فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی درخت
درخت زیبا با پرستو های قشنگ
https://eitaa.com/zanghoonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی کیف پول
کیف پول با کاغذ رنگی 👝👝👝
https://eitaa.com/joinchat/4256891178C4f16d66bd9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی گنجشک
با پوست بادام زمینی یه کاردستی جالب بسازیم
https://eitaa.com/zanghoonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی گل
یه تابلو زیبا با پوست تخمه بسازیم
https://eitaa.com/zanghoonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی قورباغه
باکمک دست های فرشته هاتون یه نقاشی زیبا بکشید
🐸🐸🐸🐸🐸
https://eitaa.com/zanghoonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی حلزون
کاردستی حلزون با کاغذ رنگی.
https://eitaa.com/joinchat/4256891178C4f16d66bd9
🐰خرگوش عجیب 🐰
خرگوش سفید و چاقی در جنگل سرسبزی زندگی میکرد که زیادی دروغ می گفت. او فک می کرد اگر دروغ بگویید دوستان زیادی پیدا خواهد کرد.
او دوست داشت که همه حیوانات باور کنند، خرگوش عجیبی است.
خرگوش، روزی وارد جنگلی سبز و کوچک شد. همینطور که سرش را بالا گرفته بود و شاخ و برگ درختهای بلند را نگاه میکرد، یک سنجاب را دید.
سنجاب، مشغول درست کردن لانه ای توی دل تنه درخت بود.
خرگوش فریاد زد:
- سلام آقای سنجاب. کمک نمیخواهی؟
سنجاب عرق روی پیشانیاش را پاک کرد، جواب سلام خرگوش را داد و پرسید:
- تو چه کمکی میتوانی بکنی؟
خرگوش دمش را تکان داد. دستهایش را به کمر زد و گفت:
من میتوانم با دندانها و پنجههای تیزم، در یک چشم برهم زدن برای تو چند تا لانه بسازم. سنجاب حرف او را باور نکرد.
خرگوش گفت: «عیبی ندارد. از من کمک نخواه! اما به همه بگو خرگوش سفید می توانست برایم لانه بسازد.»
خرگوش خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت، لاک پشت پیر را دید.
لاک پشت آرام به طرف رودخانه میرفت. خرگوش سلام کرد و از او پرسید:
آقای لاکپشت! می توانم تو را روی دوشم بگذارم و زود به رودخانه برسانم.
لاک پشت، حرف خرگوش را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و شروع به حرکت کرد.
خرگوش گفت:
- عیبی ندارد. خودت برو. اما به همه بگو، خرگوش سفید می توانست مرا به روی دوشش، با سرعت به رودخانه برساند.
خرگوش، باز هم به راه افتاد و هویجی از دل خاک بیرون آورد و گاز محکمی زد، ناگهان خانم میمون را دید که یکی یکی، نارگیل ها را جمع میکند و در سبدی بزرگ میگذارد.
جلو رفت سلام داد. گفت:
خانم میمون زحمت نکشید. من میتوانم از حیوانات زیادی که دوستم هستند بخواهم همه نارگیل ها را جمع کنند و سبد را تا خانه ی شما بیاورند.
میمون هم حرف خرگوش سفید را باور نکرد و تنها جواب سلام را داد و دوباره به کارش مشغول شد.
خرگوش گفت:
عیبی ندارد. کمک نگیرید. اما به همه بگویید خرگوش سفید دوستان زیادی دارد که همه کار برایش انجام میدهند.
خرگوش، زیاد از خانم میمون دور نشده بود که جوجه دارکوبی را دید.
جوجه، از لانه روی درخت به روی زمین افتاده بود. خرگوش به او سلام داد و پرسید:
کوچولو! دوست داری پرواز کنم و تو را توی لانهات بگذارم؟
جوجه دار کوب جواب سلام را داد و با خوشحالی گفت: «مادرم غروب به خانه بر میگردد. تا آن وقت حتماً، حیوانات بزرگ من را لگد می کنند. پس لطفا مرا توی لانه ام بگذار.» خرگوش که فکر نمیکرد جوجه دارکوب این خواهش را بکند، دستپاچه شد و گفت:
- اما من الان خسته ام. نمیتوانم پرواز کنم!
ناگهان بچه دار کوب با صدای بلند گریه کرد و گفت: «اگر من را توی لانه ام نگذاری، به همه میگویم خرگوش سفید و چاق، نم یتواند پرواز کند.»
خرگوش دستپاچه تر شد و گفت:
- باشد! گریه نکن! همین الان پرواز می کنیم.
او این را گفت و با یک دستش جوجه دار کوب را بغل کرد و با دست دیگرش ادای بال زدن را درآورد. اما پرواز نکرد که نکرد. بعد از چند روز، وقتی همه اهالی جنگل ماجرا را فهمیدند، خرگوش سفید و چاق مجبور شد از آن جنگل کوچک برود. چون همه او را دروغگوی بزرگ صدا میزدند.
خرگوش از اهالی جنگل معذرت خواهی کرد و با ناراحتی جنگل را برای همیشه ترک کرد.....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/4256891178C4f16d66bd9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی ساده حیوانات
به سادگی نقاشی بکش🎨
https://eitaa.com/joinchat/4256891178C4f16d66bd9