آدم هر قدم که برای قوی شدنش برمیداره خودشو بیشتر دوست داره.
و هر قدم که برای زنانگی برمیداری از
زن بودنت بیشتر لذت می بری.
#محبوبه
@zane_emrozi
بچه بودیم، زن همسایه، عمه جان، همه، همه، میخواستند لطفشان را به ما نشان بدهند، دعایمان میکردند که: الهی سفیدبخت بشی دختر؛
و همه بدون استثناء، منظورشان این بود که مردی پولدار و خوشاخلاق بیاید خواستگاری مان و ما را سفیدبخت بکند!!! تمام.
یعنی طوری تربیت میشدیم که تا مردی نیاید، نباشد خوشبخت نمیشویم. خودشان هم همینطور تربیت شده بودند.
زمانه خیلی چرخید تا به ما بگوید: سفیدبختی و خوشبختی با ازدواج کردن تامین نمیشود که با ازدواج نکردن، نشود به آن دست یافت!!!
دختران حالا میدانند که حال خوب زندگیشان دست خودشان است و بس؛ برای مردها هم همینطور! گفته بود:
خوشبختى را بايد هميشه با اندوختههاى روزمرهات خلق كنى..
تمرین میخواهد. نه جایی خوشبختی را میفروشند و نه کسی مسئول خوشبختکردن دیگریست. خوشبختی آفریدنیست. خودت میتوانی بیافرینیاش؛
#محبوبه
@zane_emrozi
بچه بودیم، زن همسایه، عمه جان، همه، همه، میخواستند لطفشان را به ما نشان بدهند، دعایمان میکردند که: الهی سفیدبخت بشی دختر؛
و همه بدون استثناء، منظورشان این بود که مردی پولدار و خوشاخلاق بیاید خواستگاری مان و ما را سفیدبخت بکند!!! تمام.
یعنی طوری تربیت میشدیم که تا مردی نیاید، نباشد خوشبخت نمیشویم. خودشان هم همینطور تربیت شده بودند.
زمانه خیلی چرخید تا به ما بگوید: سفیدبختی و خوشبختی با ازدواج کردن تامین نمیشود که با ازدواج نکردن، نشود به آن دست یافت!!!
دختران حالا میدانند که حال خوب زندگیشان دست خودشان است و بس؛ برای مردها هم همینطور! گفته بود:
خوشبختى را بايد هميشه با اندوختههاى روزمرهات خلق كنى..
تمرین میخواهد. نه جایی خوشبختی را میفروشند و نه کسی مسئول خوشبختکردن دیگریست. خوشبختی آفریدنیست. خودت میتوانی بیافرینیاش؛
#محبوبه
@zane_emrozi
یک وقت هایی آدم دوست دارد همه «باید»ها را بشکند و بیخیال یک زن موفق چنین و چنان، یک بانوی قوی، این و آن، ... ، برود سراغ خودش! ببیند از خودش چیزی مانده؟ آن وقت خودش را از بند همه جملههای تاپ و انگیزشی و بوتیکی و غیره بکشد بیرون!
حقیقت اینست که ما طفلکیهای عصر ارتباطات، آنقدر در فشار معیارهای رنگرنگ دنیای حقیقی و مجازی، قرار گرفتهایم که گاهی وقت ها، آن تهمه ها، خودمان را جا گذاشتهایم و شدهایم یک آدم دیگر؛ این آدم دیگر را آینه های نگاه دیگران از ما ساخته اند. آن شمایل آدم های خوشبخت بلاگری از ما ساخته است.
گاهی وقت ها، آدم دلش میخواهد خودش باشد. خود خستهی تنهای دلشکستهای که میخواهد بزند زیر گریه. راستش آدم وقتی میخواهد مثل دیگران باشد تا کم نیاورد از همه بدبختتر است. تنهاتر است چون خودش هم، خودش را تنها گذاشته رفته!! گاهی آدم چقدر دلش میخواهد خودش باشد.
#محبوبه
@zane_emrozi
مادرجان ( که جانم به فدایش)
می گوید:
"دنیا خیلی کوتاه بود دخترجان. تا تهش رفتم ؛
ته تهش هم هییییچ نبود.هیچ،
فقط حض یک استکان چایی که کنار هم نوشیدیم و با هم گپ زدیم و به هم زل زدیم ،برایمان زندگی شد! همین.
زندگی همان لحظه بود و باقی هیچ!
مادرجان حرفهایش طلاست .
خودش هم ؛ بوسه روی کلامش !
راستی عزیز؛
ما چند فنجان چای ، کنار هم جرعه جرعه نوش کرده ایم؟ زل زده ایم به نگاه هم و پیمانه پیمانه" عشق"، در پیاله دل هم ریخته ایم؟
تو یادت هست؟ راستی ما چقدر زندگی کرده ایم رفیق؟؟؟
حسابش دستت هست ؟
چایی مان سرد شد. عوض کنم برایت؟
#محبوبه
@zane_emrozi
امروز یک چیزی رو فهمیدم
ادم دل میدهد باید دل به خوب کسی بدهد.
چون فرق میکند به یکی دل بدهی که دلت را کجا ببرد ؟
یکی دلت را جاهای خوب خوب می برد.
می برد به نور، به روشنا
یکی دلت را مچاله می کند توی جیبش، بعد هم می اندازدش دور ...
مهم است دل بدهی اما مهمتر اینکه دل به چه کسی داده باشی !
و از من می شنوید ، تمام دلتان را ندهید.
تکه ای را برای خودتان نگه دارید.
#محبوبه
@zane_emrozi
آدمیزاد همیشه به تقلا زنده است.
تقلا برای بزرگ شدن؛ تقلا برای جوان ماندن، تقلا برای عشق، برای داشتنهای بیشتر و بیشتر ..
و وقتی جانی نماند برایش، تقلا برای کمی بیشتر زنده ماندن!
او میان این همه تقلا فرصت نمیکند کمی زندگی کند. غافل از اینکه اگر دست بردارد از تقلا و فقط زندگی کند، همه چیز دارد.
#محبوبه
@zane_emrozi
دنیا پر شده از دوستت دارمهای دیلیت شده!
پیامهای ادیت شده!
گوشیهای قفل شده!
آدمهای رفته!
قلبهای شکسته!
چشمهای دلتنگ بهراهمانده!
به یک شهر تنشسته در امنیت نیازمندیم.
به یک حضور خاطرجمع...
باران، ظهور کن
#محبوبه
@zane_emrozi
#مجله_نایت
مادر جان همیشه از من بیشتر میدانست.
حتی وقتی مدرسه رفتم و سواد خواندن و نوشتن را یاد گرفتم و مادرجانم با همان سوادی که با تکه چوبی روی خاک های کف حیاط پدربزرگ ، از دایی جان خدابیامرز یاد گرفته بود، گلدوزی هایش را با نخ دمسه امضا و تاریخ میزد...
مادر همیشه سوادش از من بیشتر بود حتی آنموقع که دبیرستان رفتم و او حالا که ماها از آب و گل درآمده بودیم، بابا هم مدرکش را گرفته بود و ارتقاء شغلی اش را ، دو کلاس رفت اکابر و مدرک کلاس پنجم را گرفت.
مادر تمام جمله سازی های کلاس سوم و انشاهای راهنمایی من را از من بهتر می نوشت. حتی وقتی دیپلم گرفتم و انشای کلاس دوازدهم را بیست شدم، مادرجان انشایش بهتر از من بود!
مادر ریاضی را هم از من بیشتر میدانست!
همانوقت که جبرومثلثات را بیست میشدم و مادر در ترازوی کفه ای توی ایوان، شیر و ماست وزن میکرد یا گلهای زعفران را ...
مادر شیمی و فیزیک را هم بهتر می فهمید. میدانست مواد بر هم چگونه و چه اثرهایی میگذارند.چون آشپزی اش حرف نداشت و هنوز هم حرف ندارد...
نور را عمیق تر می فهمید در حالیکه
من فقط قانون شکست نور را از بر می کردم و رابطه مولکولی مواد را ...
مادرجان زعفرانها را دخترپیچ میکرد و برایمان ترانه های محلی میخواند.
دانشگاه که قبول شدم ، مادر از من باسوادتر بود. من زبان خارجه میخواندم و او زبان دل را و زبان چشم را و زبان دستها را ، بلد بود.
وقتی توی خوابگاه چمدانم را باز کردم و جانماز مخملی یادگاری اش را روی لباسها دیدم و عطر مادرانه اش توی اتاق خوابگاه پیچید ...
او خیلی خیلی از من پیشتر ، مدرک گرفته بود. زبان دل می دانست، می فهمید. تار موی زردرنگش را که چسبیده بود به دامن چین واچینم هزاربار بوسیدم و به چشم کشیدم و زبان یاد گرفتم و برگشتم ...
برگشتم و حالا دیگر یک خانم معلم بودم !
و مادرجان باز هم از من ، معلم تر بود ، خیلی معلم تر ...
مادرجانم ، از عربی همان بیست کلامی که از کتاب "عربی در سفر" وقتی میخواست مکه برود خوانده بود، می دانست. دو کلمه از فرانسه؛ از سالهای اولی که با بابا ازدواج کرده بود و بابا میخواست مدرک سیکلش را کامل کند و استخدام بشود ، و همان الفبای روی خاک با چوبی کوتاه از دایی جان را ...
اما ، مادر از برادرم که پزشک است، طبیب تر است و از خواهرم که روانشناس است، روانشناس تر ، و از برادرم که کارشناس هنرهای دستی ست، هنرمندتر ...
مادرجان از همه ما ، مادرتر است ...
عاشق تر است. حتی حالا که هروقت هروقت از چشممان میخواند که غمی داریم، می گوید :
این روزها هم ، یک تکه از قصه ی زندگی ست. باید بگذره. بگذرونیم.
... میگذره
میگذره !
#محبوبه
ᴮᵉᵃᵘᵗⁱᶠᵘˡ ᵗᵉˣᵗˢ