از یک کلبه دزدی میکنند ، همسایه که ادعا میکند شاهد ماجرا بوده میگوید : از داخل کلبه سرو صدا می آمد برای همین رفتم نگاه کنم اما چون پنجره یخ بسته بود مجبور شدم با بخار دهانم آن را برطرف کنم وقتی داخل کلبه را نگاه کردم همه چی بهم ریخته بود حال بگویید #چرا_پلیس_او_را_دستگیر_کرد ⁉️🤔
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
https://eitaa.com/zandahlm1357
از حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله) روايت شده كه هر كه در ماه رجب صد مرتبه بگويد:
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إلَيْهِ
آمرزش مي خواهم از خدايي كه معبودي جز او نيست، اوست يگانه، برايش شريكي نمي باشد، و به سوي او باز مي گردم.
وآن را با صدقه به انجام رساند ، حق تعالي پايان كارش را ختم به رحمت و آمرزش كند ، و هركه چهارصد مرتبه بگويد، ثواب شهادت صد شهيد را براي او بنويسد.
https://sapp.ir/joingroup/WYOlMR156TKbJ79jxdy3pzru
کانال ما در پیام رسان ایتا👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه ذکر بسم الله 👆
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌹💖🌹💖🌹 شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت9⃣1⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💖🌹💖🌹
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت0⃣2⃣
🍃🍃🍃🍃🍃
در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم ، یاد خاطراتم ، طبیعت زیبایی دارد نوسود ، و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت .
من ومصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند ، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمیدهید ؟ مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست . حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند ، من ضد آنها خواهم بود .
در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست . مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد .
البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم . آن جا هم هیچ چیز نبود . من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم . همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه . در این اتاق ها روی خاک می خوابیدیم ، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم . یک روز بعداز ظهر تنها بودم ، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم .
🍃🍃🍃🍃🍃
غاده تا آن جا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند ، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند.
آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی .
گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد . تو فکر نمی کردی به این روز بیفتی .
اگر خواستی می توانی برگردی تهران . ولی من نمی توانم ، این راه من است ، خطری برای خود انقلاب است .
امام دستورداده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم.
غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم ، من نمی توانم اینجا بمانم . مصطفی گفت: تو آزادی ، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد .
گفت: می دانی که بدون شما نمی توانم برگردم . این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم
. خیلی وقتها با همه وجود منتظر مینشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود.
مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند ، گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید ، نه به خاطر من ...
🍃🍃🍃🍃🍃
ادامه دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#سه_روایت_از_یک_مرد "سه روایت از زندگی شهید سید حسین علم الهدی" قسمت 5⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا