eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رمان عاشقانه مذهبی (علوی )رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سوم با چشمانی که دیگر توان پلک زدنی هم نداشتند، به سقف اتاق خیره مانده و مثل اینکه نفسم در قفسه سینه‌ام مرده باشد، از جریان زندگی در رگ‌هایم خبری نبود. در گرمای مرداد ماه، زیر چند لایه پتو مچاله شده و باز هم بند به بند استخوان‌هایم از سرما می‌لرزید. تنها نشانه زنده بودنم، دندان‌هایی بود که مدام به هم می‌خورد و ناله گنگی که زیر لب‌هایم جریان داشت. عبدالله با تمام قدرت دست‌هایم را گرفته و محمد با هر دو دست پاهایم را فشار می‌داد و باز هم نمی‌توانستند مانع رعشه‌های بدنم شوند. ابراهیم بالای سرم زانو زده بود و فریاد‌هایش را می‌شنیدم که مدام به اسم صدایم می‌زد، بلکه بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود، شکسته و چشمان بی‌حرکتم را جان دهد. عطیه بی‌صبرانه بالای سرم اشک می‌ریخت که لعیا با لیوان نبات داغ به سمتم دوید، گرچه از دندان‌های لرزان و فَکِ قفل شده‌ام، نفسم هم به زحمت بالا می‌آمد چه رسد به قطره‌ای آب! پدر با قامتی در هم تکیده در چهارچوبِ در نشسته و با چشمانی وحشتزده فقط نگاهم می‌کرد. مات و مبهوت اطرافیانی مانده بودم که پیراهن سیاه پوشیده و باز هم باورم نمی‌شد که این رخت عزای مادری است که من لحظه‌ای امیدم را به شفایش از دست نمی‌دادم و حالا ساعتی می‌شد که خبر مرگش را شنیده بودم. محمد همانطور که خودش را روی پاهای لرزانم انداخته بود تا بتواند قدری گرم و آرامم کند، با صدای بلند گریه می‌کرد و عبدالله با چشم‌های اشکبارش فقط صدایم می‌زد: «الهه! الهه! یه چیزی بگو...» و شاید رنگ زندگی آنقدر از چهره‌ام پریده بود که ابراهیم از خود بی ‌خود شده و با دست‌های سنگینش محکم بر صورتم می‌کوبید تا نفسی را که میان سینه‌ام حبس شده بود، بالا آورده و جانی را که به حلقومم رسیده بود، به کالبدم بازگردانَد. محمد که از دیدن این حال زارم به ستوه آمده بود، با حالتی مضطرّ رو عبدالله کرد: «پس چرا مجید نیومد؟» و به جای عبدالله که از شدت گریه توان سخن گفتن نداشت، لعیا جوابش را داد: «زنگ زدیم پالایشگاه بود. تو راهه، داره میاد.» اغراق نبود اگر بگویم از سخنانشان جز صداهایی گنگ و مبهم چیزی نمی‌فهمیدم و فقط ناله‌های مادر بود که هنوز در گوشم می‌پیچید و تصویر صورت زرد و بی‌مژه و ابرویش، هر لحظه پیش چشمانم ظاهر می‌شد. احساس می‌کردم دیگر توان نفس کشیدن هم ندارم و مثل اینکه حجم سنگینی روی قفسه سینه‌ام مانده باشد، نفس‌هایم با صدای بلندی به شماره افتاده بود و رنگ دست‌هایم هر لحظه سفیدتر می‌شد و بدنم سردتر. عبدالله و محمد دست زیر بدنم انداخته و می‌خواستند با خم کردن سرم، حالم را جا بیاورند. عطیه به صورتم آب می‌پاشید و ابراهیم چانه‌ام را با دست گرفته و محکم تکان می‌داد تا قفل دهانم را باز کند. صداهایشان را می‌شنیدم که وحشت کرده و هر کدام می‌خواستند به نحوی به فریادم برسند که شنیدم لعیا با گریه‌های بلندش به کسی التماس می‌کرد: «آقا مجید! به دادِش برسید! مامان از دستمون رفت، الهه هم داره از دست می‌ره، تو رو خدا یه کاری بکنید، دیگه نفسش بالا نمیاد!» از لای چشمان نیمه بازم به دنبال مخاطب لعیا گشتم و مجید را دیدم که در پاشنه در خشکش زده و گویی روح از بدنش رفته باشد، محو چشمان بی‌رنگ و بدن بی‌جانم شده بود. قدم‌هایش را به سختی روی زمین می‌کشید و می‌خواست خودش را به الهه‌ای که دیگر تا مرگ فاصله‌ای ندارد، برساند که مُهرِ لب‌هایم شکست و با صدایی بریده زمزمه کردم: «پست فطرت...» https://eitaa.com/zandahlm1357
کارگاه انصاف_46.mp3
11.87M
۴۶ ⚜ یکی از واجبات تغذیه‌ی روح؛ توجه دائمی به مرکزی است که از آنجا آمده‌ایم و به آنجا قرار است مشرف شویم! " یاد خانه‌ی جاودانه و توجه مداوم به آن ، مایه‌ی حیات قلب است. و فراموشی آن بی‌انصافی بزرگ در حق روح ما. " 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨🌹 ✨✨🌹 ✨🌹 ✨إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ ✨وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ﴿41﴾ ✨كسانى كه به اين قرآن چون بديشان رسيد ✨كفر ورزيدند به كيفر خود مى ‏رسند ✨و به راستى كه آن كتابى ارجمند است (41) 📚سوره مبارکه فصلت ✍آیه 14 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✨🌹 ✨✨🌹 ✨✨✨🌹
20.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا ۖ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ - ابراهیم 13 📖 کافران به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما باز می‌گردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم. پس پروردگارشان به آنان پیام فرستاد که حتماً ستمکاران را نابود می‌کنیم. 📺 تلاوت زیبا و آرامش بخش سوره مبارکه فاتحه و آیات 13 تا 22 سوره مبارکه ابراهیم (ع) با صدای هزاع البلوشی با ترجمه و زیرنویس فارسی 🎶 ترتیل
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
🌿 حضرت امام رضا علیه‌السلام: هر کس در مجلسی بنشیند که در آن یاد ما اهل بیت زنده می‌شود، قلبش در روزی که قلب ها می‌میرند، نمیمیرد. https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 ببخشید این روایتی که میفرمایند حفظ ایمان در اخر الزمان مانند نگه داشتن اتش در دست است، میخواستم بدونم منظور از حفظ ایمان چیه و باید چکار کرد? ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 ☝️🏻اینکه حفظ ایمان در آخرالزمان از نگه داشتن آتش در دست سخت تر است یعنی همین چیزی که شما در طول روز می بینید، یک انسانی با خودش عهد می بندد با خودش قول و قرار می گذارد، که خدایا من الان که دارم بیرون می روم نگاه به حرام نکنم، با نامحرم حرف نزنم و شوخی نکنم و کاری که حرام و گناه باشد انجام ندهم، ولی در طول روز به خاطر صحنه های گناهی که هست، عهد خود را می شکند. 🔰طرف می خواهد دینش را حفظ بکند ولی به ربای بانکی آلوده می شود، می خواهد وام بگیرد ولی وامی که آلوده به رباست. یعنی می خواهد ایمانش را حفظ کند ولی نمی شود. نه اینکه نشود، سخت است! زندگی که بخواهد به سبک اسلامی و مهدوی باشد سخت است. 📒کسانی که می خواهند زندگی مهدوی داشته باشند کتاب «سبک زندگی مهدوی حاج آقا محدثی» کتاب خوبی است. می توانند به آن رجوع بکنند، منظور اینکه طرف می خواهد گناه نکند ولی جامعه در آخرالزمان (عج) آن قدر پر از گناه شده است که انسان را به سمت گناه میل می‌دهد و سخت است که انسان بتواند توبه خودش را نگه دارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
45.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬🎬 📺 قسمت دوم مستند ( بخش دوم ) 🎥 روایت تصویری دیدار صمیمانه رهبر معظم انقلاب با فعالان فرهنگی و هنری و راویان دفاع مقدس با عنوان جلسات پنجشنبه شب ها 🎁 مستندی بسیار جذاب و روشنگرانه ، با کیفیت خوب ، هدیه اختصاصی گنجیتا https://eitaa.com/zandahlm1357
حقوق پدر و مادر - @Maddahionlin.mp3
4.6M
♨️حقوق پدر و مادر 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. https://eitaa.com/zandahlm1357
داستان ضرب المثل فوت کوزه گری ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪﺟﺰ ﯾﮏ ﻧﮑﺘﻪ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﯽ. ﭘﺴﺮﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻛﻮﺯﻩﮔﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺧﻮﺍﻫﺶوﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﭘﺴﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﻭ ﺯﺭﻧﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻢﮐﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺠﺮﺑﻪﻫﺎﯼ ﻛﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ. ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺰﺩ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻛﻢﻛﻢ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻛﺎﺭﮔﺎﻫﯽ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻛﻠﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺑﺒﺮﻡ. ﻫﺮﭼﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻛﻮﺯﻩﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻛﺮﺩ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﯽ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺑﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﭘﺴﺮﻙ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻛﺎﺭﮔﺎﻫﯽ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﺎﺳﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺭﻧﮓﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻟﻌﺎﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻭﻟﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺭﻧﮓ ﻛﺎﺳﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﻣﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻔﺎﻑ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﺧﻮﺑﺘﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﻤﯿﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻗﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻟﻌﺎﺏ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺸﻜﻞ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ است. ﻧﺰﺩ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﻜﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ. ﻭ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﺋﯽ ﻛﻨﺪ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﺎﻙ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻟﻌﺎﺏ ﺭﺍ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﺷﺎﮔﺮﺩﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﯽﻣﻮﻗﻊ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ. ﺑﯿﺎ ﯾﻚ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﯼ ﻛﺎﺭ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﺋﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﻭ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ ﯾﻜﺴﺎﻝ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﻗﺖﻛﺮﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩﺧﻮﺩﺵﻧﻤﯽﺷﺪ. ﯾﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻛﺎﺳﻪﻫﺎﯼ ﻟﻌﺎﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻛﺎﺳﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻦ ﺗﺎ ﻓﻮﺕﻭﻓﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺑﮕﯿﺮﯼ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻛﺎﺳﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻨﺪ ﻓﻮﺕ ﻣﯽﻛﺮﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ”ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ“ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﻚﻛﺎﺳﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻓﻮﺕ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﺩﻭﺧﺎﻛﯽ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﻓﻮﺕ ﻭ ﻓﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺳﻪ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﮔﺎﻩ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﻮﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺩﻭﺧﺎﻙ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﻟﻌﺎﺏ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻟﻌﺎﺏ ﺭﺍ ﻛﺪﺭ ﻣﯽﻛﻨﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﻓﻮﺕ ﻣﯽﻛﻨﯿﻢ ﻏﺒﺎﺭ ﭘﺎﻙ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻟﻌﺎﺏ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺷﻔﺎﻑ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺟﻼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﻛﻨﺪ. ﺣﺎﻻ ﺑﺮﻭ ﻭ ﻛﺎﺭﮔﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﺑﺮﺍﻩ ﻛﻦ ﻭ "ﻓﻮﺕ ﮐﻮﺯﻩﮔﺮﯼ" ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ. ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻓﻮﻟﮑﻠﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﯿﻮﻩﺩﻭﺯﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮐﺴﺐﺗﺠﺮﺑﻪ ﺩﺭﻣﺤﻀﺮ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻗﺎﺑﻠﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﺭﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺸﺘﺮﯼﻫﺎﯼ ﭼﻨﺪﺍﻧﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺘﺶ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﯽ ﻓﻮﺕ ﮐﻮﺯﻩﮔﺮﯼ ﺭﺍﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺳﺐ ﭘﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ. https://eitaa.com/zandahlm1357