیدن نداشتم که چند شبی میشد که از غصه مادر، شبم هم مثل روزم به بیقراری و بد خوابی میگذشت. بلاخره خودم را از روی تخت کَندم و همچنانکه از جا بلند میشدم، با صدایی گرفته رو به مجید کردم: «مجید جان! تو بخواب! من میرم یواش یواش سحری رو آماده کنم.» به دنبال حرف من او هم نگاهی به ساعت کرد و با گفتن «منم خوابم نمیاد.» از جا بلند شد و از اتاق بیرون آمد. وضو گرفتم، بلکه در فاصله کوتاهی که تا تدارک سحری داشتم، نمازی مستحبی خوانده و برای شفای مادر دعا کنم. مجید هم پشت سر من وضو گرفت و مثل شبهای گذشته در فرصتی که تا سحر داشت، به نماز ایستاد. دو رکعت نماز حاجت خواندم و بعد از سلام نمازم، دستانم را مقابل صورتم گرفتم و با چشمانی که بیدریغ میبارید، خدا را خواندم و بسیار خواندم که بیش از این دل ما را در آتش انتظار اجابت دعایمان نسوزاند و هر چه زودتر شفای مادر نازنینم را عنایت کند، هر چند شفای حال مادرم دیگر شبیه معجزهای شده بود که هر روز دست نیافتنیتر میشد.
سحری پدر و عبدالله را بردم و داشتم سفره را برایشان میچیدم که عبدالله تکیه به در آشپزخانه زد و با لحنی لبریز درد پرسید: «تو بودی دیشب جیغ میزدی؟» از اینکه صدای ضجههایم را شنیده بود، غمگین سر به زیر انداختم و او دوباره پرسید: «باز خواب مامانو میدیدی؟»
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_انصاف ۳۴ ▫️"مهربانها "برای رسیدن به انصاف، آمادهاند! اما دست "بیخیالها" هرگز بدان نخواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه انصاف_35.mp3
11.56M
#کارگاه_انصاف ۳۵
▫️نوع رفتاری که بعد از انتقال ما به برزخ، با ما خواهد شد؛
دقیقاً تابع نوع رفتار ما، با خودمان، و با دیگران، در دنیاست!
💢 اهل مدارا، انصاف، مهرورزی و... در دنیا، حتماً در برزخ مورد رحمت و مهر بالاتری قرار خواهند گرفت.
#استاد_شجاعی 🎤
مداحی آنلاین - می میرم و زنده میشم - نریمانی.mp3
6.66M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴نزن قلب منو آتیش
🌴بمون جون زینب بابا حیدر
🎤
#شب_قدر
بسیار مهم📍
♦️دستورات مهم شب قدر |
اعمال ذیل از توصیه های روایات و کلمات بزرگان در شب قدر است :
▫️در شب قدر ، از خدای متعال یقین بخواهید.
▫️مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمت الله میفرمایند : ماه رمضان ماه دعا و افضل دعا عبادت در شب قدر است و کسی که در این شب میل به عبادت ندارد ، در ایمانش دچار بیماری شده است.
▫️هزار مرتبه سوره قدر ، در تمام شب ها و مخصوصا در شب قدر وارد شده است و در اثر قرائت این هزار مرتبه ، کشفی برای قرائت کننده پیدا میشود که صاحب یقین خواهد شد.
▫️از آیت الله فاطمی نیا حفظه الله نقل شده است که دو رکعت نماز خوانده شود و بعد از آن در سجده برود و صد مرتبه ماشا الله بگوید و سپس بلند شود و در سجده ی دیگر ، ۱۰۰ مرتبه ان شاءالله بگوید ؛ این عمل دارای آثار فوق العاده ای است.
▫️جهت مشرف شدن به حج ، امشب هزار مرتبه در سجده ما شا الله بگوید و سپس بلند شود و در سجده ی دیگر هزار مرتبه ان شا الله بگوید.
▫️دو رکعت نماز بخواند و درکعت اول ۷ مرتبه سوره توحید قل هو الله و در رکعت دوم نیز به همین گونه قرائت کند و سپس بعد از سلام نماز ، ۷۰ مرتبه استغفار کند.
در اثر ادای این عمل ، شخص قرائت کننده هنوز از جا بر نخیزیده ، خودش و پدر و مادرش بخشیده میشوند .
بزرگان می فرمایند : اگر رحمی به حال خودتان نمی کنید ، لااقل رحمی به حال پدر و مادرتان نمایید و این عمل را در این شب انجام دهید.
هدیه به پیشگاه تمام گذشتگان و ذو الحقوقین و حق داران فاتحه ای را در این شب عزیز قرائت نماییم.