اینروزها بسیار به دوستم فکر میکنم. دوستم که در ۱۶ سالگی با آقایی ۲۶ ساله ازدواج کرد. و حالا در ۴۵ سالگی به خودش آمده، دیده چقدر شکاف است بین او و همسرش؛ حالا که بچهها ازدواج کردهاند، حالا که بازنشسته شدهاند و با هم وقت بیشتری میگذرانند. حالا میبیند زبان مشترکی ندارد با همسرش. چند وقت پیش به من گفت که دنبال سهم خود از عشق است. و صراحتا پرسید: «پس من کی باید عشق را بفهمم؟» حمید سلیمی مینویسد:
«گرچه دیر، اما گمانم دیگر آموختهام کسی را دوست داشتن، یعنی از آرامشِ او مراقبت کردن.»
و در ادامه تعبیر عشق را از زبان دیگران میآورد که:
«چنان که آقای دوباتن میگوید:
"عشق یک روند طولانی است و زیاد ربطی به شوق اولین ملاقات ندارد، یک پروسه دائمی از یادگیری مهارتهاست."
و چنان که حسین پناهی میگوید اغلب ما برای عشق آماده نیستیم. »
و چنان که جان تنهای من و مردم اطرافم میگوید ما شفابخشی محبت را از یاد بردهایم، و تاریکی را برگزیدهایم به جای زیستن در گرمای خواستنی خورشید.»
او ادامه میدهد که:
«آموختهام کسی را دوستداشتن، یعنی پناهش بودن، و به او پناهبردن. همین...»
در این فکرم که آیا در گذر این همه سال، دوست من عشق را نیافته؟ عاشقانه در آغوش یار، پناه نگرفته؟ یا اینکه اندکاندک تازگی حس عشق و حمایت یارش دچار عدم مراقبت شده و خشک شده نهال عشق؟!
میگوید:
«دنبال سهمم از عشق هستم.» و متارکه کرد. بعدتر که دیدمش، در شوک بود که چه بر سر من و روزگارم آمد و چه راحت ریسمان اینهمه سال زندگی، پاره شد. پوسیده و نخنما بود انگار...
و بعدتر باز دیدمش. نپرسیدم سهمش را یافته یا نه؟ نپرسیدم. ولی او گفت:
ما بلد نبودیم زندگی را و عشق را؛ باید بلدش باشی...
#محبوبه
@zane_emrozi
«از ما دیگه گذشته»! بعد از «همینه که هست!» دومین عبارت غلط دنیاست بنظرم. مخرب و ناامید کننده است. هنوز ده سال از زندگی مشترکشان گذشته، میگویی: ابراز عشق! میگوید: از ما گذشته این چیزا! میگویی به همسرت بگو دوستت دارم را؛ میگوید از ما دیگه گذشت!
نه جانم! تا زنده ای زندگی از تو نگذشته! وقت داری برای عشق، برای زندگی، برای جوانی، هیچ چیزی مخصوص یک سن مشخص برنامه ریزی نشده مگر اینکه جسما به تو آسیب بزند. تا زندگی از تو نگذشته، تو نگذر! زندگی را به تمام زندگی کن. دیوانگی کن. دنبال پروانه ها، بدو. با باد مسابقه بده. به تماشای ماه بنشین. به صدای آب و باران و جیرجیرک خوش باش. هیچ جای زندگی ات را دست نخورده نگذار. همیشه کمی کودکی کن.
#محبوبه
@zane_emrozi
از من می شنوید ته بنبست تمام رنجها ،
دشت سرسبز و روشنای بی انتهای «عشق» ،
به انتظار مان است .
ما مثل کودکی نشسته ایم و عروسک دست و گردن شکسته ی مان را بغل کرده ایم و درد می کشیم و خیال مان این ست که رنج انتها ندارد.
دارد ! من می گویم انتهای کوچه بن بست ، روزنه ای به نور هست . نور را که یافتی ، عشق را در آغوش کشیده ای و شفا گرفته ای !
عشق ، شفاست اگرچه دردی تمام ناشدنی ست ...
تاب آوردن که هست ! دردی که تو را می سازد تا دردهای دیگرت را تاب بیاوری !
غیر این است ؟!
#محبوبه
@zane_emrozi