eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سؤال کردم: «من چی کار کردم که بی‌عقلی بوده؟» به همین چند لحظه حضور در اتاق، صورتش از گرما خیس عرق شده بود که با کف دستش پیشانی‌اش را خشک کرد و با صدایی گرفته جواب داد: «تو کاری نکردی، ولی مجید به عنوان یه مرد باید یه خورده عقلش رو به کار مینداخت!» و نمی‌دانم دیدن این وضعیت چقدر خونش را به جوش آورده بود که مجیدم را به بی‌خردی متهم می‌کرد و فرصت نداد حرفی بزنم که با حالتی مدعیانه ادامه داد: «اگه همون روز که بابا براش خط و نشون می‌کشید و تو التماسش می‌کردی که مذهب اهل سنت رو قبول کنه، حرف تو رو گوش می‌کرد و سُنی می‌شد، بر می‌گشت خونه و همه چی تموم می‌شد! نه بچه‌تون از بین می‌رفت، نه انقدر عذاب می‌کشیدین! تو می‌دونی من هیچ مشکلی با مذهب مجید نداشتم و ندارم، ولی وقتی کار به اینجا کشید، باید کوتاه می‌اومد!» خیره نگاهش کردم و با ناراحتی پرسیدم: «مگه همون روزها تو به من نمی‌گفتی که چرا زودتر نمیرم پیش مجید؟ مگه باهام دعوا نمی‌کردی که چرا تقاضای طلاق دادم؟ مگه زیر گوشم نمی‌خوندی که مجید منتظره و من باید زودتر برم پیشش؟ پس چرا حالا اینجوری میگی؟» در تاریکی اتاق صورتش را به وضوح نمی‌دیدم، ولی ناراحتی نگاهش را احساس می‌کردم و با همان ناراحتی جواب داد: «چون می‌دونستم مجید کوتاه نمیاد! چون مطمئن بودم اون دست از مذهبش بر نمی‌داره!» سپس به چشمانم دقیق شد و عقیده عاشقانه مجید را پیش نگاهم به محاکمه کشید: «ولی واقعاً اونهمه پافشاری ارزش اینهمه مصیبت کشیدن رو داشت؟!!! تو که ازش نمی‌خواستی کافر شه، فقط می‌گفتی مذهبش رو عوض کنه! اصلاً می‌اومد به بابا می‌گفت من سُنی شدم، ولی تو دلش شیعه بود! یعنی زندگی‌اش ارزش یه ظاهرسازی هم نداشت؟!!! یعنی انقدر سخت بود که به خاطرش زندگی‌اش رو داغون کرد؟!!! ارزش جون بچه‌اش رو داشت؟!!!» و ای کاش اسم حوریه را نیاورده بود که قلبم در هم شکست و اشکم جاری شد. سرم را پایین انداختم و با شعله‌ای که دوباره از داغ دخترم به جانم افتاده بود، زیر لب زمزمه کردم: «خُب مجید که نمی‌دونست اینجوری میشه!» که با عصبانیت فریاد کشید: «نمی‌دونست وقتی تو رو از خونه زندگی‌ات آواره می‌کنه، وقتی تو رو از همه خونواده‌ات جدا می‌کنه، چه بلایی سرت میاد؟!!!» عبدالله همیشه از مجید حمایت می‌کرد و می‌دانستم از این حال و روزم به تنگ آمده که اینچنین بی‌رحمانه به مجیدم می‌تازد که با لحنی ملایم از همسرم حمایت کردم: «مجید نمی‌خواست منو از شما جدا کنه، می‌خواست بیاد با بابا حرف بزنه، می‌خواست بیاد عذرخواهی کنه و قضیه رو با زبون خوش حل کنه. ولی بابا نذاشت. بابا پاشو کرده بود تو یه کفش که باید طلاق بگیرم.» و در برابر نگاه برادرانه‌اش شرمم آمد که بگویم حتی پدر برایم شوهری هم انتخاب کرده و نقشه قتل فرزندم را کشیده بود که من از ترس جان دخترم از آن خانه گریختم، ولی عبدالله گوشش به حرف من نبود که دلش از اینهمه نگون بختی‌ام به درد آمده و انگار تنها مجید را مقصر می‌دانست که ابرو در هم کشید و با حالتی عصبی پاسخ داد: «چرا انقدر ازش حمایت می‌کنی؟!!! بلند شو جلو آینه یه نگاه به خودت بکن! رنگت مثل گچ شده! دیگه حتی پول ندارین یه وعده غذای درست حسابی بخوری! داری تو این اتاق می پوسی! چرا؟!!! مگه چی کار کردی که باید انقدر عذاب بکشی؟!!!» و هنوز شکوائیه پُر غیظ و غضبش به آخر نرسیده بود که کلید در قفلِ در چرخید و در باز شد. 📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و پنجاه و سوم مجید با دست چپش به سختی در را باز کرد و همانجا در پاشنه در ایستاد که انگار نفسش بند آمده و دیگر نمی‌توانست قدمی بردارد. دوباره رنگ از صورتش پریده و پیشانی‌اش خیس عرق شده بود که هنوز ضعف خونریزی‌های شدیدش جبران نشده و رنگ زندگی به رخسارش برنگشته بود. از نگاه غمگینش پیدا بود گلایه‌های عبدالله را شنیده که با لحنی گرفته سلام کرد و باز می‌خواست به روی خودش نیاورد که با مهربانی رو به من کرد: «چقدر وقته برق رفته؟ الان میرم بهش میگم.» از جا بلند شدم و به رویش خندیدم تا لااقل دلش به مهربانی من خوش باشد و گفتم: «یه ساعتی میشه.» و می‌دیدم دیگر رمقی برای رفتن به طبقه پایین و جر و بحث با مسئول مسافرخانه ندارد که با خوشرویی ادامه دادم: «حالا فعلاً بیا تو، ان شاءالله که زود میاد.» از مهربانی بی‌ریایم، صورتش به خنده‌ای شیرین باز شد و با گام‌هایی خسته قدم به اتاق گذاشت، ولی عبدالله نمی‌خواست ناراحتی‌اش را پنهان کند که سنگین سلام کرد و از روی صندلی بلند شد تا برود که مجید مقابلش ایستاد و صادقانه پرسید: «از دست من ناراحتی که تا اومدم می‌خوای بری؟» هر دو مقابل هم قد کشیده و دل من بی‌تاب اوقات تلخی عبدالله، به تپش افتاده بود که مبادا حرفی بزند و دل مجید را بشکند که نگاهی به مجید کرد و با لحن سردی جواب داد: «اومده بودم یه سر به الهه بزنم.» و مجید نمی‌خواست باور کند عبدالله به نشانه اعترا
ض می‌خواهد برود که باز
هم به روی خودش نیاورد و پرسید: «نمی‌دونی بابا کجا رفته؟» از این سؤالش بند دلم پاره شد، عبدالله خیره نگاهش کرد و او هم مثل من تعجب کرده بود که به جای جواب، سؤال کرد: «چطور؟» به گمانم باز درد جراحتش در پهلویش پیچیده بود که به سختی روی صندلی نشست و با صدای ضعیفی جواب داد: «چند بار رفتم درِ خونه، پول پیش رو پس بگیرم. ولی کسی خونه نیس.» نگاهم به صورتش خیره ماند که گرچه به زبان نمی‌آورده تا دل مرا نلرزاند، ولی خودش به سراغ پدر می‌رفته و چقدر خوشحال شدم که پدر نبوده تا دوباره با مجید درگیر شود. عبدالله شانه بالا انداخت و با بی‌تفاوتی پاسخ داد: «من که تازگی‌ها خیلی اونجا نمیرم، ولی ابراهیم می‌گفت یه چند وقتیه با نوریه رفتن قطر.» مجید با دست چپش روی پهلویش را گرفت و با صدایی که از سوزش زخم‌هایش خش افتاده بود، زمزمه کرد: «نمی‌دونی کِی برمی‌گرده؟» از اینکه می‌خواست باز هم به سراغ پدر برود، دلم لرزید و پیش از آنکه حرفی بزنم، عبدالله قدمی را که به سمت در اتاق برداشته بود، عقب کشید و رو به مجید طعنه زد: «اینهمه مصیبت کم نیس؟!!! می‌خوای بری که دوباره با بابا درگیر شی؟!!! این همه تن الهه رو لرزوندی، بس نیس؟!!!» و مجید انتظار این برخورد عبدالله را می‌کشید که ساکت سر به زیر انداخت تا عبدالله باز هم عقده دلش را بر سرش خالی کند: «بذار خیالت رو راحت کنم! بابا که هیچی، ابراهیم و محمد هم از ترس بابا، دیگه کاری به تو و الهه ندارن!» مجید آهسته سرش را بالا آورد و نگاه متحیرم به عبدالله خیره شد تا با عصبانیت ادامه دهد: «من دیروز هم به ابراهیم زنگ زدم، هم به محمد، ولی هیچ کدوم حاضر نیستن حتی یه زنگ بزنن حال الهه رو بپرسن، چه برسه به اینکه براتون یه کاری بکنن!» از اینهمه بی‌مِهری برادرانم قلبم شکست و خون غیرت در چشمان مجید جوشید که پیش از آنکه من حرفی بزنم، مردانه اعتراض کرد: «مگه من ازت خواسته بودم بهشون زنگ بزنی و واسه من گدایی کنی؟!!!» عبدالله چشمانش از عصبانیت گرد شد و فریاد کشید: «اگه به تو باشه که تا الهه از گشنگی و بدبختی تلف نشه، از کسی کمک نمی‌خوای!!!» از توهین وقیحانه‌اش، خجالت کشیدم که به حمایت از مجید، صدایم را بلند کردم: «عبدالله! چطوری دلت میاد اینجوری حرف بزنی؟!!! اومدی اینجا که فقط زجرمون بدی؟!!!» و فریاد بعدی را از روی خشمی دلسوزانه بر سرِ من کشید: «تو دخالت نکن! من دارم با مجید حرف می‌زنم!» و مجید هم نمی‌خواست من حرفی بزنم که با اشاره دست لرزانش خواست ساکت باشم، به سختی از روی صندلی بلند شد و دیدم همه خطوط صورتش از درد در هم شکست و خواست جوابی بدهد که عبدالله امانش نداد: «می‌بینی چه بلایی سرِ الهه اُوردی؟!!! لیاقت خواهر من این بود؟!!! لیاقت الهه این مسافرخونه اس؟!!! زندگی‌اش نابود شد، از همه خونواه‌اش بُرید، بچه‌اش از بین رفت، خودش داره از ضعیفی جون میده! اینهمه عذابش دادی، بس نیس؟!!! حالا می‌خوای اینجا زنده به گورش کنی؟!!! بعدش چی؟!!! وقتی دیگه پول کرایه اینجا رو هم نداشتی می‌خوای چی کار کنی؟!!!» 📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آشنا آشنا: آن‌ها دروغ مي‌گفتند و دروغشان آشكار شد همان ماه‌هاي اول پيروزي انقلاب، يكي از عناصر سطح بالاي نيروي هوايي، در وزارت دفاع پيش من آمد و گفت: اين ارتش و صندوق عمومي مردم، يك ميليارد تومان خرج من كرده است. من اين دوره‌ها را ديده‌ام و اين تخصصها و آگاهيها را دارم. من آسان به اين جا نرسيده ام. شما از اين سرمايه بهره برداري كنيد. تعدادي از اين قبيل بودند. ما حرفي نداشتيم كه اگر سرمايه يي متعلق به ملت است، آن را بگيريم و استفاده كنيم؛ چون متعلق به ملت بود. انسانها هم متعلق به جمعند. من و شما هم متعلق به جمعيم و براي خودمان نيستيم. انسان در يك حيثيت شخصي، متعلق به خودش است؛ اما در يك حيثيت جمعي و در يك ديد عمومي - به يك معنا - متعلق به خود نيست، بلكه متعلق به آن مجموعه يي است كه در آن قرار دارد. لذا حق ندارد خودش را از بين ببرد و يا دچار آفات و مشكلات بكند؛ چون به سرمايه ي جمع ضربه وارد مي‌آيد و صدمه مي‌خورد. ما حرفي نداشتيم كه اگر انساني در خدمت جمع قرار مي‌گرفت، آن را به عنوان ذخيره و سرمايه يي نگهداريم؛ ليكن دروغ مي‌گفتند و دروغشان آشكار شد و البته گريختند و آنهايي كه به عنوان جرمي، در دادگاههاي انقلاب گرفتار نشدند، رفتند و بالاخره هم در خدمت انقلاب و مردم قرار نگرفتند. اين، آن قشرها بودند؛ نه قشرهايي كه زهر تبليغات مسموم دشمنان اسلام در اعماق جان آنها فرو نرفته باشد و به عنوان مُهره يي در دست دشمنان ملت به كار گرفته نشده باشند. آنها حقيقتاً با همه ي وجود در اختيار اسلام و انقلاب و ملت قرار گرفتند. سخنراني در ديدار با فرمانده و جمع كثيري از پرسنل نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران ۱۹/۱۱/۶۸ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 نخلستان 💙 مَنْ أَحْیا فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً 🔹هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. 📘 آیه ۳۲ سوره مائده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا - اسراء 110 بگو :«الله» را بخوانید یا « رحمان» را بخوانید، هر کدام را بخوانید، پس (فرقی ندارد) برای او نامهای نیکوست، و نمازت را نه زیاد بلند بخوان، و نه آن را خیلی آهسته بخوان، و میان آن دو؛ راهی (معتدل) برگزین . 📺 تلاوت بی نظیر و ماندگار آیات 110 تا آخر سوره مبارکه اسراء با صدای استاد سعید عبدالصمد زناتی
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
شورش عبّاسيان در بغداد در سال ۲۰۰ هجرى، پس از اعلام ولايتعهدى امام رضا عليه السلام از سوى مأمون، جمعى از عبّاسيان بغداد، به مخالفت با اين اقدام مأمون برخاستند و خواهان انتخاب فردى از خاندان عبّاسيان شدند، از اين رو، ابراهيم فرزند مهدى عبّاسى مردم را به پيمان با خود فرا خواند و از جمله، مطّلب بن عبدالله، سدّى، نصر و صيف به يارى او شتافتند و در خطبه نماز جمعه، مأمون را از حكومت عزل كردند و پس از اعطاى لقب (مبارك) به ابراهيم، با او بيعت نمودند. پس از يازده ماه و دوازده روز، بغداديان بر ابراهيم شوريدند و با دستگيرى او، شورش را فرو نشاندند. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: موارد زيادي از اين مشاهدات بوسيله پزشكي لورد Lourde (لورد محلي است كه زوار مسيحي براي دعا و زيارت و استشفاء به آنجا مي‌روند و از حضرت مريم (ع) حاجات خود را ميخواهند) جمع آوري شده است. اطلاعات كنوني ما درباره تأثير فوري نيايش (دعا) در شفاي امراض روي شرح حال بيماراني كه از امراض گوناگون چون سل استخواني و صفاقي و دمل و سرد سلي و زخمهاي چركين و سل پوستي و سرطان و غيره درمان يافته اند متكي است. چگونگي معالجه نزد اين و آن تفاوت زيادي ندارد. اغلب درد شديدي احساس و سپس شفاي كامل فرا مي‌رسد، بعد از چند ثانيه و يا چند دقيقه و يا حداكثر چند ساعت زخمها جوش مي‌خورد و علائم بيماري از ميان مي‌رود و اشتهاي مريض باز مي‌گردد. گاهي اختلالات عملي پيش از ضايعات عضوي از بين مي‌رود، در صورتي كه براي تغيير شكل استخواني در بيماري پوت (Potte ) و يا عقده‌هاي لنفاوي سرطاني و برگشتن آنها بحال طبيعي حداقل بطور اغلب دو يا سه روز وقت لازم است اين شفاي معجزه آسا با سرعت عجيب التيام ضايعات عضوي مشخص است و شكي نيست كه ميزان اين التيام و شفا خيلي بيشتر از حد طبيعي مي‌گردد. بله توجه فرمائيد كه چگونه دكتر آلكسيس كارل صريحا اعتراف مي‌كند كه مشاهدات ما درباره معجزات و خوارق عادات نظريات عده اي از پزشكان شكاك را رد مي‌كند. اين اعتراف از يك شخصيت بزرگ علمي و كسي كه نمي توان كلمه ارتجاع و موهوم پرستي به او چسباند مانند دكتر آلكسيس كارل فوق العاده شايان توجه است زيرا دكتر مذكور مانند بعضي از افراد معتقد مذهبي نيست كه درباره يك رشته مسموعات خود چنين اعترافي بنمايد، او يك مرد برجسته و معروف علمي است در كشورهاي اروپا براي نظريات و افكارش ارج و ارزش مهمي قائلند چنين مردي صريحا مي‌نويسد كه نه تنها من درباره معجزات مشاهداتي دارم بلكه مؤسسه پزشكي لورد هم كه يكي از مؤسسات بزرگ پزشكي اروپا است اينگونه مشاهدات قطعي و غيرقابل تأويل و انكار را جمع آوري كرده است. ادامه دارد👇👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 من یه مطلبی بود خواستم مطرح کنم امروز یکی از آشناهامون حرفایی در مورد رهبری میزد که به حدی توهین آمیز بود که اینجا نمیتونم مطرحش کنم همینطور در مورد امام خمینی هم منتقد بود و بنده به شدت ناراحت شدم حرف هایی هم ضد انقلاب و اسلام و... زد. مثلا میگفت چرا ما مثل عربستان نمیریم با اسرائیل آمریکا همکاری کنیم مثل اونا پیشرفت کنیم و میگفتن امریکا اسرائیل اصلا کاره ای نیستن خود ایران هستش که داره نابود میکنه خودشو اصلا اونا توطئه ای چیزی ندارن، خلاصه حرفاشون به شدت ناراحتم کرد طوری که واقعا ماتمم برده بود (چون واقعا حرف های عجیبی میزدن) اگه میشه بفرمایید چطور ما میتونیم مقابل ایشون و امثال ایشون دلیل قانع کننده بیاریم تا قانع شن و اینکه در کل در این جور مواقع ما باید چطوری دفاع کنیم از اسلام و انقلاب و رهبری؟ ممنون ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 ☝️🏻این بنده خدایی که این حرف را زد.. البته من خودم ناراحت شدم که چرا یک جوان باید این قدر از لحاظ تاریخی بی سواد باشد که بگوید آمریکا و اسرائیل توطئه ای ندارند و ایران خودش دارد خودش را با دشمنی الکی با این کشورها نابود می کند. اینکه من هی می گویم آقا جان باید سواد تاریخی داشته باشیم اینجاست، دلیلش این است. 👈🏻به او بگویید زمان مصدق مگر ما با آمریکا دشمنی داشتیم مگر ما زمان مصدق مرگ بر آمریکا می گفتیم؟ وقتی مصدق نفت را ملی کرد انگلیس را بیرون کرد چون آن زمان نفت ما دست انگلیس بود. انگلیس هم که بهش برخورد ایران را تحریم کرد. ایران هم دید نفتش فروش نمی رود، مصدق آن زمان نخست وزیر بود رفت دم آمریکا را دید، رفت سمت آمریکا! یعنی با آمریکا قرار داد بست. آن زمان هم نه مرگ بر آمریکا می گفتیم، نه با آمریکا دشمن بودیم، مصدق اعتماد کرد آخرش چه شد؟ همین آمریکا کار را به جایی رساند که در کودتای 28 مرداد مصدق را بیرون انداخت. 🔹مگر محمدرضا شاه مخالف آمریکا بود، دشمن آمریکا بود، نه خیلی هم ارتباط خوبی داشت چه شد؟ وقتی از کشور ما بیرون رفت حتی آمریکا به آن اجازه هم نداد که بیاید در آمریکا اقامت داشته باشد چند روزی فقط رفت در بیمارستانی در نیویورک فکر کنم بود، آن هم خود فرح می‌گوید یعنی حرف خود فرح است که می گوید محمدرضا شاه را در بیمارستان مخصوص روانی ها نگه داشته بودند. این است عزت آمریکایی؟ ⚠️وقتی ما تجربه تاریخ را داریم که آمریکا همش دارد علیه این کشور توطئه و توهم می کند، وقتی ما تجربه اش را داریم مخصوصا زمان مصدق و محمد رضاشاه که آن زمان نه جمهوری اسلامی بود، نه مرگ بر آمریکا بود خُب مگر بی عقل هستیم بیاییم با این کشور ارتباط داشته باشیم! بعد این بنده خدا می گوید عربستان پیشرفته هست خُب ایشان عربستان را ندید، بنده سال 93 توفیق داشتم سفر مکه و مدینه رفتم، واقعا بروید نگاه بکنید فقط در خود مسجد الحرام و مسجدالنبی این قدر تمیز است، حاشیه شهر افتضاح هست، افتضاح! ایشان نمی دانم منظورش چه هست از پیشرفت؟ خیلی از مردم عربستان در فقر هستند، آن طوری نیست که ایشان فکر می کند آن جا راحتی هست! بعد چه پیشرفتی؟ 🗣ایشان بچه ابتدایی وقتی بود داستان طوطی و بازرگان را نخوانده بود که آن بازرگان همه چیز را به آن طوطی می داد اما طوطی دوست داشت آزاد باشد. الان عربستان پیشرفتش کجاست، به من نشان بدهید؟ عربستان عرضه دارد یک موشک خودش بسازد، عرضه دارد؟ عوضش ایران موشک زیر دریایی حوت می سازد که این موشک را جز ایران و روسیه هیچ کشور دیگری ندارد، متوجه هستید! نمی دانم بنده خدا می گوید عربستان پیشرفته است، به چی عربستان می گوید پیشرفته! عربستانی که تن به ذلت داده و پول آمریکایی ها را جور می کند برای خوش گذرانی، من نمی فهمم!! 👌🏻بعد هم به او بگویید مگر ما زمان مصدق دشمن آمریکا بودیم چرا آمد علیه ایران کار کرد و مصدق را بیرون کرد چرا؟ مصدق که دست دوستی داده بود؟ و همچنین سیر تاریخی.. زمان هاشمی رفسنجانی به آمریکا اعتماد کردیم گروگان های آمریکا که دست حزب الله بود را آزاد کردیم ولی آمریکا به قولش عمل نکرد. همین تجربه برجام، برجام ما عمل کردیم آمریکا عمل نکرد.. دیگر کسی که عقل داشته باشد متوجه می شود که واقعا آمریکا مورد اعتماد نیست. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357