AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای استاد فرهمند
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_هجدهم
🔰روز اول مدرسه بود و شور و حال و هوای همیشگی این روز...اکثرا در حال گریه کردن بودن، خب براشون سخت بود که باید چندین ساعت از خانواده دور باشن، عادت هم نداشتن اما #محمد_مهدی بدون گریه، تو صف ایستاده بود و خلی ذوق داشت کلاسها شروع بشه...سنش کم بود، اما اینقدر خوب تربیت شده بود که عاشق یادگیری علم بود
💠پدرش بهش یاد داده بود که هرچقدر مردم به علم اهمیت ندن، آدم عالم راه خودش رو پیدا میکنه و علم آموزی درست در راه خدا، رزق و روزی خودش رو هم همراهش میاره
#محمد_مهدی تنها نبود، همراه پسر دائی خودش می رفت مدرسه، سعید...دایی #محمد_مهدی، آقا منصور بود، آدم مذهبی ای بود، اما از اون مذهبی هایی که...از اون هایی که فقط از اسلام، نماز و روزه رو یاد گرفته بودن، اما اخلاق، هیچی، اما عمل صالح، هیچی، کمک به دیگران، هیچی
بسیار هم سخت گیر بود و خشک! فقط حرف خودش رو قبول داشت، فکرش رو بکنین! رفت مکه اما همسرش رو نبرد!
گفتن بهش تو که پول داشتی، چرا زنت رو نبردی؟میگفت زنها به استطاعت فکری نرسیدن برن حج!
👈یعنی در این حد خشک و بی روح و البته متعصب بی سواد!!! همون آفت همیشگی دین، خشک مذهبهای بی سواد بی فکر!
✳️آقا هادی همیشه باهاش بحث می کرد، اما گوش این آقا منصور به این حرفها بدهکار نبود
میگفت من قرائت خودم از دین رو دارم و به تفسیر کسی نیاز ندارم
🌀روز اول مدرسه با معرفی خانم معلم حمیدی به بچه ها و آشنایی ابتدایی بچه ها با همدیگه تمام شد اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود...
✍️احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود ملی جمهوری اسلامی ایران
با احترام به همه گروها نشربدید
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌺🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی خانوادهی ۵ نفرهی ما 👦🏻🧓👧🏻
👳🏻♂❤️🧕🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مریم:
نماهنگ «برای آرتین»
ایلیا مشرفی
◍⃟🌹◍⃟🌹 ◍⃟🌹◍⃟🌹
اثری زیبا، پر از معانی ارزشمند انقلابی و ایرانی و پر مغز از خوانندهی بیرجندی
احسنت به اینجوون
╲\╭┓
🍃🌹🍃
#لبیک _یا_مهدی عج 🌟
#لبیک یا خامنه ای _#لبیک یا صاحبالزمان س💫
https://eitaa.com/joinchat/4108386498C51ad14d9fb
.
لینک گروه فعالان انقلابی وپیرو راه ولایت #لبیک _یا_مهدی عج 🌟
#لبیک یا خامنه ای _#لبیک یا صاحبالزمان س💫
https://eitaa.com/joinchat/4108386498C51ad14d9fb
.
لینک گروه فعالان انقلابی وپیروراه ولایت فقیه ☝️🇹🇯
هدایت شده از پیرو ولایت💫
#لبیک _یا_مهدی عج 🌟
#لبیک یا خامنه ای _#لبیک یا صاحبالزمان س💫
https://eitaa.com/joinchat/4108386498C51ad14d9fb
.
#تا شهادت با ولایت 🇹🇯
هدایت شده از عاشق او
shodeam9saleh_7.mp3
5.64M
#قصه
📚عنوان: زنگ تفریح🔔
🎤گوینده: خانم نظری
حکایت های شیرین قرآنی
💫🔸🌸
با این حکایت ها ما رو وارد دنیایی از اطلاعات و آگاهی میکنن و اتفاقاتی رو که در گذشته های دور افتاده، داستانش رو برامون تعریف میکنن🗣 که نه تنها شنیدنش👂 شیرین و جذابه بلکه کلی چیزهای خوب خوب هم ازش یاد می گیریم🧡💚
بریم با هم بشنویم این حکایت های رنگی رو❓💫
🔸🔹💠🔸🔹
زنگ دانایی
#رمان_محمد_مهدی 6 🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت
#رمان_محمد_مهدی 7
🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند چه قضیه ای رو خانم شما میدونه؟
گفت : شما برین ، کاریتون نباشه
🌀 حاج هادی و همسرش رفتن به آدرسی که آقای رحمتی داده بود، آخر یک کوچه بن بست ، سر کوچه یک مسجد قشنگ و زیبا داشت که بچه ها داشتن داخل حیاطش تنیس روی میز و فوتبال دستی بازی می کردن، هادی گفت اگه واقعا اینجا بتونیم خونه بگیریم عالی میشه، هم کنار مسجد هست، هم مسجدی که پر رونق هست و بچه ها هم داخلش فعالیت دارن
هیچ کدوم از خانه هایی که دیدیم تا الان، کنار مسجد نبودن
به آخر کوچه که رسیدن، مواجه شدن با یک خانه شیک و تمیز که طبقه دوم اون تازه ساخت بود ، زنگ طبقه بالا رو زدن، اما کسی در رو باز نکرد،
یه مرتبه نرگس خانم گفت هادی جان، فکر کنم طبقه بالا کسی ساکن نیست، چون پنجره ها اصلا پرده کشیده نیست ، زنگ طبقه پایین رو بزن،
هادی با تعجب گفت ، یعنی صاحب خونه خودش طبقه اول هست و طبقه بالا که نو و تمیز هست خالیه؟ مگه میشه؟
زنگ طبقه اول رو زد و یه خانمی با صدای گرم جواب داد کیه؟
آقا هادی گفت ما رو حاج اقای رحمتی فرستاده ، گفتن به شما بگیم که مهمان خدا هستیم.
تا این رو گفت، خانم رحمتی گفت خوش آمدین، منتظر شما بودیم، آقای رحمتی کلید بهتون داده؟ چون آیفون ما خراب هست و درب رو باز نمی کنه ، اگه نداده من بیام پایین باز کنم
حاج هادی گفت ، بله حاج خانم دادن، شما زحمت نکشید ، درب رو باز کردن وارد حیاط شدن، خانه ای تمیز که چندتا برگ پاییزی داخل حیاطش ریخته بود، یا یک حوض کم عمق که چند تا ماهی قرمز داخلش بازی می کردن و پله ای که از پایین تا بالای اون گل های رنگارنگ جلوه می کرد
خانم رحمتی که اومده بود روی پله ها ، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و رفت دست نرگس خانم رو گرفت و این زوج مومن رو برد داخل خانه.
🌀 هرچی خانم رحمتی گرم می گرفت و با اونها صحبت می کرد، هادی و خانمش تو بهت و تعجب بودن که قضیه چیه و این زن و شوهر برای چی دعوتشون کردن داخل منزل و از اونها پذیرایی می کنن
انگار خانم رحمتی فهمیده بود، بهشون گفت تعجب نکنین ، صبر کنین حاج اقا رحمتی بیاد خودش توضیح میده
شما فعلا پذیرایی کنین از خودتون
🔰 حاج هادی همین طور که داشت چایی و میوه می خورد نگاهی به دور و بر منزل هم انداخت و یه مرتبه توجهش به یک عکس جلب شد، یه پسر جوان و با چهره مذهبی ، روی حاشیه قاب عکسش هم یه نواز سیاه بود که نشون می داد فوت کرده.
اما کمی خجالت می کشید بپرسه این پسر کی هست ، منتظر موند تا خود صاحبخانه اگه صلاح هست بگه
❇️ سرگرم غذا خوردن و کمی حرف زدن با حاج خانم بودن که زنگ خانه به صدا در اومد ،
هادی فهمید آقای رحمتی هست و کلید هم نداره، بلند شد و رفت در رو باز کرد ، دید اقای رحمتی با یک جعبه شیرینی و چند تا نان به دست برگشته
تعجب هادی بیشتر شد! شیرینی دیگه برای چی؟
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
زنگ دانایی
#رمان_محمد_مهدی 7 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند
#رمان_محمد_مهدی 8
✳️ با هم وارد منزل شدن و نشستن ، آقای رحمتی گفت :
خب ، بچه های من، طبقه بالا رو دیدین؟ پسندیدین؟ ما رو به صاحبخونگی می پذیرین؟ اگه اره ، بفرمایین شیرینی تا از دهن نیفتاده !
🌀 هادی دیگه صبرش تمام شد و گفت حاج اقا میشه به ما هم بگین قضیه چیه؟ بخدا دیگه داریم از کنجکاوی دق مرگ میشیم!
🔰 حاج خانم رحمتی با حالت شوخی گفت : ای بابا ، مثل اینکه ما رو قبول ندارن این زوج خوشبخت ، حالا ما کجا غیر شما مستاجر خوب پیدا کنیم؟ همه زدن زیر خنده ، هادی و خانمش هم کم کم به قضیه داشتن پی می بردن
❇️ حاج اقای رحمتی گفت : عزیز من ، شما حتی اسم خودتم بما نگفتی ، حالا از من انتظار داری تمام ماجرا رو بهت بگم؟ نمیشه که !
هادی گفت: من مخلص شمام هستم حاج اقا، قصد بی ادبی نداشتم ، اما شما هم خودت رو بذار جای ما، قطعا تعجب می کردین ، شایدم کمی می ترس...
حاج اقا رحمتی : ای بابا، حالا ما ترسناک هم شدیم جوان؟ با صدای بلند شروع به خندیدن کرد
🔰 هادی : نه نه، منظورم این نبود، اصلا ببخشید ، من حرف نزم بهتره، من کوچیک شما هادی هستم، حالا شما بفرمایین
آقای رحمتی گفت : آها ، حالا شد، حالا خب گوش کن تا بهت بگم، قضیه از این قرار است که من و این حاج خانم که می بینید، سالهای سال بچه دار نمی شدیم، تا اینکه خدا به ما یه پسری داد ، نمی دونی چقدر خوشحال بودیم ، قابل وصف نیست هادی جان،
این پسر روز به روز بزرگ و بزرگتر می شد ، رفت دانشگاه و بعدش هم سربازی ، چند ماه بیشتر خدمت نکرد و بعدش بخاطر ورود من به سن 60 سالگی، و چون تک پسر بود ، از سربازی معاف شد.
براش تو یه شرکت حمل و نقل کار خوب و آبرومندی پیدا کردم و چندسالی مشغول بود ، من و مادرش هم به هم گفتیم که الحمدالله حالا که شغل خوبی هم داره، بهتره دیگه براش زن بگیریم
💠 رفتیم سراغ یکی از افراد مومن فامیل تا از دخترش خواستگاری کنیم، دختر خوبی بود ، این عکس هم که می بینین ، آقا رضا ، پسر ما هست ، برای شب خواستگاریش هست این عکس،
هادی گفت: ببخشید که فضولی می کنم، اما این نوار سیاه کنار قاب عکس که نشون میده ایشون ...
آقای رحمتی شروع به گریه کرد ، دیگه گریه امانش نمی داد،
حاج خانم انگار صبور تر بود، گفت آره پسرم ، این عکس رضاجان ما هست که چند ماه بعد عقد و نامزدی ، تو یک سفر کاری بر اثر تصادف خودش و خانمش با هم به رحمت خدا رفتند.
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
#لبیک یا خامنه ای _#لبیک یا صاحبالزمان س💫
https://eitaa.com/joinchat/4108386498C51ad14d9fb
.
لینک گروه ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کارِی بسیار تمیز و زیبا
#برای_آرتین
اثری زیبا و پر مغز از خوانندهی دهه هشتادی بیرجندی #ایلیا_مشرفی
احسنت به اینجوون دهه هشتادی.
@twiita
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای استاد فرهمند
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
سلام پدر مهربان
ای کاش قلبهای همه ی ما
بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد،
ای کاش چشم های همه ما
به راه دوخته می شد،
ای کاش جانهای همه ما
ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت...
آن وقت حتما می آمدی...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج_
#داستانهای کوتاه قرآنی
👈 داستان حضرت زکریا و یحیی
قسمت پنجم 👇
💠 شناسنامه حضرت یحیی
ایشان یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نام مبارکش 5 بار در قرآن آمده است.
نام پدرش زکریا و نام مادرش اشیاع بوده است.
ولادتش خارق عادت بود چونکه پدرش زکریا در آن موقع پیر و زنش نیز نازا بوده است.
سرانجام پس از 30سال زندگانی شهید شد و در مسجد جامع اموی دمشق دفن شد.
#ادامه دارد ...
زنگ دانایی
#رمان_محمد_مهدی 8 ✳️ با هم وارد منزل شدن و نشستن ، آقای رحمتی گفت : خب ، بچه های من، طبقه بالا رو
#رمان_محمد_مهدی 9
🔰 قبل از اینکه عقد کنه ، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست کنیم و بسازیم تا دست همسرش رو بگیره و برن داخلش زندگی کنن که اول زندگی دغدغه خونه و اجاره دادن و این بنگاه و اون بنگاه گشتن نداشته باشن
🌀وقتی موضوع رو فهمید اومد دست من و پدرش رو بوسید و کلی از برنامه های آینده زندگیش گفت ، بعدش هم که خواستگاری و عقد و بعد هم...
روزی که تصادف کردن و خبرش رو برای ما آوردن، روزی بود که حاج اقا رحمتی شیرینی گرفته بود برای تائید طبقه دوم و گرفتن پایان کار و سند منزل به اسم پسرمون، دیگه خبر نداشتیم که قراره چند دقیقه بعد خبر فوت پسر و عروسمون رو بشنویم
🔰 امروز هفت ماه از اون حادثه میگذره، من و پدرش روز به روز داریم پیرتر و افسرده تر میشیم ، آخه تنها فرزند ما بود و ما بچه دیگه ای نداریم، برای همین امروز صبح بعد نماز به حاج اقا گفتم بیا یه درخواستی از امام زمان (عج) کنیم
گفت چه درخواستی؟
گفتم بیا بریم حیاط ، زیر آسمون خدا ، نماز استغاثه به امام زمان که تو مفاتیح هست رو بخونیم و بعدش از آقا درخواست کنیم یک زوج جوان مومن رو که دنبال خریدن خونه هستن پیدا کنیم ، بیاریم طبقه بالا ساکن کنیم تا جای خالی رضا و عروسمون رو پر کنن، ما که داریم پیر میشیم و توان بالارفتن از پله ها رو نداریم ، همین طبقه پایین برامون بهتره، اونها رو می فرستیم بالا که نو هم هست ، هرچی هم خواستن و توانشون بود پول پیش و اجاره بدن، اگر هم خوب بودن تا هر وقت دلشون خواست اینجا بمونن یا اصلا طبقه بالا رو با قیمت خوب بهشون می فروشیم که بدون دغدغه تا آخر عمر زندگی کنن و ما هم تنها نباشیم و داغ عزیزمون قابل تحمل تر باشه
شما که امروز میری بیرون نون بگیری، قشنگ بنگاه ها و جاهایی که فکر می کنی بشه افرادی رو گیر آورد که دنبال خونه هستن ، زیر نظر بگیر، انشالله یه زوج خوب پیدا کنیم که قطعا مهمان خدا هستند و قدم اونها روی چشم
🌀 حاج اقا رحمتی هم بعد شنیدن پیشنهادم قبول کرد و بعد نماز استغاثه رفت نون بگیره ، اما کسی رو پیدا نکرد، عصر که شد بهش گفتم به بهانه نون عصرانه برو بیرون و قشنگ تر همه جا رو ببین، خدا رو چه دیدی، شاید همین امروز امام زمان (عج) برای ما مهمان خدا پیدا کرد، این بود که اومد بیرون و شما دو نفر رو پیدا کرد ، و آورد خونه
حالا هم قدم شما روی چشم ما
شما مهمان خدا هستین ، برین طبقه بالا رو ببینن و اگر پسند کردین ، اسباب کشی کنین و ساکن بشین
✳️ هادی نگاهی به اقای رحمتی کرد، بعد یه نگاه به حاج خانم کرد و گفت مگه میشه؟ به همین راحتی؟
شاید ما اون کسی نباشیم که شما دنبالش می گردین؟
شاید اصلا پول ما اونقدر نباشه که بتونیم پیش و اجاره مورد نظر شما رو بدیم؟
🔰 حاج اقا رحمتی گفت این چه حرفیه پسرم، کی حرف پول زد ؟
شما بیا ساکن بشو
هرقدر دلت خواست پول پیش بده ، هرقدر هم دوست داشتی اجاره
اصلا نده
مهم نیست
ولی من میدونم اشتباه نکردم ، می دونم انتخاب بد نکردم ، شما همون زوج مومنی هستین که ما از امام زمان (عج) خواستیم
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
هدایت شده از عاشق او
قلک من.mp3
6.03M
#قصه_های_کودکانه | قلک من
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
🗣قرائت : سوره بقره آیه ۵۲ تا ۵۴
📚 داستانهای نهج البلاغه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
زنگ دانایی
#رمان_محمد_مهدی 9 🔰 قبل از اینکه عقد کنه ، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست ک
#رمان_محمد_مهدی 10
🔰 و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند
فرزندی که میتونه با تربیت درست ، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه...
✳️ اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن ، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب اقای رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد ،
گفت سلام هادی جان، سلام دخترم
از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم
هادی گفت که چیزی نبود ، اومدیم پیش حاج اقا عسکری برای انتخاب اسم بچه ،
آقای رحمتی: به به ، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟
هادی : #محمد_مهدی
اقای رحمتی: یا رسول الله (ص) ، یا صاحب الزمان (عج)، چه اسم قشنگی، انشالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین
🔰 با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج اقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن
نماز مغرب که تمام شد ، حاج اقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت :
می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا ، نماز غفیله می خونن ، خوبه ، قبول باشه
اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده ، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن
چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عج) و در دیدار با سید رشتی(ره) ، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟
🌀 و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن ، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها
✳️ بعد نماز عشاء ، عادت حاج اقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه ، و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن
حاج اقا بعد توضیح یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا ، یه روایت از امام صادق (ع) گفتند
گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا...
قال الصادق (ع)...
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی