مرد خدا
حضرت ( (آية الله ناصرى) ) كه در مسجد كمر زرى اصفهان نماز مى خوانند و در اصفهان معروف هستند براى حقير تعريف كردند ( (كه آقاى مرتضوى لنگرودى) ) براى بنده تعريف كرده بودند
يك روز در خانه زده شد. بلند شدم آمدم در خانه را باز كردم، ديدم يك پيرمرد ژوليده ووليده اى است. گفتم: چه كار داريد؟!
گفت: مى خواهم داخل خانه شما بيايم.
من اول خيال كردم يك مرد سائل و فقير است يك چيزى مى خواهد، با اكراه او را به خانهام راه دادم.
وقتى كه داخل آمد، گفت: مى خواهم نماز بخوانم. گفتم: خُب اين اطاق واين آب. وقتى كه داخل اطاق شد ديدم يك شيشه از توى جيبش در آورد و از آب توى آن شيشه وضو گرفت. و فرش را برچيد و روى زمين ايستاد نماز خواند.
متحير شدم،
يعنى چه اين كيه ديگه اين چطور فقيرى است؟! نمازش كه تمام شد. گفتم: آقا از همان پولى كه فرش را خريدم از همان پول هم خانه را خريدم اگر اشكالى داشته باشد خانه هم اشكال دارد.
گفت: كى گفته؟ گفتم: آخه شما فرش را پس كرديد. گفت: تابه حال من روى قالى نماز نخوانده ام.
من چيزى نگفتم و آمدم به خانوادهام گفتم كه يك ناهار پاكيزه اى درست كند و اين بنده خدا را نگهش داشتم و ظهر سفره را انداختم. يك نگاهى به سفره كرد و گفت: اينها بدرد من نمى خورد.
دست توى جيبش كرد و يك پياله و يك كيسه و يك مقدار نمك درآورد، يك مقدار آب توى آن پياله ريخت و دست توى كيسه كرد يك مقدار نان در آورد و توى پياله خُرد كرد،
هر چه به او اصرار كردم كه آقا يك مقدار از اين غذاها ميل بفرمائيد مگر شما از اين غذاها نمى خوريد؟! گفت: چرا امّا دور دست اينجاها مى خورم. خلاصه من چيزى نگفتم تا ناهارش را خورد.
در اين هنگام يك طلبه اى كه رفيق ما بود و آمده بود يك سرى به من بزند او داخل خانه شد، تا داخل اطاق آمد، يك وقت پيرمرد گفت: يا جاى من است يا جاى اين.
گفتم: اين طلبه آمده سرى به من بزند. گفت: نه.
رفيق طلبهام اين حرف را تا شنيد گفت: آقا من رفتم ولى بر
مى گردم. من ناراحت شدم كه اين چرا با او اينطور برخورد كرد، خلاصه باز چيزى نگفتم.
بعد رو به او كردم و گفتم: آقا شما تا به حال كربلا رفته ايد؟ گفت: بله. گفتم: تابه حال خدمت ( (حضرت حجة عليه السلام) ) رسيده ايد؟ گفت: بله. گفتم: چه طورى؟!
گفت: ما سه نفريم يك آيه از قرآن مى خوانيم هر جا كه مى خواهيم برويم بلند مى شويم و به آنجا پائين مى آييم.
گفتم: مى شود من ببينم؟! گفت: برو بيرون پشت شيشه بايست نگاه كن. من رفتم پشت شيشه ايستادم، ديدم اين بنده خدا خوابيد و يك چيزهايى گفت كه من نمى شنيدم. يك وقت ديدم همينطورى كه خوابيده بدنش بلند شد و تا پاى پانكه رفت و بعد گفت: بروم بالا و طاق را خراب كنم يا برگردم؟
گفتم: نَه نَه برگرد، ما پول نداريم طاق را بسازيم تا همينجا كه رفتى فهميدم بيا پائين.
آمد پايين و يك مقدار نشست و بعد گفت: مى خواهم بروم. گفتم: كجا ميروى؟ گفت: من الآن به هندوستان مى روم و بعد خداحافظى كرد و رفت.
طلبه آمد و گفت: اين بنده خداكو؟! گفتم: رفت. گفت: اى واى. گفتم: چه طور مگه؟! گفت: من صبح بعد از نماز خوابيدم وقتى كه بيدار شدم ديدم محتلم شده ام، گفتم: چون وقت درس دير شده
اول سر درس مى روم بعد بحمام. ولى وقتى از درس بيرون آمدم يادم رفت و نماز ظهر و عصرم را هم خوانده بودم اينجا آمدم ولى تا اين بنده خدا گفت، يادم آمد كه اى واى من غسل نكردهام و چون او اين حرف را زد من يادم افتاد و رفتم تطهير كردم و برگشتم حالا آمدهام او را ببينم چون او يكى از مردان خدا بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و چهارم و نمیخواستم فرصتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و شصت و پنجم
و منتظر پاسخم نشد و به سمت خیابان رفت، ولی من تمایلی به رفتن نداشتم که بوی دل و جگر کباب شده از چند مغازه آنطرفتر، فضای پیاده رو را پُر کرده و دلم را بُرده بود که آهسته صدایش کردم: «مجید!» هنوز از پل روی جوی کنار خیابان رَد نشده بود که از صدایم برگشت و به سمتم آمد. به چراغهای زرد و سفیدی که مقابل مغازه جگرکی آویخته شده بود، نگاهی کردم و زیر لب گفتم: «خیلی ضعف کردم...» و نگذاشت حرفم تمام شود و با محبتی شیرین پاسخم را داد: «اگه میتونی چند قدم بیای، با هم بریم، وگرنه همینجا وایسا، برم برات بگیرم.»
قدمی برداشتم و آهسته پاسخ دادم: «نه، میتونم بیام.» و به سختی مسیر چند متری مانده تا مغازه را طی کردم و همین که مقابل درِ شیشهای جگرکی رسیدم، بوی غلیظ جگر کباب شده حالم را به هم زد. چه لحظات سختی بود که تنم از گرسنگی ضعف میرفت و نمیتوانستم حتی بوی غذا را تحمل کنم و مجید با چه صبر و محبتی پا به پایم میآمد که برایم دل و قلوه خام خرید تا خودش در خانه کباب کند. به خانه که رسیدیم، به بالکن رفته و در را هم پشت سرم بستم تا در خنکای لطیفِ شب زمستانی بندر، بوی کباب کردن دل و قلوهای که مجید در آشپزخانه برایم تدارک میدید، حالم را به هم نزند.
به توصیه لعیا، لیمو ترش تازهای را مقابل صورتم گرفته و میبوییدم تا حالت تهوعم فروکش کند که مجید درِ بالکن را باز کرد و با سیخهای دل و قلوهای که زیر لایهای از نان و نعنا پنهانشان کرده بود تا بوی تندش حالم را بدتر نکند، قدم به بالکن گذاشت، کنارم نشست و با چه صبر و حوصلهای برایم لقمه میگرفت تا بلاخره توانستم شام مقوی و خوشمزهای را که برایم تهیه کرده بود، نوش جان کنم و قدری جان بگیرم و در نخستین شبی که چشمانمان به مژدگانی آمدن حوریه روشن شده بود، چه شب زیبا و دل¬انگیزی را در بالکن کوچک و باصفای خانهمان سپری کردیم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#ارتباط_موفق ۲۴ 🔋 انرژی آن دسته از دوستانت که درونِ پاک دارند؛ در تو، باقی میماند! * چه دیگران،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباط موفق_25.mp3
10.84M
#ارتباط_موفق ۲۵
✿ دایرهی ارتباطات شما، میزان جذبهای بعدی شما را تعیین میکنند!
دایرهی ارتباطات سالم و تطهیر شده، انرژیِ جذبِ شما را برای ارتباط با دایرههای بعدی، افزایش میدهند.
#استاد_شجاعی 🎤
#آیتالله_مشکینی
@shervamusiqiirani-5 - تمنا.mp3
2.26M
🎶مقام #الله_مدد
🔸دو تار : زنده یاد استاد #غلامعلی_پورعطایی
تقدیم به هموطنان عزیز تربت جامی
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو ای جانِ جان بی تن مرو
از چشم من بیرون مشو ای شعله ی تابان من
پوشیده چون جان می روی هر دم میان جان من
سرو خرامان منی سرو خرامان منی
ای رونق بستان من ای شعله ی تابان من
#مولوی
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
در پیش بی دردان چرافریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
#رهی_معیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
4_6048464222319283753.mp3
8.42M
#تلنگری
🌓 تا واقعهی غدیر، به بلوغ نهاییاَش نرسد؛
بشــر در تاریکی درونیاَش محبوس خواهد ماند!
🌖 سیرِ بلوغ غدیر،
و رسیدنش به میوهی نهایی، چگونه است؟
و چگونه بشر به آرامش و روشنیِ این نقطه میرسد؟
💫 ویژه #عید_غدیر
#استاد_شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ
#ویژه_عید_غدیر 🔴
✨به عشق حضرت حیدر،
به عشق آلعلی🌸🍃
✨به عشق حضرت زهرا،
به طلعتِ نبوی🌸🍃
✨همیشه ذکرِ لبانم
به هرکجا این است🌸🍃
✨علی امامِ من استو
منم غلامِ علی🌸🍃
#خطبه_غدیر 🌸🍃
#فضیلت_حضرت_علی_(ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#غدیر #صوت #کتاب_صوتی 📚 #الغدیر 4⃣ فصل چهارم (۴) ✍ نویسنده ; علامه امینی 🎙 راوی : بهروز رض
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #فضائل_امیرالمؤمنین
🎬 غدیر دوم وقتی که #امام_حسن_مجتبی علیه السلام از #امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میگوید
🔊 حجتالاسلام #حامد_کاشانی
💥ببینید و انتشار دهید
#عکس_نوشته
سوره آل عمران (آیه 8)
🍃رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8)🍃
❤️
(راسخانِ در علم، میگویند:)
«پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنكه ما را هدایت كردی، (از راه حق) منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهای!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و او راست كشتيهايى همانند كوه كه در دريا مىروند.
هر که روی زمین است دستخوش مرگ و فناست.
(الا ای جنّ و انس) کدامین نعمتهای خدایتان را انکار میکنید؟
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)