💎 بچه ها را سیاسی بار بیاورید💎
"آقایان که تربیت بچه ها را انجام میدهند، مسائل #سیاسی روز را هم به آنها تعلیم بکنند.
نمی گویم همه آن این باشد. همه چیز باید باشد.
یک بچهای که از یک مدرسه بیرون می آید، باید مسائل دینیاش را بداند. مسائل نماز و روزهاش را بداند. هم تربیتهای علمی بشود... و هم #تربیتسیاسی..."
📖 امام خمینی رحمت الله علیه، صحیفه نور، ج۵ ص۱۰۹
https://eitaa.c
دركودكي ازمهرباني ورحمت وزيبايي خداوند بگویید به سن عقل كه رسيدند از قانونمندي آفرينش بگوييد
بچه ها نبايد از خداوند وحشت كنند
برای تربیت و تنبیه کودک او را ازخدا نترسانید
https://eitaa.com/zandahlm1
هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
مشغول چایے ریختن شدم،لبم رو بہ دندون گرفتہ بودم و با دقت چاے رو میرختم
چادرم رو روے سرم انداختم و سینے رو برداشتم،ڪمے دستم مے لرزید نفسے ڪشیدم و با گفتن بسم اللہ الرحمن الرحیم از آشپزخونہ خارج شدم.
آروم قدم برمے داشتم و نگاهم بہ فنجون هاے چاے بود،هنوز بہ سالن نرسیدہ بودم فاصلہ ے آشپزخونہ تا سالن ڪمے زیاد بود.
تو دیدم بودن اما حواسشون بہ من نبود دیوارے هم ڪہ سالن رو از راہ پلہ و آشپزخونہ جدا مے ڪرد باعث مے شد زیاد تو دید نباشم، پدر و مادرم پشت شون بہ من بود و نیم رخ خانوادہ حمیدے رو مے دیدم،مرد خوش چهرہ اے با موها و ریش هاے سفید ڪہ ڪت و شلوار مرتب قهوہ اے رنگ پوشیدہ بود ڪنار زنے ڪہ براے اجازہ خواستگارے اومدہ بود نشستہ بود،حمیدے روے مبل تڪ نفرہ نشستہ بود،ڪت و شلوار مشڪے با پیرهن سادہ سفید پوشیدہ بود سرش ڪمے پایین بود و دستہ گل رز سفیدے ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد:ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟!
صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد!
مرد خندید و گفت:خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ندادے منتظر عروسے!
گونہ هاے سهیلے سرخ شد چیزے نگفت،هاج و واج بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم!
سهیلے،اینجا،خواستگارے!
مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟!
پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟!
مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!
شاید حمیدے واسطہ بود!
پس چرا چیزے نگفت؟
مغزم داشت منفجر مے شد؟!
اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب!
آرہ داشتم خواب میدیدم!
یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد:دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ!
لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم!
خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!
سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!
چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام!
صداے پدرم اومد:هانیہ جان!
محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم،هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟!
آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!
واے بهار گفت شنیدہ!
پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟
ذهنم پر از سوال بود،محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم:خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ!
دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے!
مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت:دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ!
چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت:چرا رنگت پریدہ؟
نشستم روے صندلے و گفتم:مامان آبروم رفت!
مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم:چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ!
با حرص گفتم:مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید!
چے میگے تو؟
عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم:من نمیام بگو برن!
مادرم با چشم هاے گرد شدہ زل زد توے چشم هام:این مسخرہ بازیا چیہ؟!
پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت:چرا نمیاید؟!
مادرم با عصبانیت گفت:از دخترت بپرس!
پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد:آقاے هدایتے!
پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد.
پاشو آبرومونو بردے!
با بے حالے گفتم:مامان روم نمیشہ امروز...
صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم.
آخہ ڪجا؟ الان میان!
صداے سهیلے آروم بود:صلاح نیست جناب هدایتے!
ادامہ داد:مامان،بابا لطفا پاشید.
مادرم چشم غرہ اے بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد.
مادر سهیلے با تحڪم گفت:امیرحسین!
آب دهنم رو قورت دادم و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے!
روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم.
صداے سهیلے رو شنیدم:مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد!
مادرم ڪلافہ گفت:نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلاسردرنمیارم.
سهیلے گفت:با اجازہ تون خدانگهدار!
لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت:آخہ چے شدہ؟!
پدرم بلند گفت:هانیہ!
با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شهریار شدم.
نفس نفس مے زدم،صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد.
دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!
خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے،بعد بہ سهیلے توضیح میدادے!
با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ.
سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد!
پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم.
برگشت سمت حیاط و دستہ گل رو گذاشت روے زمین!
نفسے ڪشید و در رو بست.
رفت!
پدرم عصبے زل زدہ بود بہ فرش،مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد.
بند ڪیفم رو فشردم و گفتم:من میرم دانشگاہ خداحافظ!
پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:برو بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم!
لبم رو بہ دندون گرفتم،پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.
ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟
ساڪت سرم رو انداختم پایین.
جوابمو بدہ.
آروم لب زدم:بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ...
پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن!
پوفے ڪرد و گفت:سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟
اشڪ بہ چشم هام هجوم آورد چشم هام رو، روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ!
یڪ لحظہ پنج سال پیش اومد بہ ذهنم روز عروسے امین بود مثل دیونہ ها دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم،اولش اشڪ مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم.
نشستم روے زمین و زار مے زدم پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:هانیہ بابا!
اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم!
سرم رو تڪون دادم وازخاطرات اومدم بیرون!
نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود!
ڪم اشتباہ نڪردہ بودم!
حالاشدہ بودم اون هانیہ ے بـے فڪر پنج سال پیش!
نفسم روباصدابیرون دادم:هیچے نمیتونم بگم.
سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،از خونہ بخاطر پدر و مادرم فرار مے ڪردم از دانشگاہ ڪجا فرار مے ڪردم؟!
حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود!
**
تاڪسے سر خیابون ایستاد،نگاهے بہ دانشگاہ انداختم و مردد پیادہ شدم.
بہ زور قدم بر مے داشتم،وزنہ هاے شرم روے دوشم سنگینے مے ڪرد.
خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد:خانم هدایتے!
برگشتم سمت صدا،حمیدے بود.
چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت:سلام.
آروم جوابش رو دادم.
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت:راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد،میشہ آدرستونو بدید؟
مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت:براے اون قضیہ!
سرم رو تڪون دادم:نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست!
سریع وارد دانشگاہ شدم.
سهیلے ڪمے اون طرف تر داشت با چندتا از دانشجوها صحبت مے ڪرد.
روزهاے آخرے بود ڪہ مے اومد دانشگاہ،چادرم رو ڪشیدم جلو و با قدم هاے بلند وارد ساختمون دانشگاہ شدم.
میخواستم ازش معذرت خواهے ڪنم ولے نمیتونستم.
باید بہ بهار مے گفتم.
بهار با صورت گرفتہ زل زدہ بود بهم نچ نچے ڪرد و گفت:هانیہ اینو نمیشہ جمع ڪرد؟
اخم ڪردم و زل زدم بہ دست هام.
بهار چطور ازش معذرت خواهے ڪنم؟
ببین تا چند دقیقہ دیگہ از دانشگاہ میرہ تا ڪلاس بعدے فرصت دارے از دانشگاہ ڪہ بیرون رفت برو دنبالش بهش توضیح بدہ ڪارت خیلے بد بودہ!
واے نگو روم نمیشہ!
روت میشہ یا نمیشہ رو ول ڪن!
نگاهے بہ پشتش انداخت و گفت:هانے بدودارہ میرہ!
سرم روبلندڪردم،بهارضربہ ے آرومے بہ شونہ م زد و گفت:بدودیگہ عین ماست نگا نڪن!
نمیتونستم تڪون بخورم،انگار پاهام بہ زمین چسبیدہ بود.
بهار نگاهے بهم انداخت و گفت:خودت خواستے!
ازم فاصلہ گرفت و رفت بہ سمت سهیلے!
لبم رو بہ دندون گرفتم،رو بہ روے سهیلے ایستادہ بود و تند تند چیزهایے میگفت سهیلے هم با اخم زل زدہ بود بہ زمین.
همونطور ڪہ با سهیلے صحبت مے ڪرد نگاهے بہ من انداخت و با چشم و ابرو بهم اشارہ ڪرد!
نفسم رو بیرون دادم و یڪ قدم برداشتم اما نتونستم جلوتر برم!
ایستادم،بهار با حرص دندون هاش روے هم فشار داد،سهیلے ڪمے بہ سمت من برگشت چند لحظہ تو همون حالت بود دستے بہ ریشش ڪشید و بہ سمت در دانشگاہ رفت!
بهار با عجلہ اومد سمتم:هانے بدو الان میرہ ها!
ڪلافہ گفتم:نمیتونم!
با اخم زل زد بهم و لب هاش رو جمع ڪرد.
آروم قدم برداشتم،چند قدم ازش دور شدہ بودم ڪہ گفت:مسابقہ ے لاڪ پشت ها نیستا هرڪے دیرتر برسہ! بجنب دختر!
پوفے ڪردم و سرعتم رو بیشتر ڪردم،از دانشگاہ خارج شدم،سهیلے آروم راہ مے رفت.
مردد صداش ڪردم:استاد!
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......:
🌹گذر ڪردم به گورستان ڪم و بیش
🌹بدیدم حال دولتمند و درویش
🌹نه درویشی در آنجا بی ڪفن ماند
🌹نه دولتمند بُرد از یک ڪفن بیش
#باباطاهر
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
#برو_کشکت_را_بساب
ميگويند روزي مرد کشک سابي نزد شيخ بهائي رفت و از بيکاري و درماندگي شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بياموزد، چون شنيده بود کسي که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهايش برسد.
شيخ مدتي او را سر گرداند و بعد به او ميگويد اسم اعظم از اسرار خلقت است و نبايد دست نااهل بيافتد و رياضت لازم دارد و براي اين کار به او دستور پختن فرني را ياد ميدهد و ميگويد آن را پخته و بفروشد بصورتي که نه شاگرد بياورد و نه دستور پخت را به کسي ياد دهد.!
مرد کشک ساب ميرود و پاتيل و پياله اي ميخرد شروع به پختن و فروختن فرني ميکند و چون کار و بارش رواج ميگيرد طمع کرده و شاگردي ميگيرد و کار پختن را به او ميسپارد.!
بعد از مدتي شاگرد ميرود بالا دست مرد کشک ساب دکاني باز ميکند و مشغول فرني فروشي ميشود به طوري که کار مرد کشک ساب کساد ميشود.!
کشک ساب دوباره نزد شيخ بهائي ميرود و با ناله و زاري طلب اسم اعظم ميکند.
شيخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او ميگويد: «تو راز يک فرنيپزي را نتوانستي حفظ کني حالا ميخواهي راز اسم اعظم را حفظ کني؟ برو همان کشکت بساب
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#آش_نخورده_و_دهن_سوخته
روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت صاحب خانه برای او کاسهای آش داغ آورد میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش به شدت درد گرفت و دستش را روی دهان خود گذاشت.!
صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است گفت صبر میکردی تا آش سرد میشد و بعد میخوردی تا دهانت نسوزد!
میهمان که هم از درد دندان رنج میبرد و هم از حرف صاحبخانه شرمگین شده بود گفت: بله آش نخورده و دهان سوخته ...!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ضربالمثل
#حرف_مفت_زدن
👈در زمان ناصرالدین شاه ، اولین تلگرافخانه تأسیس شد ، اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
به ناصرالدین شاه گفتند :
تلگرافخانه بیمشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند.
ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه میخواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد، همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیامهایشان به مقصد میرسد و به همین خاطر، هجوم مردم، روز به روز زیادتر شد، در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند!
سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیدهاند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون:
«بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!»
و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است...!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
قشنگترین و شیک ترین مسجد جهان
در کشور چین که کل قرآن بر دیوارهای آن حکاکی شده است
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
به علت جمعیت کم کشور ایسلند، افراد گاهی اوقات دو تخصص مختلف دارند. هیمر هالگریمسون سرمربی این کشور که توانست از آرژانتین امتیاز بگیرد، علاوه بر مربیگری در این کشور، دندانپزشک است
https://eitaa.com/z
ایا میدانید گنجشک با استفاده از ته سیگار که حاوی سم نیکوتین است، انگلها و میکروبها را از لانه خود فراری میدهد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
بدست آمدن آناناس حدود دو سال و نیم زمان میبرد.
تصویر مزرعهی آناناس
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا نباید قوز کنیم ⁉️
اگه شما هم تا الان فکر میکردید تاثیر منفی قوز کردن فقط روی ستون فقرات ماست، این گیف رو ببینید و از این به بعد درست بشینید. برای دوستان ارسال کنید ☝
https://eitaa.com/zandahlm13
📝تاریخچه فمینیسم، بخش سوم
❣مكتب فمينيسم در موج دوم خود با شكست ساختار خانواده و ازدواج و تجويز آزادی بی حد و حصر جنسی به بهانه مبارزه با مباحث كليشهای زنان، نه تنها كرامت و شخصيت زنان را خدشهدار كرد بلكه جايگاه زنان در نقشهای مادری و همسری را زير سئوال برد.
❣موج دوم فمينيسم با تاكيد بيش از حد بر اشتغال و مشاركت اجتماعی و سياسی، زنان را مجبور كرد تا برای ابراز وجود، هويتی مردانه از خود به نمايش بگذارند.
❣در اين شرايط نظام سرمايهداری كه نياز شديدی به نيروی انسانی ارزانقيمت داشت، همراه با فمينيسم فضايی را ايجاد كرد كه زنان از خانه و زندگی خانوادگی خارج شوند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
📝معرفی جریان «فمینیسم سکولار» در ایران و تلاش شيرين عبادی و زهرا رهنورد در ترویج آن
♀️جريان فمینيسم سکولار در ايران يک جريان ورشکسته صددرصد سلطنتطلب و هوادار فحشای سیاه است که در بيانيه رسمی ۳۰دی سال ۱۳۸۸ اهداف استراتژيک خود را «حمايت از همنجسبازی زنان»، «قانونی شدن روسپیگری» و «حمايت از تز چندشوهری زنان» و «حق زنان برای داشتن شرکای جنسی متعدد در زمان واحد» اعلام کردهاند!!
🚫زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی که نام اصلی او "زهره کاظمی" است در زمان مدیریت خود، «دانشگاه الزهرا» را که برای تربيت زن متفکر مسلمان تأسيس شده بود، به محفل اين جريان و فمنيستهای بهايی تبديل کرد.
💀در دوران ریاست رهنورد، چهرههای بهایی اين جريان مانند «ژانت آفاری» به دعوت رهنورد از «بنياد اشرف پهلوی» برای همکاری با دانشگاه الزهرا به ايران آمده بودند.
💀آفاری یکی از نظريهپردازان سرشناس فمینیسم ایرانی در دنيا است و پاياننامه دکترای وی برنده «بنياد مطالعات ايران» به رياست اشرف پهلوی شد.
🔯اکنون نيز همين باند، حمايت رسانهای- سياسى از «زهرا رهنورد» و «ميرحسين موسوی» را در رسانههای صهيونيستی پيش میبرند.
👿رهنورد در عصر اصلاحات همچنين با شيرين عبادی برای حضور مداوم در دانشگاه الزهرا رايزنیهای گستردهای انجام داد و وی نيز با مجوز رهنورد به ايراد سخنرانی در ستايش فمينيسم سکولار و ضدمذهب در اين دانشگاه پرداخت.
♀️در تبارشناسی سياسى- خانوادگی سران گروهکهای فمينيستی سلطنتطلب در ايران باید به وضعیت پدر شیرین عبادی هم اشاره کرد.
🚫محمدعلی عبادی پدر شیرین عبادی از سال ۱۳۴۵ در «لژ فراماسونری مولوی» عضو بوده و عضويت شیرين عبادی (برنده جايزه صلح نوبل) در «کلوپ روتاری زونتا» هم مربوط میشود به سال ۱۳۵۴ هجری شمسی.
❌اين کلوپ با سازمان زنان ايران به رياست اشرف پهلوی ارتباط تشکیلاتی تنگاتنگی داشت و فعالان آن در حوزه "حقوق بشر" و "زنان" فعاليت میکنند. با گذشت دهها سال، افرادی که با عنوان «باند اشرف پهلوی» شناخته میشوند، اکنون حلقه مرکزیای هستند که حمايت از زهرا رهنورد را در خارج از کشور بر عهده دارند...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
ایستاد اما بہ سمتم برنگشت،نباید مڪث مے ڪرد وقتے من صداش ڪردم فقط منظورم خودش بودہ!
رفتم بہ سمتش،چهار پنج قدم باهاش فاصلہ داشتم.
صورتش جدے بود آروم گفت:امرتون؟
چیزے نگفتم،بند ڪیفش رو روے دوشش جا بہ جا ڪرد:مثل اینڪہ ڪارے ندارید!
خواست قدم بردارہ اما برگشت سمتم:ڪار دیشبتون اصلا جالب نبود بدترین توهینو بہ من و خانوادم ڪردید!
خجالت زدہ زل زدم بہ زمین.
باصدایے ڪہ انگارازتہ چاہ مے اومدگفتم:قصدم بـے احترامے نبود! اصلاتوقع نداشتم شمابیاید خواستگارے فڪر مے ڪردم آقاے حمیدے....
ادامہ ندادم،گریہ م گرفتہ بود!
سهیلے هم ساڪت بود،دوبارہ شروع ڪردم:دیروز ڪہ اون حرف هاروزدم شوخے مے ڪردم اصلا فڪرنمے ڪردم مادرشماباشن شبم ڪہ شمارودیدم مغزم قفل ڪرد،ڪارم خیلے بدبودمیدونم حاضرم بیام ازپدرومادرتونم عذرخواهے ڪنم،توضیح میدم!
بغضم داشت سر باز مے ڪرد،با تمام وجودمعنے ضرب المثل چرا عاقل ڪند ڪارے ڪہ باز آرد پشیمانے روفهمیدم!
حلال ڪنید.
چادرم رومحڪم گرفتم خواستم برگردم سمت دانشگاہ.
خانم هدایتے!
لحن ملایمش متعجبم ڪرد!
برگشتم سمتش:بلہ!
پاے حرفتون هستید؟!
متعجب گفتم:ڪدوم حرف؟
زل زدبہ پایین چادرم:براے بخشش و حلالیت!
تند گفتم:بلہ بلہ!
سرش روبلندڪرد،نگاهش رو دوخت بہ ماشین ڪنارم.
پس این دفعہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید!
بے حرڪت زل زدم بہ صورتش!
ضربان قلبم بالارفت،چے میگفت؟!
شوخے میڪنیددیگہ!
جدے گفت:بہ قیافہ ے من میخورہ شوخے ڪنم؟!
گیج شدہ بودم،نگاهے بہ اطراف انداخت،نگاهم روازصورتش گرفتم وگفتم:آخہ...
سرش روتڪون دادوراہ افتاد:خدانگهدار!
باعجزگفتم:آقاے سهیلے!
برگشت سمتم،لبخندملیحے روے لب هاش بود:بہ مادرمیگم با مادرتون صحبت ڪنہ،شمام بہ پدر و مادرم توضیح بدید!
باگفتن این حرف باعجلہ رفت سمت خیابون!
ازپشت رفتنش رونگاہ مے ڪردم همراہ لبخندعمیق!
لبخندے ڪہ ازشونزدہ سالگے بہ بعدنزدہ بودم!
خندہ م گرفت،دستم رو گذاشتم روے قلبم:دیونہ س!
همونطورڪہ لبم روبہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس هاانداختم در ڪمدروبستم وازاتاق خارج شدم.
مادروپدرم بااخم روے مبل نشستہ بودن،لبم روڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟
مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مے چرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعہ ے اول استرس نداشت!
جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم.
اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون!
هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن!
پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم!
نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم.
دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم!
نیم ساعت دیگہ مے اومدن!
نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم.
پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول تماشا توے آینہ شدم.
سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے
رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش.
نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم.
پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ!
چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟
زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم.
روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے رخت آویز پشت در برداشتم.
باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ!
همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم.
رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟ چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ!
پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟
حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میکرد.
با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم.
پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے!
حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین!
چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم!
یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ!
جذبہ داشت!
توقع داشتم اون سهیلیِ همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ!
صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید!
لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ!
دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟
آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ!
از هشت هم گذشتہ بود!
پس چرا نیومدن؟
فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟!
با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم.
خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم!
پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا وایسادے؟برو تو آشپزخونہ!
بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم!
صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید.
سهیلے نامرد نبود!
بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت!
چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟!
صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن.
چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ!
با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان جان!
باتعجب ازآشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بودونگاهم بہ فرش ها.
رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم. پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن!
خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود!
خواستم لب بازڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدرسهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟
باشنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم روبیشترپایین انداختم!
مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن.
پدرسهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سرپا نگہ داشتیم تاگُلارو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سرجنگ داشت گُلارو نمیداد!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!
ڪمے سرم روبلندڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت وشلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمزبہ دست ڪنارمبل ایستادہ بود!
مادرم آروم گفت:هانیہ جان سرپا ایستادہ دادن!
و باچشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد!
آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رودوختہ بودبہ گل هاسریع گفت:سلام!
آروم وخجول جواب دادم:سلام!
دستہ گل روازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دورشدم روبہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم!
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
✨خبر دادن عزراییل از عالم برزخ!
✳️مرحوم شیخ جواد عرب که مرجع تقلید گروهی ازشیعیان عراق بود درخواب حضرت عزرائیل رامی بیند.
پس ازسلام از او می پرسد:از کجا می آیی؟
🔅فرمود:ازشیراز،روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم
💠پرسید:روح او در عالم برزخ در چه حالی است؟
☘عزراییل فرمود: در بهترین حالت و در بهترین باغ های برزخ وخداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او می برند.
✨گفت:برای چه عملی ازاعمال به چنین مقامی رسیده است؟
☘عزرائیل فرمود:برای مداومت بر خواندن زیارت عاشورا...
📒سیمای فرزانگان جلد۳ص۱۸۷
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
ﺩﺭ یک سمینار رموز موفقیت، سخنران از حضار ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍﯾﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ؟»
حضار ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪﻧﺪ.»
سخنران: «ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ﮔﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ﻻﻧﺲ ﺁﺭﻣﺴﺘﺮﺍﻧﮓ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ.!
ﺳﭙﺲ یکی از حاضران ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺍلاﻥ ﺍﺳﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ!»
سخنران ﮔﻔﺖ:
«ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ، ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
#جامه_سرخ
آورده اند که: پادشاهی عادل در سرزمین چین حکومت می کرد تا این که بر اثر بیماری حس شنوایی خود را از دست داد. !
پس در نزد وزیران سخت بگریست..
آنان برای آرامش پادشاه گفتند: اگر حس شنوایی رفت، خدا به شما عمر زیاد می دهد..
پادشاه گفت: شما را غلط است، من بر آن گریه می کنم که اگر مظلومی برای دادخواهی آید آواز او را نشنوم.!
پس بفرمود تا در همه سرزمین ندا کنند: هیچ کس جامه سرخ نپوشد جز مظلوم،
چون لباس او را ببینم بفهمم که او مظلوم است و به یاری اش بشتابم..
📙به نقل از: جوامع الحکایات، نوشته محمد عوفی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴آیا #پیامبر_اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم به مرگ طبیعی از دنیا رفتند یا #شهید شدند؟
🌀 عده ای تلاش می کنند در جامعه مسلمین القا کنند پیامبر عمر طبیعی خودشان را کرد . کسی به ایشان قصد سوء نکرد. و این نظر خود را با تعبیر وفات و یا رحلت پیامبر ابراز می دارند؛ و متأسفانه در محافل شیعیان هر چند نادانسته و ناخواسته؛ چنین تعبیر می شود.
اما اولا باید بدانیم پیامبر را چندین بار ترور کردند. در اوایل بعثت مشرکان قصد حذف کردن فیزیکی ایشان را داشتند و در ادامه و مخصوصا بعد از هجرت به مدینه و استقرار حکومت اسلامی منافقین که طمع ریاست داشتند چندین بار سوء قصد به حضرت رسول کردند که ناکام ماند اما در آخر ایشان را مسموم و به شهادت رساندند و به قصد شوم خود رسیدند. ثانیا در عمل این مطلب را ابراز کنیم که پیامبر ما در بستر به مرگ طبیعی جان نداد بلکه شهید شدند. اما دلیل ادعای ما علاوه بر تاریخ صحیح صدر اسلام روایتی است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: هیچ پیامبر و وصی پیامبری نیست الّا اینکه به شهادت میرسد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴 آیا حضرت #خدیجه قبل از ازدواج با #پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ازدواج کرده بود؟
🌀 این سؤال یکی از مسائل پیچیده در تاریخ صدر اسلام است، و به جهت اینکه بسیاری از بزرگان اهل سنت و راویان و تاریخ نویسان پیرو مذهب خلفا در صدر اسلام خوش نداشتند، شخصی را بالاتر از عایشه در بین همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معرفی کنند؛ دست به پارهای روایات دروغین و استدلالات باطل زدهاند، که اختلافاتی را در تاریخ به وجود آوردهاند.
ما مطمئن هستیم که قضیه ازدواج حضرت خدیجه قبل از رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) از دسیسههای دشمنان اهل بیت علیهمالسلام است.
♦️ برای اثبات این مطلب به آدرس زیر جهت مطالعه بیشتر مراجعه کنید!👇
https://www.adyannet.com/fa/news/15192
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴 آیا ضرب المثل دوری و دوستی صحیح است؟
🌀هیچ سفارشی از اسلام درباره دوری و دوستی نداریم. و برعکس تاکید اسلام بر #صله و #نزدیکی و برقراری ارتباط با اطرافیان و اقوام و همسایه است.
امام سجاد علیهالسلام در دعای #مکارمالاخلاق از خدا میخواهند خدایا به من کمک کن تا با شخصی که به من ظلم کرده و یا قطع ارتباط کرده ارتباط برقرار کنم و حتی به او #احسان کنم.
دقیقا سفارش اسلام در جهت مخالف دوری و دوستی است. دوری یعنی پاک کردن صورت مسئله و بیخبری از اوضاع و شرایط #روحی و #جسمی یک مسلمان.
هنر این است که انسانها بهم نزدیک شده و #عاشق یکدیگر شوند. و البته باید برای ایجاد این عشق با وجود رفتارهای ناهنجار و کج خلقیهای طرف مقابل، نحوه #تعامل و #مدارا با چنین فردی را یاد بگیریم که اسلام در این عرصه نیز دستورات ناب و ظریفی دارد و نظرش بر این است که نباید از رفتار بد انسانها فرار کرد بلکه باید در میدان ماند و با حفظ ارتباط #صمیمی و صلابت در عقیده، راه نجات و هدایت را برای طرف مقابل گشود و این یعنی همه افراد در جامعه اسلامی نسبت به دیگران اعم از غریبه و دوست و فامیل و همسایه مسئولیت داریم و دوری از اطرافیان خلاف فلسفه تشکیل #جامعهاسلامی است.
لذا اسلام میگوید #صلهرحم عامل طولانی شدن عمرها و قطع آن عامل #بلاها و کوتاهی #عمر است.
اگر گاهی هم دوری به نظر ما عامل دوستی میشود غافل از این هستیم که تبعات و زیانهای بزرگی در کنار این دوستی به ظاهر به دست آمده گریبانگیر روابط ما در آینده خواهد شد که نتیجه #غفلت و بیاطلاعی از اوضاع و احوال طرف مقابلمان است. بله گاهی در یک مقطع خیلی کوتاه و موقت، شاید این ضرب المثل کارایی داشته باشد که آن همبه تشخیص مشاور و #متخصص دین جایز است نه اینکه خودسر این قانون غلط را سرلوحه و محور اداره زندگی فردی و اجتماعی خود کنیم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃