فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ بادکنکی😳
کاری که باشگاه بدنسازی با بدن میکنه😆
.......:
خاک به سرم شد!
شلمچه بودیم!
پیرمرادی با آب و تاب ساکشو بست. لباساشو پوشید. هر چی خوراکی و آجیل داشت بین بچهها تقسیم کرد. مهربون شده بود و سربهزیر. هِی از بچهها حلالیّت میطلبید؛ تا رسید به من؛ گفت: « خیلی شهر نمیمونم! زود میام! شهید نشو تا من بیام!». فرمانده گفت: « پیرمرادی زود باش!». پیرمرادی چایی شو سَر کشید. ساکشو برداشت و گفت: « بچهها حلالم کنید! خوبیی، بدییی، دیدید حلالم کنید! هر چند حقِّتون بوده» و رفت دَمِ سنگر.آقای قیصری اومد دمِ سنگر و گفت: « این چیه؟» گفت: «ساکه!» گفت: «ساک برای چی؟» گفت: «خب، میخوام برم مرخصی». گفت: «کی گفته تو بری مرخصی ؟!» گفت:« حاج عباسعلی گفته». زد زیر خنده و گفت: «تو رو که نگفته!». تیز نگاه فرمانده کرد وگفت: « اِه! پس کِیُو گفته!» فرمانده گفت: « ابراهیمی رو گفته. ننه بزرگش فوت کرده، باید بره. برو! برو ساکتو بذار سر جاش و آماده شو میخوایم بریم خط». پیرمرادی کمی سرشو خاروند و بعد زد تو سرش و گفت: «خاک به سرم شد!». بعد رو به آسمون کرد و گفت: «ای خدا چرا ! چرا ! چرا!» و نشست. بچهها گفتند: « حاجی بذار بره. غصهاش شده!». پیرمرادی رو به بچهها کرد و گفت: «نه! غصهام از اینه که جوّ گرفتم. مهربون شدم و هر چی آجیلو خوراکی داشتم دادم به شما، کوفت کردید.» و بعد زد رو دستش و گفت: «بشکنِ این دستام». ساکشو پرت کرد تو سنگر و از خنده ریسه رفت.
خاک به سرم شد!
مجموعه اکبرکاراته
https://eitaa.com/zandahlm1357