eitaa logo
#زنگ_تفریح
10 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
لحظه ای درنگ ؛ برای آنانی که قلبشان برای نوشتن می تپد.
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣4⃣ بزرگ‌ترین مزیت نوشتن بزرگ‌ترین مزیت نوشتن این است که وادارت می‌کند به کسب تجربه‌های تازه. تا وقتی دست به قلم نشده‌ای خودت را زیر خط فقر تجربه نمی‌بینی، البته شاید در ابتدای مسیر نوشتن خودت را مملو از تجربه ببینی، اما کمی که نوشتی و کنار گذاشتی تازه دردسر شروع می‌شود. و این شاید از بهترین دردسرهای دنیا باشد. می‌بینی خالیِ خالی هستی. حتا یک جمله هم نمی‌توانی به چیزی که قبلن نوشته‌ای اضافه کنی. اینجاست که اگر جا نزنی نوشتن هُلت می‌دهد به سمت ساختن یک زندگی نو. تو بالاخره باید دستِ پر پیش نوشتن برگردی، پس به هر دری می‌زنی تا چیزی برایش جور کنی.   دلت می‌خواهد زندگی‌ات عوض شود؟ بنویس. بیشتر بنویس. و بی‌وقفه بنویس. بعد از چند وقت نوشتن دستت را می‌گذارد توی دست هزار چیز رنگارنگ. تازگی پاداش مداومت در نوشتن است ✍️ @zangtafrih_g
0⃣5⃣ خواندن و نخواندن خواندن برای نوشتن ضروری است. این را می‌توان فهمید. ولی این را هم می‌توان فهمید که خواندن گاه مانع خوداندیشی و خلاقیت است. زمانی می‌پنداشتم خواندن و نوشتن دو روی یک سکه‌اند، اما حالا این دو را متفاوت از هم می‌دانم، یا می‌توانم بگویم از جایی به بعد، یعنی بعد از مدتی پراکنده‌خوانی و تمرین نوشتن، بهتر است دیگر خواندن و نوشتن را دو روی یک سکه ندانی. آن سوی سکۀ نوشتن، تجربه و مشاهدات دست اول تو در زندگی است. تو نیاز داری در دوره‌هایی از کتاب فاصله بگیری. افزایش عمق مطالعه مقدم بر گسترش سطح آن است. باید به ذهنت فرصت بدهی تا اندوخته‌های پیشین را در قفسه‌های ذهنت سامان بدهد. برای نویسنده (و هر که در کار فکر و خلاقیت است) نخواندن کتاب به اندازۀ خواندن آن مهم است. ✍️ @zangtafrih_g
1⃣5⃣ چیزی برای نوشتن دست‌های تو تصمیم بود باید می‌گرفتم و دور می‌شدم. شمس لنگرودی تصمیم‌های ما منبع ایده‌اند. تصمیم‌های ریز و درشت. تصمیم‌ها هم به نوشته‌های داستانی راه می‌دهند هم غیرداستانی. چی شد که تصمیم گرفتی با فلانی دوست شوی؟ چرا فلان رشته را انتخاب کردی، اما بعد تغییر رشته دادی؟ چرا تصمیم گرفتی شغلت را ترک کنی؟ پس و پیش هر تصمیم را روایت کن. همین. آنوقت هیچ‌وقت برای نوشتن سوژه کم نمی‌آوری. چون زندگی همیشه وادارت می‌کند به تصمیم‌گیری. یک مزیت درخشان نوشتن از تصمیم‌ها این است که با این کار بر روند تصمیم‌گیری‌ات اشراف بیشتری پیدا می‌کنی، در نتیجه همزمان با افزایش مهارتت در نویسندگی مهارتت در تصمیم‌گیری را هم تقویت می‌شود. هر تصمیم ایده‌ای برای نوشتن است. ✍️ @zangtafrih_g
2⃣5⃣ کنش رازآمیز نوشتن برخی از اینکه نوشته‌هایشان دقیقن شبیه تصوراتشان نمی‌شود ملول می‌شوند. این که بد نیست. البته من می‌فهمم جنبۀ آزاردهندۀ قضیه کجاست. نویسندۀ نوپا چون توان بیان درست و دقیق آنچه می‌خواهد ندارد می‌رنجد؛ ولی حرف این است که بعد از به دست آوردن مهارت هم ممکن است هرگز نتوانیم آنچه در ذهن داریم نعل به نعل پیاده کنیم؛ اما جنبۀ جالب قضیه این است که گاهی آنچه شکل می‌گیرد از آن‌چه می‌پنداشته‌ای بسیار بهتر می‌شود. دیدگاه زیبایی صفی یزدانیان به این ماجرا را بخوانیم: «همیشه درست همان چیزی را  نمی‌نویسیم که می‌خواسته‌ایم بنویسیم. این را هر که با نوشتن آشناست نیک می‌داند. کتاب و مقاله که هیچ، حتی نامه‌ای که به دوستی یا خویشی می‌نویسیم، دست آخر، متنی است بیرونِ ما، که عین قصدمان از نوشتن نیست. قلم را کنار می‌گذاریم و نوشته‌مان را می‌خوانیم: مجموعه‌ای از اَشکال قراردادی، که زبانِ نوشتاری‌اش می‌نامند روبه‌رومان است که تنها به آن قصد نخست شباهتی دارد و بس. این جهانی یک‌سر تازه است. در این میان، هر آن‌چه متن که پیام‌آوران شوق یا نفرت‌اند، یا برملاکنندگانِ فریب، یا گواهانی بر عشق به گفتن و شنیدن، و در شورِ آفرینش سهیم شدن و سهم یافتن؛ همه،  به رازی باز می‌گردند که سازنده‌اش کنشی در اساس رازآمیز به نامِ «نوشتن» است.» منبع: کتاب «ترجمۀ تنهایی» ✍️ @zangtafrih_g
3⃣5⃣ انتخاب بهترین زاویه دید | پاره‌ای از کتاب روبه‌روی نویسنده پیش‌حرف: یکی از شیوه‌های من برای جاانداختن موضوعات در ذهن مخاطب این است که ابتدا اصل موضوع را ساده و روشن بیان کنم؛ سپس در یک بازۀ زمانی چند ماهه (یا چند ساله) با ارائۀ ده‌ها نقل قول جنبه‌های مختلف و متفاوت موضوع را آشکار کنم. ممکن است این نقل‌قول‌ها ضد و نقیض باشند، که چه بهتر. این برای یادگیری دقیق و عمیق هنری مانند نوشتن ضروری است. اینجا با دیدگاه نویسنده‌ای پُرکار و حرفه‌ای دربارۀ زاویه دید آشنا می‌شویم: هر داستانی یک روایتی می‌طلبد. دست خود من نیست. بعضی وقت‌ها از همان اول که شروع می‌کنی، می‌دانی که از چه زاویه‌ای باید نگاه کنی و چه کسی باید داستان را روایت کند، بعضی وقت‌ها هم به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود و تازه در اواسط ماجرا برمی‌گردی و یک مروری می‌کنی و می‌بینی که اگر یک جور دیگری و از یک زاویۀ دیگری نگاه می‌کردی، همه چیز خیلی طبیعی‌تر و باورکردنی‌تر به نظر می‌رسید و درست‌تر بود. این نیست که چون به اول شخص علاقه‌مندم، پس دلم می‌خواهد داستان‌های خودم را به اول شخص بنویسم و چون به دانای کل اعتقاد دارم، داستان‌های خودم را با این نگاه بنویسم. دلبخواهی نیست، خود داستان تعیین‌کننده است. اول شخص هم برای خودش یک گرفتاری‌هایی دارد که خیلی وقت‌ها جواب نمی‌دهد. درست به دلیل امکانات وسیعی که در اختیار نویسنده می‌گذارد، بیشتر وقت‌ها خیلی خطرناک است و زمینه را آماده می‌کند برای بی‌انضباطی و شلختگی. خیلی باید مراقب باشی که فاصله‌ات را حفظ کنی و نیفتی در دام حدیث نفس و سهل‌انگاری. در روایت اول شخص، سررشته امور خیلی راحت‌تر از دست نویسنده در می‌رود تا وقتی که داری با یک فاصله‌ای به ماجرا نگاه می‌کنی و احتیاط بیشتری به خرج می‌دهی. یک محسناتی هم برای خودش دارد، یک گرمایی می‌بخشد به لحن. اما در عوض در کوران ماجرا احتمال دارد که سررشته از دستت در برورد و خیلی چیزها را نبینی، چون احاطه کافی نداری به همه اتفاقاتی که دارد می‌افتد. به هر حال، از هر زاویه‌ای که داری نگاه می‌کنی، نگاه کن، اما همیشه و در هر لحظه‌ای باید معلوم باشد که از چه زاویه‌ای داری نگاهی می‌کنی. سردرگمی روایت یعنی سردرگمی داستان و سردرگمی نویسنده و در نتیجه سردرگمی خواننده. این مقید ماندن به یک دیدگاه مشخص، یک انضباط و نظم و ترتیب شاخصی می‌طلبد و هم تمرین و تجربه لازم دارد و هم صبر و خوصله. باید یک راه حلی پیدا کنی برای روایت. شاید برای اینکه یک راه حلی پیدا کنی، یک داستان را بارها و بارها باید از اول بنویسی. فقط در حین کار معلوم می‌شود که چه باید کرد. معجزه‌ای در کار نیست، با تصمیم قبلی هم هیچ کاری نمی‌شود کرد. جعفر مدرس صادقی از کتاب روبه‌روی نویسنده، عباس محبعلی، نشر آن‌سو ✍️ @zangtafrih_g
3⃣5⃣ انتخاب بهترین زاویه دید | پاره‌ای از کتاب روبه‌روی نویسنده پیش‌حرف: یکی از شیوه‌های من برای جاانداختن موضوعات در ذهن مخاطب این است که ابتدا اصل موضوع را ساده و روشن بیان کنم؛ سپس در یک بازۀ زمانی چند ماهه (یا چند ساله) با ارائۀ ده‌ها نقل قول جنبه‌های مختلف و متفاوت موضوع را آشکار کنم. ممکن است این نقل‌قول‌ها ضد و نقیض باشند، که چه بهتر. این برای یادگیری دقیق و عمیق هنری مانند نوشتن ضروری است. اینجا با دیدگاه نویسنده‌ای پُرکار و حرفه‌ای دربارۀ زاویه دید آشنا می‌شویم: هر داستانی یک روایتی می‌طلبد. دست خود من نیست. بعضی وقت‌ها از همان اول که شروع می‌کنی، می‌دانی که از چه زاویه‌ای باید نگاه کنی و چه کسی باید داستان را روایت کند، بعضی وقت‌ها هم به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود و تازه در اواسط ماجرا برمی‌گردی و یک مروری می‌کنی و می‌بینی که اگر یک جور دیگری و از یک زاویۀ دیگری نگاه می‌کردی، همه چیز خیلی طبیعی‌تر و باورکردنی‌تر به نظر می‌رسید و درست‌تر بود. این نیست که چون به اول شخص علاقه‌مندم، پس دلم می‌خواهد داستان‌های خودم را به اول شخص بنویسم و چون به دانای کل اعتقاد دارم، داستان‌های خودم را با این نگاه بنویسم. دلبخواهی نیست، خود داستان تعیین‌کننده است. اول شخص هم برای خودش یک گرفتاری‌هایی دارد که خیلی وقت‌ها جواب نمی‌دهد. درست به دلیل امکانات وسیعی که در اختیار نویسنده می‌گذارد، بیشتر وقت‌ها خیلی خطرناک است و زمینه را آماده می‌کند برای بی‌انضباطی و شلختگی. خیلی باید مراقب باشی که فاصله‌ات را حفظ کنی و نیفتی در دام حدیث نفس و سهل‌انگاری. در روایت اول شخص، سررشته امور خیلی راحت‌تر از دست نویسنده در می‌رود تا وقتی که داری با یک فاصله‌ای به ماجرا نگاه می‌کنی و احتیاط بیشتری به خرج می‌دهی. یک محسناتی هم برای خودش دارد، یک گرمایی می‌بخشد به لحن. اما در عوض در کوران ماجرا احتمال دارد که سررشته از دستت در برورد و خیلی چیزها را نبینی، چون احاطه کافی نداری به همه اتفاقاتی که دارد می‌افتد. به هر حال، از هر زاویه‌ای که داری نگاه می‌کنی، نگاه کن، اما همیشه و در هر لحظه‌ای باید معلوم باشد که از چه زاویه‌ای داری نگاهی می‌کنی. سردرگمی روایت یعنی سردرگمی داستان و سردرگمی نویسنده و در نتیجه سردرگمی خواننده. این مقید ماندن به یک دیدگاه مشخص، یک انضباط و نظم و ترتیب شاخصی می‌طلبد و هم تمرین و تجربه لازم دارد و هم صبر و خوصله. باید یک راه حلی پیدا کنی برای روایت. شاید برای اینکه یک راه حلی پیدا کنی، یک داستان را بارها و بارها باید از اول بنویسی. فقط در حین کار معلوم می‌شود که چه باید کرد. معجزه‌ای در کار نیست، با تصمیم قبلی هم هیچ کاری نمی‌شود کرد. جعفر مدرس صادقی از کتاب روبه‌روی نویسنده، عباس محبعلی، نشر آن‌سو ✍️
4⃣5⃣ جملات کوتاه و کلمات قصار | گلچینی از گزین‌گویه‌ها من غالباً از خودم نقل قول می‌کنم. این کار لطف سخنم را بیشتر می‌کند! -جرج برنارد شاو من شیفتۀ کلمات قصار، گزین‌گویه‌ها یا به عبارتی جملات کوتاه هستم. گاهی یک جملۀ کوتاه می‌تواند ماه‌ها و سال در ذهن و ضمیر ما بماند و در نگرش ما به زندگی تاثیرگذار باشد. جملات کوتاه قرص‌های اشتهاآوری هستند که می‌توانند هر نویسنده‌ای را به نوشتن و تولید محتوا وادارند.  بسیاری از مهم‌ترین کتاب‌های فلسفی در قالب جملات کوتاه نوشته‌ شده‌اند و این قالب فرم مناسبی برای فلسفه‌ورزی نیز هست. نوشتن جملات کوتاه برای هر قلمزنی، زمین بازی مناسبی برای تمرین ایجاز و خلاقیت در جمله‌نویسی است. همچنین کلمات قصار می‌توانند به عنوان یک ریزعادت گام خوبی برای آغاز نوشتن باشد؛ نوشتن یک جمله در روز کار چندان دشواری به نظر نمی‌رسد. کینه‌توزی مانند این می‌ماند که سم بنوشی و منتظر آن باشی که فرد مقابل بمیرد. نلسون ماندلا شادی تنها چیزی است که اگر تقسیم شود بیشتر می‌شود. آلبرت شوارتز اعمال انسان بهترین مفسر افکار او هستند. -جوزف کندی آرامش،‌ نخستین و واپسین باور من است. -مهاتما گاندی هر کسی که متفاوت از یک جمع گرفتار بیندیشد یک فرد آزاد است. -رزا لوکزامبورگ اشکالی ندارد از مردم نومید شوی، کاری نکن مردم از تو نومید شوند. -جواد مجابی با عبارات ساده و پیچیده نمی‌توانی جهل خود را بپوشانی، آن‌که مطلب را خوب فهمیده، می‌تواند ساده بیانش کند. -جواد مجابی بین دو نفر-از همان ابتدا-تفاهم وجود ندارد. تفاهم باید بی‌وقفه به دست بیاید. -سیمون دوبووار از زندگی‌ات رؤیا و از رؤیاهایت واقعیت بساز. -آنتوان دوسنت اگزوپری ✍️ @zangtafrih_g
5⃣5⃣ حالا حالاها بسیاری از ما با نوشتن است که روی «زبان» حساس می‌شویم. نوشتن هنری زبانی است و از وقتی دست به قلم می‌شوی خواه‌ناخواه به کلمه‌ها و جمله‌ها دقیق‌تر می‌نگری. همین، «زبان» را به یکی از سرگرم‌کننده‌ترین کارهای نویسنده تبدیل می‌کند. کنجکاو می‌شوی ببینی آدم‌ها زبان را چگونه به کار می‌گیرند. فرق گفتار و نوشتار چیست؟ چگونه می‌توان چیزهای تازه‌ای را از گفتار به نوشتار آورد و بهتر نوشت و… . باری، تو این دو سه روز به «حالا حالاها» فکر می‌کردم. جالب نیست؟ اینکه یک «حالا» بگویی و بعد یک حالای دیگر را هم جمع ببندی و پشت‌بند آن بیاوری و معنای تازه‌ای بسازی. -این مملکت حالا حالاها درست نمی‌شه. -این یارو حالا حالاها آدم نمی‌شه. –حالا حالاها باید تمرین کنی تا بتونی یه مقاله شخصی خوب بنویسی. –حالا حالاها باید صبر کنی. پی‌نوشت: دیروز توی کلاس حضوری نویسندگی گفتم: «گاهی برای شروع یک نمایشنامه فقط به یه سطر دیالوگ نیاز دارید. و جالبه بدونید که این یه سطر اصلن قرار نیست چیز جالب و خاصی باشه؛ یا بهتره بگم این یه سطر می‌تونه خیلی سطحی و کلیشه‌ای به نظر برسه، اما اگه سطرهای بعدی خوب نوشته بشن، سطر اول جلوۀ دیگه‌ای پیدا می‌کنه.» حالا شما از بین سطرهایی که در یادداشت بالا دیدید یکی را انتخاب کنید و دیالوگی دو سه صفحه‌ای بنویسید. شاید حالاحالاها نتوانید نمایشنامه بنویسید، اما نفس نوشتن دیالوگ برای ارتقای فکر و مهارت نویسندگی مفید است. ✍️ @zangtafrih_g
6⃣5⃣آیا نگران تکرار فعل‌ها هستید؟ یکی از تمرین‌های کلاس نویسندگان خلاق نوشتن جملات یک داستان به کوتاه‌ترین شکل ممکن است. گاهی پس از پس از انجام این تمرین برخی دوستان گلایه می‌کنند که مجبور شده‌اند برخی فعل‌ها را مدام تکرار کنند. پنداری گناه بزرگی مرتکب شده‌اند. من البته در پاسخ می‌گویم که این چالش خوبی‌ست، چون شما را وادار می‌کند تا دنبال فعل‌های تازه بگردید و در نتیجه دایرۀ لغاتتان گسترش می‌یابد. اما تکرار افعال لزومن بد نیست. مثلن پاراگراف اول بهترین داستانِ جعفر مدرس صادقی –گاو خونی- را بخوانیم: «با پدرم و چند تا مردِ جوان که درست یادم نیست چندتا بودند و فقط یکی‌شان را می‌شناختم که گلچین – معلمِ کلاسِ چهارمِ دبستانم – بود، توی رودخانه‌ای که زاینده‌رودِ اصفهان بود، آبتنی می‌کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماهِ شبِ چارده می‌درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرونِ آب، نه توی آب، کسِ دیگری نبود. سی و سه‌پُل از فاصله‌ای نه چندان دور پیدا بود. درخت‌های لبِ آب، حتا نرده‌های کنارِ پیاده‌روی خیابان پهلوی رودخانه، حتا شبحِ بلند و نوک‌تیزِ کوه صُفه پُشت سرِ درخت‌ها، پیدا بود. آب گرم بود. ساکن بود. انگار استخرِ بزرگی باشد. اما حرف نداشت که رودخانه بود و زاینده‌رود هم بود. آب تا گردنِ من می‌رسید. ایستاده بودم. همگی توی آب ایستاده بودیم، به دور و برمان نگاه می‌کردیم و حرف می‌زدیم.» ملاحظه می‌کنید. تکرار فعل اگر درست و به جا باشد بر زیبایی نثر می‌افزاید. حالا جالب است بدانید که جعفر مدرس صادقی در یکی از داستان‌های کتاب «وقایع اتفاقیه» تکرار افعال را سوژه کرده: «به اعتقادِ مفیدنرزمانیان، مشکلِ اصلیِ داستان‌نویسیِ ما مشکلِ بود بود. هر اتفاقِ ساده‌ای را که می‌خواستی تعریف کنی، در معرضِ هجومِ این بودهای سِرتِق قرار می‌گرفتی و به این سادگی‌ها نمی‌توانستی از شرشان خلاص شوی. مگر این که یکی در میان به جای بود می‌نوشتی وجود داشت یا قرار داشت. اما فقط بود بود که کارِ بود را می‌کرد و هیچ جانشینیِ به صلابتِ بود نبود. و این مالِ این بود که همیشه می‌خواستی ماجرایی را تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود. بود فعلِ گذشته بود و گذشته گذشته بود –چه گذشته‌ی نزدیک، چه گذشته‌ی دور، چه گذشته‌ی خیلی دور… حتا گاهی بوده بود برای یک گذشته‌ی دور خیلی درست‌تر بود تا خودِ بود. اما چرا همیشه باید داستانی تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود و چرا نمی‌آمدی توی حال تا آن‌چه را که همین حالا دارد اتفاق می‌افتد تعریف کنی تا دیگر کاری به بود و بوده بود نداشته باشی و از این هم بهتر، چرا نمی‌رفتی به سوی آینده تا هم خودت را از شرِ بود و بوده بود خلاص کنیو هم از شر است و می‌باشد؟» باری، حالا کمی با پیشینۀ تاریخی تکرار آشنا شویم: در خصوص پیشینه‌ی «تکرار» -تکرار یک لفظ، یک جمله و یک فعل- در «سبک‌شناسی» چنین آمده است: «… این رسم در دوره‌ی سامانیان تا قرن ششم نیز برقرار بوده» «… افعال شبیه به هم در آخر هر جمله‌ی کوچک یا بزرگ عیناً تکرار می‌شده است.» به عنوان مثال، بخشی از رساله‌ی ماه فروردین روز خورداد را بخوانیم: «ماه فروردین روز خورداد فریدون حهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایرانشهر را به ایرج داد و سه دختر بوخت خسرو و تازیکان شه را بخواست و به زنی به پسران داد.» مؤلف جلد دوم «سبک‌شناسی» ضمن برشمردن مختصات بیست‌وچهارگانه‌ی سبک دوره‌ی سامانی، درباره‌ی تکرار چنین می‌نویسد: «خواه یک لفظ، خواه تکرار یک جمله و خواه تکرار یک فعل در جمله‌های متعاطفه عیب شمرده نمی‌شد –به خلاف ادوار بعد از که مثل اینست که تکرار را نوعی عجز نویسنده می‌شمردند، و تا ممکن بود یک لغت یا یک معنی عیناً در جمله‌ها تکرار نمی‌کردند و آن را گاه به تبدیل لفظ گاه به آوردن مجاز و گاه به حذف از روی قرینه جبران می‌کردند و پیداشدن فعل‌های معین: «شد» و «نمود» و «گشت» و «گردید» و «آمد» و «افتاد» و غیره به معنی‌های مجازی برای گریز از تکرار بوده است. این قاعده یعنی تکرار در نثر قدیم فارسی از عهد «اوستا» تا عهد ساسانیان و نثر ادبیات «پهلوی» به‌خوبی مشهود است و نویسندگان دری به سنت قدیم عمل می‌کرده‌اند. منبع: قصه مکان، علیرضا میرسیف‌الدینی، نشر افراز نتیجه: هر جا که حس کردید تکرار جوابِ حرف شما را می‌دهد از آن استفاده کنید؛ اما هرگز از سر تنبلی به تکرار متوسل نشوید.  ✍️ @zangtafrih_g
7⃣5⃣ ده کلمه برای هر روز ده واژۀ هر روزِ من ۱خواندن: باید از سرعتم بکاهم. وقتی کتابی غیرداستانی می‌خوانم باید هر چهار پنج صفحه یکبار درنگ کنم، بعد دست به کار شوم و دربارۀ جاهایی که زیرشان خط کشیده‌ام چند سطری بنویسم، یا حداقل این سطرها را از نو بخوانم. حین خواندن یک مداد کنار دستتان داشته باشید. زیر هر جایی که برایتان جالب و مهم است خط بکشید. خب، این را می‌دانید و احتمالن انجام هم می‌دهید. اما گام بعدی مهم‌تر است: هر نوبت از مطالعه که تمام شد دست به کار شوید و دربارۀ سطرهای برگزیده بنویسید. پاراگراف اول ترجمۀ درخشان منوچهر بدیعی از داستان «درتودرتو» را بخوانیم: اکنون اینجا هستم، زیر سرپناه کافی. بیرون باران می‌بارد، بیرون زیر باران باید سر را پائین انداخت و راه رفت و یک دست را حفاظ چشم‌ها کرد و درعینِ‌حال به جلو پای خود چشم دوخت، به چند متر جلوتر، به چند متر اسفالت نمناک؛ بیرون هوا سرد است، باد میان شاخه‌های سیاه عریان می‌پیچد؛ باد میان برگ‌ها می‌پیچد، و انبوه شاخه‌ها را به نوسان، به نوسان، به نوسانی می‌اندازد که سایۀ آن روی دیوارهای تگرگی سفید می‌افتد. بیرون آفتاب است، نه درختی هست، نه بته‌ای تا سایه‌ای بیندازد، و باید زیر برق آفتاب راه رفت و یک دست را حفاظ چشم‌ها کرد و درعینِ حال به جلو پای خود چشم دوخت، فقط به چند متر جلوتر، به چند متر اسفالت غبارگرفته‌ای که باد بر آن خط‌های موازی، چند شاخه، مارپیچ وصل می‌کند. آلن روب گری‌یه، نشر نیلوفر ۲نوشتن: خیالبافی دربارۀ نوشتن دشمنِ نوشتن است. فقط باید نوشت. ۳پیاده‌روی: راه رفتن روی دو پا -با قامتی ایستاده- یکی از ویژگی‌های شگفت‌انگیز آدمیزاد است که سبب می‌شود جسم او کارکردهای متفاوتی بیاید و جهان را طور دیگری ببیند. آزادی کامل دست‌ها پاداشی است که به خاطر دو پا بودن دریافت می‌کنیم، اما این همۀ ماجرا نیست. حالا هزاران کتاب و مقاله وجود دارد که از تأثیر راه رفتن بر روح و روان ما می‌گوید. ولی بسیاری از ما روز به روز از پیاده‌روی دورتر می‌شویم، و افسوس. دیروز با بچه‌های کلاس حضوری نویسندگی رفتیم پیاده‌روی، حین قدم زدن از این گفتم که وقت‌هایی که راه نمی‌روم احساس خسارت می‌کنم. چون بدون استثنا در هر پیاده‌روی به احساسات ناب و ایده‌های خوب می‌رسم و وقتی نمی‌روم پیاده‌روی حس می‌کنم شانس دستیابی به این حال خوب را از خودم دریغ کرده‌ام. فکر کنید هر روز، فقط با سر زدن به جایی، به شما چند سکۀ طلا می‌دهند، اگر یک روز نروید چه حسی پیدا می‌کنید؟ گاهی با خودم می‌گویم کاش می‌شد تمام کارهایم را حین پیاده‌روی انجام می‌دادم؛ حین راه رفتن می‌نوشتم، حین راه رفتن کتاب می‌خواندم، حین راه رفتن درس می‌دادم. به پاهایمان با حیرت نگاه کنیم. همین پاها بودند که راه سرزمین‌های تازه را رو به نیاکان ما گشودند. ۴کسب‌وکار: هر کسی که مقداری تولید محتوا و کپی‌ رایتینگ بلد باشد، در هر سن و سالی و در هر نقطه‌ای از سرزمین، می‌تواند کسب‌وکار کوچکی بسازد. چرا؟ به خاطر اینکه تولید محتوا ابزار اصلی معرفی و تبلیغ محصولات و خدمات در فضای اینترنت است. پس هر چقدر که برای افزایش مهارت خودت در محتوانویسی وقت بگذاری توان خودت برای کسب درآمد را افزایش می‌دهی. اما من چرا اینقدر روی ساختن کسب‌وکار اینترنتی اصرار دارم و گاه به گاه افراد مستعد را به کار تشویق می‎‌کنم؟ چون چیزهایی هست که تو فقط با ساختن کسب‌وکار یاد می‌گیری. ارتباط با مشتری و تلاش برای جلب رضایت او تو را به آموختن مهارت‌های عملی وامی‌دارد. برای توسعۀ فردی، چی از این بهتر؟ ۵تکرار: سه صفحه از کتاب محبوبم را هم که تکرار کنم کافی است. در تکرار هم نباید کمالگرا باشم. اصلن سه صفحه هم نه، نیم صفحه هم یک متن خوب را دوباره‌خوانی کنم عالی است. ✍️ @zangtafrih_g
7⃣5⃣ بخش دوم از ده کلمه برای هر روز ۶بهره‌وری: روزهایی که بیشتر کار می‌کنم، میلم به کار کردن بیشتر می‌شود، طوری که حتا توی رختخواب دست از کار نمی‌کشم. کار کار می‌آورد. اما باید حواست باشد که توقع نداشته باشی در روزهای بعد هم این روند دقیقن تکرار شود. چون ممکن است بعد از چند روز این روند را پس بزنی. روش درست این است که بعد از یک روز پرکاری، از حجم کارها بکاهی، تو در روزهای آینده دوباره رغبتی برای روزهای پرکاری باقی بماند. ۷خلاقیت: خلاقیت یعنی ربط دادن قوز به شقیقه، اما با موفقیت کامل. ۸تدریس: شیفتۀ مدرسی هستم که از برگزاری هر جلسۀ کلاسش به اندازۀ سرودن یک شعر ناب لذت ببرد. ۹واژه: از استادی پرسیدم برای گسترس دایره لغات چه باید کرد، نوشت: برای بهتر نوشتن باید آگاهیِ زبانی را افزایش داد. یکی از را‌ه‌های این کار این است که بکوشید که با واژگانِ فارسی بنویسید. این کوشش شما را نسبت به واژه‌ها حساس می‌کند و نیز سبب می‌شود که پس از چندی بتوانی با کاربُردِ کمترین واژه، بیشترین معنا را به مخاطب برسانید. به گمان‌ام حافظ این تکنیک را بکار می‌برده است که می‌گوید: “به لفظِ اندک و معنای بسیار”. نکته: صدالبته که می‌توان از واژگان بیگانه هم بهره برد، در اینجا حرف این است که برای یافتن معادل فارسی واژه‌ها بگوشیم تا به این واسطه دایره لغاتمان گسترش بیابد. ۱۰دیالوگ: -اولین چیزی که به ذهنت می‌رسه ننویس. +این نوشتنو برام سخت نمی‌کنه؟ -یه کم، ولی می‌ارزه. وقتی اولین فکرای خودتو کنار می‌زنی، ذهنت می‌گرده تا حرف جدید واسه‌ت پیدا کنه. -اگه نکرد چی؟ +فقط کافیه کم نیاری، چون یه کم که به صفحۀ خالیِ کاغذ یا مانیتور خیره بشی بالاخره یه اتفاقی میفته. بعدم اینکه من نمی‌گم منتظر یه چیز عالی باش. منتظر یه چیز تازه باشی، چیزی که تا حالا ننوشتی، موضوعی که هیچ سراغش نرفتی. مثلن من تا حالا راجع به هاون ننوشتم. فقط دیدم که مامانم باهاش زعفرون پودر می‌کنه. خب، همین می‌تونه یه سوژۀ نو باشه. ممکنه آدم تهش نتوته چیزی با هاون بسازه، ولی همین که سراغ یه چیز تازه می‌ری باعث می‌شه ذهنت خلاق‌تر بشه، و گاهی بهتر بنویسی.   ✍️ @zangtafrih_gلذپ بیبر ر رز بی ززززببلل درد در قد پت ط از تر از بب
8⃣5⃣✔️انسان شبیه کوه یخ است اندکی از آن آشکار است و قسمت اعظم اش پنهان. گذشته شخصیت ها خیلی مهم است. آنها در گذشته شان عقده ها و جراحت هایی دارند که به درد داستان میخورد، به این گذشته پیش داستان می گویند. یعنی آنچه برای پیش از زمان شروع داستان است. اگر در داستان به‌گوشه مهم از پیش داستان اشاره‌ای بکنیم داستان عمق و جذابیت بیشتری پیدا می کند. مثال در رمان قایق راندن به اقیانوس آورده‌ام که پس از سال‌ها یکی از دوستانم به خانه ما می آید و من در بازی شطرنج دوبار او را شکست میدهم، این به ظاهر مهم نیست اما پیش داستان سبب می شود که اهمیت پیدا کند. ✔️من سالها پیش در کشتی، دو بار از او شکست خورده بودم و این سبب عقده‌گشایی ام شده بود او در مسابقات دانشگاه در رشته شطرنج بدون شکست اول شده بود و حالا با کمال تعجب دوباره پی در پی از من شکست می خورد. وقتی طرح داستان را مینویسید دقت کنید که آیا می‌توان برایش پیش داستان در نظر گرفت تا جذاب تر شود. 🌍 www.dastana.ir @zangtafrih_g
9⃣5⃣ قدر نوشتن «اگر در طول سفر طولانی زندگی‌ام چیزی یاد گرفته باشم، این است که شما واقعاً قدر یک چیز را تا زمانی که با موقعیتی بسیار جدی بر سر از دست دادنش روبرو نشوید، نمی‌دانید. این در مورد یک شغل، یک دوست، یک همسر، یک ملت، یک ایده یا هر چیز دیگری که واقعا برای شما مهم است، صدق می‌کند.» جیمز استاوریدیس آیا درباره‌ی نوشتن هم دچار چنین حسی شده‌اید؟ وقتی از نوشتن دور میفتم بدخلق و عصبی می‌شوم. مثل گربه‌ای که سبیل‌هایش را کنده‌اند تعادلم را از دست می‌دهم. این نشانه‌ی استحکام عادت است. در آغاز نویسندگی بهتر است بیشترین نیرویمان را صرف تبدیل نوشتن به عادتی روزانه و محکم کنیم. آنوقت اگر چند روز از نوشتن دور بیفتیم قدر آن را بیش از هر زمان دیگری می‌‌فهمیم. پس می‌توان گفت تا زمانی که نوشتن تبدیل به عادت نشده نمی‌تواند یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی ما باشد. ✍ @zangtafrih_g
0⃣6⃣ اراده‌ی ادبی سرکوب‌شدنی نیست جمله‌ای از ویلیام فاکنر در ذهنم حضور پررنگی دارد: «اراده‌ی ادبی سرکوب‌شدنی نیست.» هزار بار از نوشتن دور میفتی اما خواندن داستانی، دیدن فیلمی، شنیدن حرفی دوباره هُلت می‌دهد سمت نوشتن. آتش زیر خاکستر. اراده‌ی ادبی را شاید بتوان اینطور توصیف کرد. از بسیاری از علاقه‌مندان نویسندگی شنیده‌ام که حتا چند دهه فاصله از نوشتن از شوق آن‌ها برای آفرینش ادبی نکاسته است. اگر آتش نوشتن در درون شما شعله‌ور است نگران نباشید. هیچ فاصله‌ای، هر چقدر طولانی، هیچ مانعی، هر چقدر صعب نمی‌تواند حایلی همیشگی بین شما و نوشتن باشد. جمله‌ی فاکنر را به خاطر بسپاریم. الهام‌بخش و دلگرم‌کننده است. اطمینان می‌دهد که میل و انگیزه‌ی ما برای نوشتن ممکن است کمرنگ شود اما از بین نمی‌رود. نوشتن همیشه با ماست. ✍ @zangtafrih_g
1⃣6⃣ زبانکاری چیست؟ یداله رویایی در «فنومنولوژی حجم» تعریفی از شیوه‌ی برخورد خود با زبان ارائه می‌دهد که شاید خواندن آن بر خلاقیت زبانی ما بیفزاید، این یکی از روشن‌گرترین متن‌ها درباره‌ی مفهوم‌پردازی واژه‌ها در ادبیات است: «من زبان را برای خود زبان دوست ندارم. بلکه به‌خاطر کار با زبان، زبانکاری (لانگاژ) دوست دارم. زبان به عنوان یک عامل ساکن به درد من نمی‌خورد، بلکه وقتی به در من می‌خورد که رونده باشد، هم برود و هم مرا ببرد، و یا من او را ببرم. باید رونده باشد که من بتوانم ببرمش. زبان به عنوان یک سکون، به عنوان یک جمعِ ساکن موضوع نگاه من نیست، و موضوع کار من نیست. من «کار با زبان»، زبانکاری، را بیشتر از خود زبان دوست دارم. در زبانکاری، زبان تکرار نمی‌شود. زبان تکرار می‌شود اگر با آن کار نکنیم. زبان رونده که می‌گویم یعنی زبانی که خودش، ریشه‌اش، خانواده‌اش و هستی‌اش را به من بدهد. من به کلمه‌ها این‌طور نگاه می‌کنم، از خودشان می‌گیرم و به خودشان می‌دهم، همه خالی‌شان می‌کنم و هم پُرشان می‌کنم. و در این کار گاهی هم معنای آن‌ها را تغییر می‌دهم. و آن کلمه کم‌کم در کار من معنایی دیگر می‌گیرد، مثل «وقتی‌که» در [کتاب] لبریخته‌ها. یا مثل معنایی که من، مثلا، به کلمه‌ی «مسکین» می‌دهم، که در فرهنگ لغات به معنای «فقیر» و «بی‌چیز» آمده است ولی در متن‌های من بیشتر معنای پست و حقیر گرفته‌اند تا فقیر و تنگدست. شاید هم از این‌رو که مسکنت روحی و اخلاقی همیشه مشرف به مسکنت مالی‌ست. بسیارند ثروتمندانی که مسکین‌اند. زبان هم همین‌طور است، زبانی که در شعر نرود و ساکن باشد زبانی مسکین است، یعنی زبانی‌ست که مسکنت می‌کند. زبان‌هایی که در شعر مسکین مانده‌اند، امروز کم نیستنذ.» شاید یکی از تمرین‌های خوب برای برخورد متفاوت با واژه‌ها نوشتن لغت‌نامه‌ی شخصی باشد. ✍ @zangtafrih_g