🖋شروط ضمن عقد به چه معنی است؟
🔻 شروط ضمن عقد به شروطی گفته می شود که هر یک از زوجین می توانند آن شرط را در عقدنامه قید کنند و طرف مقابل را نسبت به آن ملزم کنند.
با وقوع امر ازدواج حقوق و تکالیفی برای زوجین به وجود می آید که به رعایت آن ملزم میشوند.
🔻تا قبل از وقوع عقد زوجین نسبت به هم تکلیفی ندارند ولی بلافاصله پس از جاری شدن خطبه عقد و امضای زوجین این حقوق و تکالیف نافذ شده و قابل اعمال هستند.
🔻این قبیل حقوق و تکالیف رو که زوجین برای یکدیگر ایجاد می کنند را شروط ضمن عقد میگویند. البته در دفترچه های عقدنامه شروطی پیش بینی شده که به شروط 12 گانه ضمن عقد معروف هستند.
🔻لازم است که این شروط توسط هردو نفر مطالعه شده و سپس زوجین با آگاهی کامل از آنها نسبت به امضای آن اقدام کنند.
🔻این 12 شرط انحصاری نیست
🔻این شرایط 12گانه به شرح زیر است و عاقد باید زوجین را نسبت به این 12 شرط آگاه کند:
🔻مواردی که زن می تواند از دادگاه تقاضای صدور طلاق کند به شرح زیر است:
1- استنکاف شوهر از دادن نفقه زن به مدت شش ماه به هر عنوان و عدم الزام او به تادیه نفقه و همچنین در موردی که اجبار شوهر هم ممکن نباشد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#رمان_اینک_شوکران
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_نهم_اینک_شوکران۱
بعد از جنگ💣 و فوت امام😔 زندگی ما آدمای جنگ وارد مرحله ی جدیدی شد. نه کسی ما رو می شناخت و نه ما کسی رو می شناختیم. انگار برای اين جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم...😟
خیلی چیزا عوض شد...
منوچهر می گفت: "کسی که تا دیروز باهاش توی یه کاسه آبگوشت🍲 میخوردیم، حالا که میخوایم بریم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم..."🏷
بحث درجه هم مطرح شد. به هر کس بر اساس تحصیلات📚 و درصد جانبازی و مدت جبهه بودن درجه می دادن. منوچهر هیچ مدرکی رو رو نکرد. سرش رو انداخته بود پایین😔 و کار خودش رو می کرد، اما گاهی کاسه ی صبرش لبریز میشد...😤
حتی استعفا📝 داد فکه قبول نکردن...
سال شصت و نه، چهار ماه رفت منطقه. انقدر حالش خراب شد که خون بالا می آورد. با آمبولانس🚑
آوردنش تهران و بیمارستان🏥 بستری شد .
از سر تا پاش عکس گرفتن، چندبار آندوسکوپی کردن و از معده اش نمونه برداری کردن، اما نفهمیدن چشه...
یه هفته مرخص شده بود.
گفت: فرشته، دلم یه جوريه. احساس می کنم روده هام داره باد میکنه. 😦
دو سه تا توت سفید🍓 نوبرانه که جمشید آورده بود، خورده بود. نفس که می کشید، شکمش میومد جلو و بر نمیگشت. شده بود عین قلوه سنگ. زود رسوندیمش بیمارستان....
انسداد روده شده بود. دوباره از روده اش نمونه برداری کردن.💉 نمونه رو بردم آزمایشگاه🔬 تا برگردم منوچهر رو برده بودن بخش جراحی. دویدم برم بالا، یه دختر دانشجو سر راهم رو گرفت.
گفت: خانوم مدق اینا تشخیص سرطان دادن ولی غده رو پیدا نمیکنن. میخوان شکمش رو باز کنن و ببینن غده کجاست...
گفتم: مگه من میذارم..؟😭
منوچهر رو آماده کرده بودن ببرن اتاق عمل. 🛋
گفتم: دست بهش بزنید روزگارتون رو سیاه می کنم.😡
پنبه ی الکل رو برداشتم، سرم رو از دستش کشیدم و لباس هاش رو تنش کردم. زنگ زدم☎️ پدرم و گفتم بیاد دنبالمون...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
Mazyar_Fallahi_Leila_128__1396-12-10-10-15.mp3
4.86M
❤️ ترانه بسیار زیبا و دلنشین
❤️ این نامه رو لیلا فقط بخونه
🎤🎤 مازیار فلاحی
https://eitaa.com/zandahlm1357
●❥ ﷽ ❥●
🌺هم نشینی آیات 🌺
-------------------------------------
🔷وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
----------------------------------------
🔶 و از خدا و رسول او فرمان برید، باشد که مشمول لطف و رحمت خدا شوید.
----------------------------------------
🔻And obey Allah and the Messenger that you may obtain mercy.
----------------------------------------
📙آیه 132 سوره آل عمران
📬پیام ها
1📤- دستورات و فرامينِ حكومتى پيامبر صلى الله عليه و آله، همچون فرمان خدا اطاعتشان واجب است. «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»
2📤- رباخوارى، عصيان وطغيان در برابر خدا و رسول است. «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا ... وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»
3📤- كسى كه بخاطر اطاعت از فرمان خدا و رسول، دست از رباخوارى بر دارد و به مردم رحم كند، مورد رحمت قرار خواهد گرفت. «أَطِيعُوا ... تُرْحَمُونَ»
4📤- پيروى از خدا و رسول، رمز نجات از دوزخ است. «اتَّقُوا النَّارَ ... وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»
5📤- نتيجهى پيروى از خدا و رسول، به خود انسان برمى گردد، نه به خدا و رسول.
«لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»
6📤- اطاعت از خدا، بىپاداش نيست، بلكه وسيله و بستر دريافت رحمت اوست.
«أَطِيعُوا ... لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»
https://eitaa.com/zandahlm1357
تدبر سوره واقعه 1.mp3
26.86M
❓ چرا تو سوره واقعه مردم سه گروه میشن؟ اون گروه سوم چه کسانی هستن و چی باعث شده از بقیه متفاوت بشن؟
❓ آیا همه بهشتیان تو یک رتبه هستن؟
❓مترفین کیان و عاقبتشون چی میشه؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/zandahlm1357
✍✍✍✍
👈مثلا یک ساعت چشمانتون رو ببندید
در منزل با چشمان بسته به اموراتتون بپردازید تا قدر نعمت بینایی رو بدونید.
و سپس برای شکر نعمت اقدام کنید.
🔹و اموری از این دست که به عمق بخشی به اندیشه دینی کمک میکنه. را با بچه ها تمرین و بازی کنید
❗️بعد ببینید آیا این کارها تاثیری بر نماز و حجاب دخترتون داره یا خیر؟
‼️تکرار و پیگیری مکرر والدین نسبت به عبادات فرزند اگر اصولی و محبت آمیز نباشه
✅ اولا بچه ها رو از عبادت زده میکنه.
✅ دوما رابطه والدین با فرزند رو خدشه دار میکنه.
✅ و سوما بچه ها از روی ریا و تظاهر به انجام عبادت میپردازند تا از شر تکرارهای والدین خلاص بشن
‼️و این خیلی خطرناک تر از انجام ندادن تکلیفه.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#چند_قانون_طلایی_در_تربیت_دینی_کودکان🌹‼️
#قانون_شتاب:
پدر و مادر عزیز:
تایید پیشوایان معصوم ما پیوسته برآن بوده است که سنگ بنای اعتقادات دینی و باورهای افراد باید از همان دوران کودکی پایه ریزی شود.
قبول مذهب در کودکی فراهم تر است از آن بابت که فطرت کودک سالم تر و دست نخورده تر و قابلیت انعطاف وی بیشتر است.
حضرت علی (ع) درنامه ۳۱
نهج البلاغه به فرزند خود امام حسن (ع) می فرمایند:
قلب کودک چون زمین کاشته نشده آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود .
پس در تربیت تو شتاب کردم قبل از آنکه دل تو سخت و عقل تو به چیز دیگری مشغول شود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
درمان آفت دهان
و عفونت های دهان و دندان
🔹افت دهان اگر از سردی باشد عسل را بلیسید و داخل دهان بچرخانید.اگر از گرمی باشد رب انار داخل دهان نگه دارید.
👈 دکتر علیان نژاد:
🔹دهانشویه گلاب و سرکه: به تجربه، بهترین دهانشویه ای که تا به حال از آن استفاده کرده ام دهانشویه گلاب و سرکه است؛ به این نحو که ۵ قسمت گلاب و یک قسمت سرکه را با هم مخلوط می کنید و روزی ۳-۲ بار به عنوان دهانشویه استفاده می کنید.
👈 این داروی فوق العاده، علاوه بر
🔸 خوش بو کردن دهان، در درمان
🔸 انواع عفونت های دهان و دندان، سستی لثه ها خونریزی آنها با مسواک زدن
🔸 خونریزی پس از اعمال دندان پزشکی
🔸 لقّی دندان ها
🔸 درمان انواع زخم ها و جوش های فضای دهان و پیشگیری و درمان آفت،بسیار خوب و قوی عمل می کند.
👈در مواردی که به علّت وجود زخم یا آفت، استفاده از این دهانشویه ایجاد سوزش می کند، اگر قادر به تحمّل آن نیستید می توانید تا رفع مشکل از دهانشویه گلاب به تنهایی استفاده کنید. در مواردی هم که قطع خونریزی مدّ نظر است(مثلاً پس از کشیدن دندان)، برای اِعمال اثر قوی تر می توانید سرکه را به تنهایی استفاده کنید.
🔸اگر با استفاده از این دهانشویه، احساس کُند شدن دندان دارید؛ می توانید مقدار سرکه دهانشویه را کم کنید. فراموش نکنید که در صورت تمایل، گلاب و سرکه هر کدام به تنهایی هم قابل استفاده هستند. توصیه اینجانب به شما این است که از این دهانشویه به طور دائم و خانوادگی استفاده کنید.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🔷پوست انار:
🔑یک داروی ارزان – در واقع رایگان – امّا بسیار موثّر است.🔑
🔹 جوشانده پوست انار یک درمان عالی برای انواع عفونت ها، زخم ها و آفت دهان است؛
🔸 لثه های سست را محکم می کند
🔸 خونریزی آنها را – به ویژه هنگام مسواک زدن – متوقّف می کند و
🔸 لقّی دندان ها را به تدریج از بین می برد.
🔹گل انار و آب انار هم در این زمینه اثری مشابه پوست انار دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
#زعفران
زعفران دارای مقدار زیادی
1⃣ منگنز
2⃣ ویتامین C
3⃣ آهن
4⃣ پتاسیم
5⃣ ویتامین B6
می باشد.
🔸 #منگنز کمک میکنه تا #قند_خون شما تنظیم باشه و همچنین به بهبود سوخت ساز بدن و جذب #کلسیم هم کمک میکنه. همچنین از خواص منگنر میتوان به تقویت #هرمون های #جنسی نیز اشاره کرد.
🔹 #ویتامین_C نیز جنگنده عفونت هست.
🔸 #آهن تصفیه کننده خون است.
🔹 #ویتامین_B6 در تشکیل سلول های خونی و آرامش #اعصاب موثر هست.
🔸 #پتاسیم نیز به #تعادل مایعات در بدن کمک میکنه و اگر میزان پتاسیم در بدن کم باشه گرفتگی #عضلات رو به همراه خواهد داشت.
📣📣لطفا نشر دهید🌺🌺
https://eitaa.com/zandahlm1357
از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هر دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود
شهید محمدرضا شفیعی
شهیدی که جنازه اش حتی با اسید هم از بین نرفت
.......:
پدر و مادرش اهل قم و محله پامنار بودند. از ابتداي زندگيشان با فقر و تنگدستي شروع كردند. پدرش چرخ تافي داشت و در فصلهاي تابستان بستني فروش و در زمستانها لبو و شلغم فروش بود. چون صداي خوبي هم داشت به او « حسين بلندگو» هم ميگفتند.
چون صداي خوبي هم داشت به او « حسين بلندگو» هم ميگفتند. مادرش اول زندگي چند تكه طلا داشت. آنها را فروخت و ۱۰۰ متر زمين خريدند و شروع كردند با شوهرش به ساختن. او خشت ميگذاشت و همسرش گل ميماليد، خانه را نيمه كاره سرپا كردند و رفتند مشغول زندگي شدند؛ يک زندگي ساده و باصفا و خوب
درآمد مرد خانه فقط خانه را كفايت ميكرد. زن خانه شروع كرد به قالي بافتن
بالاخره با هزار مشقت يك خشت و گل روي هم گذاشتند تا اينكه خدا « محمدرضا»را به آنها داد و به بركت قدمش وضع زندگيشان كمي بهتر شد و توانستند منزلشان را در همان محل عوض كرده و تبديل به احسن كنند. خانه شان هر جا که بود و هر شکل که داشت باصفا بود، بس که دلهاشان مهربان بود و آدمهاي باخدايي بودند
دوران كودكي محمدرضا شيطنتهاي كودكانه خاصّ خودش را داشت. همه را با خود مشغول ميكرد، در منزل قديمي كه بودند ايوان كوچكي داشتند كه پلههاي آن به آب انبار منتهي ميشد، محمدرضا که ميخواست سيم برق را داخل پريز كند، برق او را گرفت و با شدت از بالاي پلههاي ايوان به پايين پلههاي آب انبار پرت شد. مادرش تنها بود و پايش هم شكسته بود و در اتاق زمينگير شده بود وبه هيچ وجه نميتوانست از جايش بلند شود.
شروع كرد به يا زهراء و يا حسين گفتن. همسايهها را صدا ميزد كه تصادفاً خواهرش وارد خانه شد. با گريه و التماس از او خواست محمدرضا را از پلههاي آب انبار بالا بياورد، وقتي بچه را آوردند چهره اش سياه و كبود شده بود و به هيچ وجه حركت و تنفس نداشت
او را بردند به سمت بيمارستان. يك بقال در محله بود به نام سيد عباس.
در بين راه خواهرش را با بچه روي دست ديده بود بعد از شنيدن ماجرا بچه را بغل كرده بود. او سيد باطن دار و اهل معرفت و صاحب نفسي بود. سيد عباس انگشتش را در دهان محمدرضا گذاشت و شروع كرد چند سوره از قرآن را خواندن که به يكباره محمدرضا چشمانش را باز كرد و كاملاً حالش عوض شد. سيد گفته بود: نيازي به دكتر نيست، طبيب اصلي او را شفا داده است.
مادرش میگوید چهارده سال بیشتر نداشت که تصمیم گرفت به جبهه برود. البته به خاطر این که سنش کم بود، قبولش نمی کردند. می گفتند بابید پانزده ساله باشی.
به او گفتم: «پسرم! صبر کن. ان شاء الله یک سال بعد، می توانی به جبهه بروی». ولی آرام و قرار نداشت.
بالآخره شناسنامه را دستکاری کرد و با گفت: «مادر! هزار تا صلوات نذر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) کردم تا قبولم کنند.»
با اصرار زیاد به مسئول اعزام، بالأخره قبولش کردند. خوشحال بود سر از پا نمی شناخت
وقتی از جبهه برمی گشت خیلی مهربان می شد. نمی گذاشت زیرش تشک بیندازم. می گفت: «مادر! اگر بدانی که رزمندگان شب ها کجا می خوابند؟! من چطور روی تشک بخوابم در حالی که آن ها در سختی هستند؟». خریدهای خانه را انجام می داد و با مهربانی مرا به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) می برد و گفت: «مادر! نکند غصه بخوری. ما دارم به اسلام خدمت می کنم. خداوند هم عوضش را به شما می دهد. خداوند، یار بی کسان است
یک روز تلفن زد و با او صحبت کردم. دیدم صدایش از نزدیک می آید. گفتم: «کجایی؟» گفت: «قم هستم.» از من خواست که گوشی را به خواهرش بدهم. به خواهرش گفته بود: «من زخمی شده ام و در بیمارستان گلپایگانی بستری شدم. با احتیاط به مادر خبر بده و او را به بیمارستان بیار.»
وارد بیمارستان که شدم جوانی را دیدم که روی ویلچر نشسته و به طرفم می آمد. با دست پاچگی به جوان گفتم: «شما محمد رضا شفیعی را می شناسید؟» جوان گفت: «اگر او را ببینی می شناسی؟» گفتم: «پسرم است! مگر می شوند او را نشناسم!» گفت: «پس مادر چطور مرا نشناختی؟» گریه ام گرفت. بغبش کردم. خیلی ضعیف و لاغر شده بود. خون زیادی از او رفته بود و صورتش هم سیاه شده بود
گفتم: «مادر چی شده؟» گفت: «چیزی نیست، یک تیغ کوچک به پایم فرو رفته. مهم نیست دکترها بیخودی شلوغش می کنند.» بعدها فهمیدم یک ترکش بزرگ از سر پوتین به پاهش خورده و از طرف دیگر پوتین بیرون اومده
ارتباط عميق و توسل روحاني معنوي عجيبي به امام زمان عجلالله فرجه داشت. پايش هم كه پس از سه سال حضور در جبهه مجروح شد، خود امام زمان عليه السلام شفايش داد. چهار عمل روي پايش انجام دادند اما دكترها گفته بودند، اصلاً فايدهاي نكرده است
وقتي به من گفتند، خيلي ناراحت شدم، بعد هم هزار تا صلوات نذر کردم از مال دنيا هم دو تا قاليچه بيشتر نداشتم که يکي را نذر خوب شدن پاي محمدرضا کردم محمدرضا رفت جمكران آمد، گفت: مادر، غصه نخور!
رفته بود پيش پزشك براي ويزيت مجدد، که دکتر گفته بود اين پاي ديروزي نيست.
آخرین باری که به مرخصی آمد ا
وایل ماه ربیع بود، برای دوستانش سوغاتی گرفت و شش جعبه شیرینی هم گرفت تا برای جشن میلاد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به جبهه ببرد. گفتم: «مادر این همه پول خرج نکن. برای زندگیت پس انداز کن با یک بیت جوابمو داد و گفت: «شما، با خانمان خود بمانید / که ما بی خانمان بودیم و رفتیم»
موقع خداحافظی حالت عجیبی داشت. و گفت: مادر، به خدا می سپارمت
چند روزی از رفتنش نگذشته بود که او را در خواب دیدم. گفتم: «چرا اینقدر زود آمدی؟» گفت: «مادر، عجله دارم. فقط آمدم بگویم که دیگر چشم به راهم نباشید.» صبح که بیدار شدم، نگرن شدم. گفتم نکند علمیاتی انجام شده! شب بعدی هم دوباره همین خواب را دیدم.
دامادم را فرستادم سپاه تا جویای حال محمد رضا شود.
خبری از او نداشتند. مفقود الاثر شده بود
هشت ماه گذشت و همچنان خبری از او نداشتیم تا اینکه چند نفر پاسدار در خانه امدند و آلبومی در دستشان بود
در صفحه ی آخر عکس محمد رضا را دیدم
حالت عجیبی داشت. لبهایش از هم باز شده بود و با حالت عجیبی به خواب رفته بود. گفتم: «مادر به قربان لب تشنۀ اربابت حسین. آیا کسی به تو آب داده با تشنه شهید شدی؟
به ما گفتند محمد رضا به اسارت دشمن در آمده و در اردوگاه موصل بعد از ده روز اسارت به شهادت می رسد و جنازۀ او در قبرستان الکُخ حد فاصل دو شهر سامراء و کاظمین دفن می شود
یکی از دوستانش که پس از جنگ آزاد شد به منزل ما آمد و گفت مقداری آب لب تاقچه گذاشته بودند. خودش را روی زمین می کشید تا اب بنوشد اما در میان راه به شهادت رسید. آخرین جمله ای که بر زبان جاری کرد این بود: «فدای لب تشنه ات یا ابا عبدالله»
وقتی به کربلا رفتم آقا سید الشهداء (علیه السلام) را به جوان رعنایش علی اکبر قسم دادم تا فرزندم را به من برگرداند.
دو سال گذشت و خبری نشد. یک روز اعلام کردند که ۵۷۰ شهید را به کشور آوردند. با خود گفتم: «یعنی می شود بچۀ من هم در میان همین ها باشد؟»
در همین فکر بودم که زنگ خانه را زدند. گفتم: «کیه؟». گفتند: «منزل شهید محمد رضا شفیعی!» با عجله در را باز کردم و گفتم: «محمدرضای مرا آوردید؟». گفتند: «مگر به شما خبر دادند؟»
گفتم: «سه چهار شب پیش خواب پدرش را دیدم. یک قفس سبز با یک قناری سبز در دست داشت. به من گفت: مژده می دهم که بعد از شانزده سال، مسافر کربلا در راه است.»
آن برادر سپاهی گفت: حالا من هم به شما مژده می دهم که بعد از شانزده سال جنازۀ محمدرضا شفیعی را آوردند. ولی پسر شما با بقیه فرق دارد.
گفتم: «یعنی چی؟! چه فرقی؟»
گفت: «تفاوتش اینه که بعد از شانزده سال، جنازۀ او همچنان سالم مانده و هیچ تغییری نکرده. الآن هم در سردخانۀ بهشت معصومه است. اگر می خواهید او را ببینید فردا صبح بیایید تا قبل از تشییع، جنازۀ او را ببیبنید».
وارد سرد خانه شدم. قدم هایم سست شده بود و توان حرکت نداشتم. نفسم بند آمده بود و حالت عجیبی به من دست داده بود. بالأخره او را دیدم. نورانی و معطر بود. موهای سر و صورتش تکان نخورده بود. چشمهایش هنور با من حرف می زد.
بعثی ها وقتی دیده بودند جنازه سالم است، #سه_ماه او را زیر آفتاب گذاشته بودند، اما تغییر نکرده بود بعد #نوعی_پودر روی بدنش ریخته بودند تا بدنش متلاشی شود، اما باز هم اثر نکرده بود.
بعد گفتند: هنگام مبادلۀ شهدا، سرباز عراقی با تحویل دادن جنازۀ محمد رضا گریه می کرد و صدام ر لعنت می کرد که چه انسان هایی را به شهادت رسانده!
دو رکعت نماز شکر خواندم و آمادۀ تشییع جنازه شدم
وقتی مردم قم از سالم بودن پیکر محمد رضا خبر دار شدند، چه قیامتی بر پا کردند. مصلای قدس جای سوزن انداختن نبود. باورم نمیشد بعد از شانزده سال چنین تشییع جنازۀ باشکوهی صورت گیرد.
با وجود درد پایی که داشتم، خودم وارد قبر شدم. بچه ام را بغل گرفتم و داخل قبر گذاشتم. عده ای گریه می کردند. عده ای سینه می زدند و خلاصه غوغایی شده بود و خودم با دستان خودم محمدرضا را دفن کردم
یکی از همرزمان محمد رضا بالای قبر می گفت:
من می دانم چرا محمد رضا بعد از شانزده سال سالم برگشته.
نماز شبش ترک نمیشد
دائم الوضو بود.
زیارت عاشورا می خواند
غسل جمعه اش هم ترک نمیشد.
هر وقت در مجلس روضه شرکت می کرد و گریه می کرد، به جای آن که همانند بقیه اشکاهایش را با چفیه پاک کند، اشک های خود را به بدنش می مالید