eitaa logo
#زنگ_تفریح
10 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
لحظه ای درنگ ؛ برای آنانی که قلبشان برای نوشتن می تپد.
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣3⃣ نوشتن از روی احساسات وقتی احساس می‌کنی چیزی برای نوشتن نداری، یا از هر فکر و ایده‌ای تهی شده‌ای، باید به دنبال راهی بگردی تا احساساتت جان تازه‌ای بگیرند. باید بدانی چه چیزهایی احساسات تو را برمی‌انگیزانند. زمانی نویسنده‌ای حرفه‌ای می‌شوی که یاد بگیری وقتی به بن‌بست می‌رسی با یکسری بازی‌ها نوشتن را دل‌چسب‌تر کنی. پل توماس اندرسون که علاقه خاصی به نوشتن با موسیقی دارد می‌گوید: نوشتن از روی احساسات منجر می‌شود صفحات زیادی به نگارش درآید. وقتی چیزی در سر نداری، یا به عبارتی حس می‌کنی به چیزهایی که در ذهنت هست دسترسی نداری، یا چیز دندان‌گیری بین افکارت نمی‌یابی، به سراغ ترفندها و تکنیک‌هایی برو که جرقهٔ روشن شدن احساساتت را می‌زنند. این می‌تواند مرور خاطره‌ای باشد با بار عاطفی بالا می‌تواند نوشتن نامه به کسی باشد که احساسات پررنگی به او داری می‌تواند نوشتن درباره تم‌ها و موضوعاتی باشد که همیشه که تو را تهییج می‌کنند و به حرکت وامی‌دارند می‌تواند گوش دادن آهنگ‌هایی باشد که بندبند وجود تو را می‌لرزانند و… @zangtafrih_g
3⃣3⃣ خواب‌ها و رؤیاهایمان را جدی بگیریم بتهوون می‌گوید: بهترین لحظه‌هایی زندگی‌ من آن‌هایی بودند که در خواب گذراندم. قبلاً نوشته بودم که من سفر نمی‌روم و مدت‌هاست که از سفر کردن طفره می‌روم. ولی در خواب گهگاهی سفر می‌کنم، به دریا و کویر می‌روم و با آدم‌هایی که خیلی‌هایشان را نمی‌شناسم هم‌سفر می‌شوم. (+) رویا‌ها می‌توانند یکی از مؤثرترین و خلاقانه‌ترین ابزارهای ما برای تصمیم‌گیری و حل مسئله باشد. شاید یکی از اقدامات مفیدی که می‌توانیم در سال جدید انجام بدهیم جدی گرفت رؤیاهایمان باشد. درباره رؤیا کتاب‌های متعددی منتشرشده، از نوشته‌های خرافی گرفته تا تحقیقات روانشناسی. رؤیا بخش مهمی از یک زندگی‌ خلاقانه است، بهتر است به‌جای تفسیرهای خرافی و عجیب‌وغریب از رؤیاها به استفادۀ خلاقانه از رویاها برای ساختن ایده‌های تازه بیندیشیم. چه بسیار آثار هنری، ادبی، عملی و فکری که جرقۀ اولیه آن‌ها در خواب زده شده است. بنابراین یک فرد خلاق حتی در خواب هم در حال کار کردن است، شاید خیلی غنی‌تر و بی‌پرواتر و صدالبته بدون سانسور. برای کسی که دئبال ایده‌های تازه می‌‌گردد، خواب و رؤیا مانند چشمه‌ای جوشان عمل می‌کند.  گراهام گرین، به نکته جالبی اشاره‌کرده است: بعضی اوقات، یکی شدن با یک شخصیت از داستان تا جایی پیش می‌رود که آدم به‌جای رؤیای خودش رؤیایِ رؤیای او را می‌بیند. برای مطالعه‌ی علمی‌تر و بهتر در این زمینه دو کتاب حیوان قصه‌گو و کمیتۀ خواب را پیشنهاد می‌کنم. متن زیر را که درباره بهره‌برداری آگاهانه از رؤیاهاست از کتاب خواندنی و جذاب کمیتۀ خواب نوشته دیردرا بریت نقل می‌کنم: روانشناس‌ها برای پرورش رؤیاهای مشکل‌گشا، آئین‌های «کاشت نهفته» را پرورانده‌اند. هدف این آئین‌ها مسائل شخصی و عاطفی است، ولی برای کارهای عملی آفرینش گری هم مناسب هستند. دستورالعمل‌های کاشت نهفته معمولاً حاوی دستورهای زیر هستند: مسئله را به‌صورت عبارت یا جملۀ کوتاه نوشته و بغل تخت خود بگذارید. چند دقیقه قبل از خواب مسئله را بررسی کنید. وقتی در بستر خواب هستید مسئله را در صورت امکان مانند تصویری مجسم کنید. خودتان را در حال رؤیا پیرامون مسئله، بیداری از رؤیا و نوشتن د دفترچه مجسم کنید. درست هنگامی‌که دارد خوابتان می‌برد، به خود بگویید که مایل به دیدن رؤیا دربارۀ مسئله موردنظر هستید. روی پاتختی، کاغذ یا قلم –شاید چراغ‌قوه یا خودکاری که نوکش چراغ دارد- داشته باشید. اشیاء مربوط به مسئله را روی پاتختی بگذارید. پس از بیدار شدن، پیش از اینکه از رختخواب بیرون بیایید قدری در سکوت دراز بکشید. به این توجه کنید که آیا اثری از یادآوری یک رؤیا در شما هست و اگر امکان‌پذیر باشد خود را به یادآوری بیشتر رؤیا تشویق کنید. آن را بنویسید. ✍ @zangtafrih_g
4⃣3⃣ ارتباط نوشتن با مسافرکشی «-از چه بنویسم؟ منتظر یک ایدهٔ خوب هستم!» گفتن جملهٔ بالا مثل این است که راننده باشی و توی خانه بنشینی و منتظر مسافر گذری باشی. مسافرکش که باشی معنی «پرسه زدن» را خوب می‌فهمی، گاهی باید ساعت‌ها پرسه بزنی، به چرخیدن در مسیرهای مختلف ادامه بدهی تا یک مسافر دربستی خوب پیدا کنی. بعضی روزها کم مسافر است، بعضی روزها پر مسافر، مثل روزهای بارانی. روزهای بارانی برای نویسنده هم پربارتر باشد، لااقل برای شاعرها که چنین به نظر می‌رسد. نویسندگی هم مثل رانندگی تاکسی است، باید در مسیرهای مختلف پرسه بزنی تا به ایدهٔ مناسبی برای نوشتن برسی. پرسه زدن در نوشتن یعنی ساعت‌ها از چیزهای ظاهراً کم‌اهمیت بنویسی و حتی شده به نوشتن پرت و پلا ادامه بدهی؛ و بدانی که فقط بعضی از روزها و لحظه‌ها شانس تور کردن ایده‌های مطلوب را خواهی داشت، درست مثل همان مسافر دربستی خوش‌مسیر. فقط باید در جریان باشی و قلم را از روی کاغذ برنداری. ✍️ @zangtafrih_g
5⃣3⃣ تمرینی مهم دربارهٔ انگیزهٔ نویسندگی پیش نوشت: تقریباً تمام کتاب‌های آموزشی داستان‌نویسی که در ایران منتشر شده‌اند مؤلفان آمریکایی دارند؛ اما کتاب فن و هنر نویسندگی نویسنده‌ای آلمانی دارد؛ و جالب است که تفاوت نسبتاً مشهودی بین جهان‌بینی و تمرین‌های این کتاب نسبت به کتاب‌های فرهنگ آمریکایی وجود دارد. فن و هنر داستان‌نویسی را اتو کروزه نوشته و پیمان کی فرخی ترجمه کرده. ناشر کتاب انتشارات اختران است و عنوان دوم کتاب چنین است: چگونه زندگی را در زبان بیان کنیم اصل مطلب: کاغذی بردارید یا فایل جدیدی روی رایانه ایجاد کنید و فهرستی از دلایل نویسندگی خود بنویسید. اسمش را بگذارید «چرا می‌نویسم؟» همهٔ دلایل؛ از سطحی تا متفکرانه را یادداشت کنید. آگاهی ما لایه‌های بسیاری دارد. هر جمله را با «چون…» شروع کنید (چون نیاز دارم، چون می‌خواهم بر دیگران اثرگذار باشم، چون فکر می‌کنم که چیزی برای گفتن دارم و…). قطعاً انگیزه‌های عمیق به‌سادگی به چنگ نمی‌آیند. حتی اگر از رمق افتادید و دیگری تیری در ترکش نداشتید بازهم ادامه دهید. ارزیابی یک‌بار دیگر فهرست را بخوانید. کجا «معنادار» است؟ چیزی که واقعاً شمارا به حرکت درمی‌آورد چیست؟ آیا دلیل اصلی حرکت خود را یافته‌اید؟ این تمرین باعث طرح سؤال‌های متعددی دربارهٔ انگیزه‌های نویسندگی‌تان می‌شود؛ نوشتن چگونه باعزت نفستان آمیخته است؟ با نظر شخصی و منش روشنفکرانه‌تان؟ با نیازتان برای اینکه زندگی خود را بفهمید؟ با نیازتان به اثرگذاری بر جهان؟ با نیازتان برای به رسمیت شناخته شدن؟ با ترستان از ناتوانی در آفرینش ادبی؟ با هراستان از روان غیرطبیعی خود؟ (تمام انسان‌ها گهگاه چنین حسی دارند.) با نیازتان برای نصیحت کسی؟ با خواست مرموزتان برای روایت چیزی که تاکنون به کسی نگفته‌اید؟ با آسیب‌های درونی‌تان؟ هدف اصلی، فهرست کردن انگیزه‌ها روی کاغذ نیست، این بخشی از تکلیف شماست که از بازی پنهان در جریان آگاه شوید. همهٔ ما خودمان را پشت انگیزه‌های پذیرفته‌نشدن اجتماعی پنهان کرده‌ایم و انگیزه‌های کمتر اجتماعی را آن‌قدر مخفی می‌کنیم که دیگر خودمان هم درکشان نمی‌کنیم. حالا یک سؤال ژرف‌تر: من «واقعاً» برای چه می‌خواهم بنویسم؟ ✍️ @zangtafrih_g
6⃣3⃣ آیا تکرار بی‌حوصله‌تان می‌کند؟ تکرار کاری ملال‌آور به نظر می‌رسد، اما مهارت در آن یک توانمندی متمایزکننده است. حالا که اینترنت ولع ما را برای بلعیدن اطلاعات جدید هزار برابر کرده و بی‌حوصلگی را به اوج رسانده، توانایی تکرار روزبه‌روز دست‌نیافتنی‌تر می‌شود. بار اول که کتاب جذاب و آموزنده‌ای را می‌خوانیم، معمولاً ذوق‌زده می‌شویم و تصمیم می‌گیرم بارها و بارها آن را مرور کنیم؛ اما اگر با خودمان صادق باشیم می‌بینیم که کتاب‌های تازه و شهوت آشنایی با منابع جدید باعث می‌شود تا آن کتاب را به قبرستان کتاب‌هایی بفرستیم که فقط یک‌بار روخوانی کرده‌ایم و توهم فهم آن‌ها با ما مانده است. گاهی فکر می‌کنم چه تحول شگفت‌انگیزی در برنامهٔ یادگیری‌ام اتفاق می‌افتد، اگر اراده این را بیابم که جای خواندن ده‌ها کتاب، یک کتاب را ده‌ها بار بخوانم. چه می‌شود اگر پنج بار کتاب قوی سیاه نسیم طالب را بخوانم، ده بار فیلم خواب زمستانی نوری بیلگه جیلان را تماشا کنم و صد بار از روی داستان ماهی و جفتش ابراهیم گلستان رونویسی کنم. بخش مهمی از لذت یادگیری و کشف، با تکرار چندباره هر اثری حاصل می‌شود. کتابی را که دوست دارید برای بار پنجم بخوانید، آن‌وقت عمیقاً حس می‌کنید چه مکاشفهٔ شگفت‌انگیزی را تجربه کرده‌اید. ماهیگیری را تصور کنید که همیشه در یک ساحل صید می‌کند، گاهی دریا طوفانی است، گاهی آرام، معمولاً چیز دندان‌گیری را تور نمی‌کند ولی گاهی ماهی‌های بزرگ صید می‌کند، اما همچنان به ماهیگیری ادامه می‌دهد. تکرار یک محتوا نیز، چنین است، شاید تکرار در اغلب اوقات ملولمان کند، اما گاهی به نکات ارزشمندی می‌رسیم که نگاه ما پنهان بوده‌اند و گاهی حین تکرار تداعی‌های ارزشمندی در ذهن ما شکل می‌گیرد؛ و درنهایت با تکرار شانس عملی کردن دانسته‌ها بیشتر و بیشتر می‌شود. بیایید امسال در تکرار افراط کنیم. مثلاً یک کتاب خاص را ماهی یک‌بار بخوانیم، این‌جوری در پایان سال یک کتاب را ۱۲ بار خوانده‌ایم. در پایان آن سال احتمالاً به استاد مسلم آن کتاب تبدیل می‌شویم. در حدی که می‌توانیم کتاب را بهتر از نویسندهٔ  آن تدریس کنیم! ✍️ @zangtafrih_g
7⃣3⃣ زمانی برای هیچ کاری نکردن مثل سماور روی شعلهٔ اینترنت در حال جوشیدنیم، شیرمان را آهک گرفته و دریغ از قطره‌ای آب، آن‌قدر بیهوده می‌جوشیم تا بخار شویم و تمام. ران هابارد هیچ حرف درستی هم نزده باشد، این جمله را درست گفته: اطلاعات، مطمئناً دانش نیست. حالا ما شتاب‌زده در پی بلعیدن زباله‌های اینترنتی روزبه‌روز از تأمل و دانش فاصله بیشتری می‌گیریم. در سال جدید بهتر است تلاشمان را به کار بگیریم تا میان شتاب و تأمل، از اولی بکاهیم برای دومی. در این روزگار شتاب‌زده و فست فودی، اگر در پی موفقیت و تمایز هستیم، تأمل باید به بخشی جدی از مدل ذهنی ما تبدیل شود. در زمانهٔ فقر توجه و تمرکز، مراقبه پیشکش، همین‌که در روز بتوانیم چنددقیقه‌ای دست از مشغولیات بیهوده بکشیم و هیچ کاری نکنیم، گام مهمی در مسیر خود اندیشی و آرامش ذهن برداشته‌ایم. «هیچ کاری نکردن» یعنی رها کردن آگاهانهٔ خودمان از فعالیت‌های ذهنی و جسمی، باید گوشه‌ای بی‌سروصدا بنشینیم و بدون کم‌ترین تحرک جسمی و بگذاریم افکارمان آزادانه جریان بیابند. در چنین لحظاتی حتی کاغذ و قلم هم نباید کنار دستمان باشد، تکلیف گوشی موبایل هم که روشن است. البته هیچ کاری نکردن خودش نوعی کار حساب می‌شود و صدالبته کاری بسیار مهم که سهل ممتنع است و در نگاه اول ساده به نظر می‌رسد اما انجام منظم آن کاری دشوار است. با موفقیت در چنین عادتی گامی در جهت تمایز خودمان از جمع پریشان‌فکران برداشته‌ایم. آن‌وقت شاید بتوانیم به‌مرور توان لازم برای مراقبه را هم بیابیم. زمانی که به این کار اختصاصی می‌دهید می‌تواند با ۱۵ دقیقه شروع شود و پس از چند ماه در صورت حصول نتایج مثبت به یک ساعت یا بیشتر برسد.   حتی اگر طی روز هیچ کار خاصی هم انجام نمی‌دهید، بازهم سعی کنید دقایق مشخصی را به هیچ کاری نکردن اختصاص دهید. این گام را باید ملاقاتی روزانه با خودمان در نظر بگیریم. ✍️ @zangtafrih_g
8⃣3⃣ مهم‌ترین ابزار کار نویسنده و شاعر چیست؟ پیش نوشت: تکۀ زیر از گفته‌های کلیدی و مهم احمد شاملو است که برای من بسیار آموزنده و ارزشمند بود و تصمیم گرفتم تا آن را با شما به اشتراک بگذارم: …تنها نقصی که در کار هست و آثار بیشتر شاعران ما به چشم می‌زند «نقص زبان» است. ابزار کار شاعر کلمه است؛ اما کمیت بسیاری از شاعران ما در اینجا می‌لنگد. به هر اندازه که ذهن ما از کثرت کلمات پربارتر باشد به همان اندازه اندیشیدن برایمان آسان‌تر، مایه دادن به مادۀ خام اندیشه‌ای که ذهن از آن بار برداشته ممکن‌تر و بیان آنچه در ذهن گسترش یافته سهل‌تر خواهد بود. چرا که «اندیشیدن» با «کلمات» صورت می‌گیرد نه با «اشکال» و «تصاویر»… «تداعی معانی» و «بازی کلمات» را در نظر بگیرید تا مسئله برایتان روشن‌تر شود؛ و به همین دلیل است که من (درست برخلاف عقیدۀ یکی از ناقدان) شعر بناشده بر «موسیقی کلمات» را یک شعر قلابی و «ساختگی» می‌شمارم: زیرا توجه به موزیک و صدای کلمه (و درنتیجه: توجه به وزن و قافیه) ذهن را از کشف و شهود بازمی‌دارد، در راه طبیعی شعر سنگ می‌اندازد و آن را از راه خود منحرف می‌کند…من به شعر خاموش معتقدم. شعر زائیدۀ ذهن شاعرانه. منتها، می‌توان پس از فروچکیدن این جوهر، آن را پرداخت کرد و جلایش داد. بدین گونه، طبیعی است که هر چه بیشتر کلمه در اختیار شخص باشد، امکان اندیشیدن یا بازگفتن اندیشه‌های خویش برای او بیشتر خواهد بود. وقتی‌که برای کلمات متعدد و با قوت و ضعف مختلف در اختیار داشته‌ باشد، مسئله «انتخاب» در میان می‌آید، قدرت و تسلط شاعر بر دریافت‌های شاعرانۀ ذهن خویش آشکارتر می‌شود. شاعر باید به زبان تسلط داشته باشد. محیط مساعد برای زندگی شعر انبار لغات است. در این انبار است که شعر به دنیا می‌آید. هر چه این محیط آماده‌تر باشد و وسیع‌تر، شعر گسترده‌تر خواهد شد. وگرنه میان مرگ و میلادش فاصله‌ای نخواهد بود. ✍️ @zangtafrih_g
9⃣3⃣ نویسنده قرن بیست و یکمی و مسئله انتشار آثار پانزده سالم بود؛ یکی از کاریکاتوریست‌های پیشکسوت و شناخته‌شده گفت اگر این‌جوری ادامه بدهی از پا درمیایی. من در هفته بیش از صد تا طرح و کاریکاتور جدید می‌کشیدم و در ماه شاید یکی از کارهایم چاپ می‌شد، ولی ذره‌ای از انگیزه‌ام کم نمی‌شد و انتشار کارهایم آخرین اولویتم بود. به نظرم هر هنرمند نوآموزی باید پیه ندیده شدن و بسیاری از چیزهای دیگر را به تن بمالد و علیرغم تمام ناامیدی‌ها از رسوب تنبلی و آسان‌گیری در خود جلوگیری کند. بعضی از دوستانم که سودای نویسنده شدن را در سر می‌پرورانند نگرانی اصلی‌شان چاپ شدن است، می‌گویند ما اگر بنویسیم چه کسی چاپ کنید و اصلاً به فرض چاپ آثارمان توسط بهترین ناشر کشور هم تیراژ کتاب بیشتر از هزار نسخه نخواهد بود و این ما را دلسرد می‌کند. نمی‌خواهم بگویم که نویسنده نباید دغدغه چاپ شدن و دیده شدن داشته باشد و … ولی به گمانم اغلب ما در رابطه با انتشار آثارمان دچار واپس‌ماندگی فکری هستیم و از ظرفیت‌های فوق‌العاده ‌موجود آن‌چنان‌که باید بهره نمی‌بریم. نویسنده قرن بیست و یکمی ابزار کارآمد و توسعه‌پذیر اینترنت دارد، سایت شخصی هر نویسنده می‌تواند دفتر انتشارت و مرکز نشر آثار او باشد. فقط باید شکیب و توان این کار را در جنگل پرپیچ‌وخم محتوای دیجیتال داشته باشیم؛ در برابر چشم‌غره‌ها جرت و جسارت به خرج دهیم و بی‌پروا و صادقانه، بهتر فکر کنیم و بیشتر بنویسیم. وبلاگ نویسی فقط نقل و قرقره کردن حرف‌های دیگران نیست. رسیدن به محتوای اصیل و رهایی از بند ترجمه‌ باید مسئله اصلی ما و گریبانمان را رها کند. خوب بخوانیم و به‌راستی بفهمیم و مثل پهلوان‌پنبه‌های اینستاگرامی ادای فهم را درنیاوریم؛ کژ و کوژ‌نویسی‌های ذهن‌های واپس‌مانده تلگرام خوان را جدی نگیریم؛ و بدانیم زبان لوده و بی‌سروسامانی که این روزها در شبکه‌های اجتماعی رواج یافته گیجی و گولی و حماقت را در پی دارد. سایت و وبلاگ شخصی و مستقل برخلاف شبکه‌های اجتماعی به نسبت جای بهتری برای روان‌تر، تواناتر، سالم‌تر و نوآورتر نوشتن است. ✍️ @zangtafrih_g
0⃣4⃣ با و بی‌حوصله می‌گویی چرا وبلاگش را به‌روز نمی‌کند، هزار بهانه می‌آورد و در آخر به این نتیجه می‌رسی که حوصله ندارد. می‌پرسی چرا رابطه‌اش را بیخودی قطع کرده، هزار بهانه می‌آورد و آخرش می‌بینی توی هر رابطه‌ای وارد می‌شود مشکلش کمبود صبر و حوصله است. می‌پرسی چرا انگلیسی را خوب یاد نگرفته، رفته سراغ فرانسه، هزارتا دلیل می‌آورد و سر آخر می‌بینی حوصله انگلیسی را نداشته و فکر کرده زبان بالزاک و استاندال سر حوصله‌اش می‌آورد. مسئله امروز ما حوصله است. ما نسل «گوشی‌بازها» بی‌حوصله‌تر از همیشه‌ایم. ما نسل سَنبَل‌کننده‌هاییم، می‌خواهیم هر چیزی را در طرفة‌العینی سنبل کنیم. کمتر کسی در این روز و روزگار حوصلۀ کار سترگ و جدی را دارد. من بی‌حوصله بودن را این روزها بیش از هر عبارت دیگری مستقیم و غیرمستقیم از زبان هم‌نسل‌ها و هم‌عصرهایم می‌شنوم. به سرانجام رساندن پژوهشی نو، نوشتن یک رمان جاسنگین، راه‌اندازی یک کسب‌وکار آینده‌دار، یادگیری درست یک زبان، ساخت یک فیلم فکرشده و هر کار درست‌وحسابی دیگری، همه و همه بیش از هر چیز دیگر حوصله می‌طلبند. حوصله سنگ بنای هر کار بزرگ و ارزشمندی است. کاش به‌جای این‌همه رشته و درس بی‌خود و بی‌مصرف کلاس‌هایی برای تقویت حوصله داشتیم، مراکزی برای پژوهش درباره حوصله و معلمانی باحوصله که برای حوصله وقت بگذارند. یاد این بیت سعدی افتادم: عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت   نتیجه: می‌خواهم از حوصله و بی‌حوصلگی بیشتر بنویسم؛ البته اگر حوصله کنم. ✍️ @zangtafrih_g
1⃣4⃣ چرا دست زیاد است؟ ایده‌ای به ذهنت می‌رسد، یا بهتر بگویم جرقه‌ای، گُر می‌گیری و دلت می‌خواهد ارشمیدس‌وار جار بزنی: یافتم! یافتم! سریع توی ذهنت هزار تا خیال می‌بافی از آیندۀ ایده‌ات و سودها و رابطه‌ها و دستاوردهای عجیبی و غریبی که در پی دارد. برای اینکه اولین قدم را برداشته باشی، می‌نشینی پای گوگل و شروع می‌کنی به سرچ کردن نام دامنه و دل‌دل می‌کنی که قبلاً نپریده باشد. بعد به این نتیجه می‌رسی که سرچ کنی ببینی بقیه درباره ایدۀ تو کاری کرده‌اند یا نه، علیرغم تصورت می‌بینی خیلی کارها شده، صفحه پشت صفحه باز می‌کنی و گرم پرسه‌زدن می‌شوی. مانند همیشه، دور نیست، یکی از آن بهانه‌ها که عبارت است از ناامیدی تو به خاطر اینکه چرا انقدر دست زیاد است. البته تو انقدر به استعداد و توان خودت ایمان داری که فکر می‌کنی در اجرای ایده از همه سرتری و خوش‌ذوق‌تر، اما صدای آزاردهنده‌ای درون تو می‌گوید دست زیاد است؛ و تو اصلاً دوست نداری دستت را بخلی جایی که دست‌های زیادی خلیده. بعد هم هزار قصه می‌بافی، مثلاً این نقل‌قول نادر ابراهیمی را برای خودت زمزمه می‌کنی: احساس رقابت احساس حقارت است و الخ. دوست داری بکر باشی و بی‌رقیب؛ اما ته دلت می‌دانی این هم یکی از بهانه‌های همیشگی از برای گریز از عمل. نتیجه: اگر می‌خواهی متمایز شوی، نگرانی از زیاد بودن دست‌ها در هر کاری می‌تواند مثل سم مهلک عمل کند و روزبه‌روز بین افکار و اعمال تو فاصله بیشتری بیندازد، به‌مرور تبدیل به آدم می‌شوی که دست دوخته به دستاوردهای دیگران و مدام امروز و فردا می‌کند و رو به تباهی می‌رود. خیالت را راحت کنم، دست همیشه زیاد است، اصلاً تمام سعی تو باید این باشد که توی شلوغی دست‌ها متمایز بشوی و متمایز بمانی. تو سعی کن از تمام انگشت‌هایت بهرۀ بیشتری ببری! ✍️ @zangtafrih_g
2⃣4⃣ دربارهٔ چت کردن چت کردن زبان فارسی ما موذی‌تر و کم‌عمق‌تر می‌کند. با چت کردن و به کار بردن این میزان از کلمات کلیشه‌ای و مزخرف روزبه‌روز خلاقیت زبانی ما کم‌تر می‌شود. این کلمه‌ها هستند که می‌آفرینند، زنده می‌کنند و زنده نگه می‌دارند، اما چت کردن به ابتذال کشیدن دنیای جادویی واژه‌هاست. ملال‌آورترین کاری که سراغ دارم چَت کردن است. هرگز نتوانسته‌ام از یک گفتگوی تلگرامی لذت ببرم، بلکه حس کرده‌ام زمانم سراسر به تباهی گذشته. چت کردن نازل کردن و پایین آوردن سطح گفتگوست. چندکارگی در ذات چت کردن است و خواه‌ناخواه وسط آن جواب ده نفر دیگر را هم می‌دهی و صد تا کانال و گروه دیگر را هم چت می‌کنی. چنین رابطه‌ای صنار نمی‌ارزد. نوشتن کلمات بی‌رمق و جمله‌های ناقص و سعی در بامزه کردن آن به ضرب ایموجی و استیکر مثل این است که بخواهی آفتابه را با سس گوجه‌فرنگی به غذای خوشمزه‌ای تبدیل کنی. رابطه‌ای که با چت کردن آغاز می‌شود و در چت می‌ماند محکوم به شکست است. تلفنی حرف زدن و شنیدن خندهٔ ناز آلود دوستانم را به هزار تا از این ایموجی‌ها و استیکرهای رنگارنگ و لوده ترجیح می‌دهم. به دوست صمیمی‌ام می‌گویم: به دیدارت می‌آیم یا تو به دیدارم بیا تا باهم چای بنوشیم، باهم بخندیم، باهم گریه کنیم و باهم قدم بزنیم و دست یکدیگر را لمس کنیم، یا اگر آن‌قدر گرفتاری و دربند که نمی‌توانی بیایی و من هم نمی‌توانم بیایم، لااقل زحمت بکش زنگ بزن. ولی چت کردن آخرین گزینهٔ تو باشد و فقط از سر ناچاری به آن پناه ببر. ✍️ @zangtafrih_g
3⃣4⃣ نوشتن از روی احساسات وقتی احساس می‌کنی چیزی برای نوشتن نداری، یا از هر فکر و ایده‌ای تهی شده‌ای، باید به دنبال راهی بگردی تا احساساتت جان تازه‌ای بگیرند. باید بدانی چه چیزهایی احساسات تو را برمی‌انگیزانند. زمانی نویسنده‌ای حرفه‌ای می‌شوی که یاد بگیری وقتی به بن‌بست می‌رسی با یکسری بازی‌ها نوشتن را دل‌چسب‌تر کنی. پل توماس اندرسون که علاقه خاصی به نوشتن با موسیقی دارد می‌گوید: نوشتن از روی احساسات منجر می‌شود صفحات زیادی به نگارش درآید. وقتی چیزی در سر نداری، یا به عبارتی حس می‌کنی به چیزهایی که در ذهنت هست دسترسی نداری، یا چیز دندان‌گیری بین افکارت نمی‌یابی، به سراغ ترفندها و تکنیک‌هایی برو که جرقهٔ روشن شدن احساساتت را می‌زنند. این می‌تواند مرور خاطره‌ای باشد با بار عاطفی بالا می‌تواند نوشتن نامه به کسی باشد که احساسات پررنگی به او داری می‌تواند نوشتن درباره تم‌ها و موضوعاتی باشد که همیشه که تو را تهییج می‌کنند و به حرکت وامی‌دارند می‌تواند گوش دادن آهنگ‌هایی باشد که بندبند وجود تو را می‌لرزانند و ✍️ @zangtafrih_g
4⃣4⃣ آینده نویسی: ما آیندگانیم من آینده را دوست دارم، از شکل و شمایل این کلمه و آی با کلاهش هم خوشم می‌آید. از آینده نمی‌هراسم، نهراسیده‌ام، از بچگی هر وقت اسم آینده می‌آمد، دلم غنج می‌رفت. ته یکی از یادداشت‌های سعید عقیقی می‌خواندم: «ما آیندگانیم.»(+) چقدر این جملۀ کوتاه به دلم نشست. من به جای خاطرات گذشته، بیشتر از آینده می‌نویسیم. دربارۀ آینده رویاپردازی و خیالبافی می‌کنم. وقتی به آینده فکر می‌کنم حس می‌کنم خلاق‌ترم. در زندگی شخصی هم در بندِ گذشته نیستم. بهمن فرسی در جایی از رمان شب یک شب دو می‌نویسید: «بیا گذشته‌ها را اگر دوست داریم در آینده تکرار کنیم؛ در آینده زنده کنیم. قراول آثار گذشته بودن دلخوشی بی ربطی‌ست. بگذار گذشته، به این وضع و صورت، اصلاً وجود نداشته باشد.» آینده نویسی: بیاید داستانی ۵۰۰ کلمه‌ای درباره سال ۱۴۲۰ بنویسم؛ داستانی که شخصیت اصلی‌اش خودمان هستیم. اوضاع بهتر است یا بدتر؟ ما چقدر در بدتر شدن یا بهتر شدن اوضاع دست داشته‌ایم؟ ما آیندگانیم. ✍️ @zangtafrih_g
5⃣4⃣استفاده بهینه از جملات قصار معمولاً قلمم خشک نمی‌شود، ولی گاهی حس می‌کنم آنچه می‌نویسم سر ذوقم نمی‌آورد؛ در چنین مواقعی دو سه تا جمله قصار خوب، از آن جمله‌های جاندارِ غیرخنثی که راه می‌دهند به بیشتر فکر کردن، بیرون می‌کشم و تمامی تداعی‌هایم را درباره جمله‌ها می‌نویسم. گاهی پیش می‌آید توی این نوشتن‌ها به ایده‌هایی می‌رسم که هیچ ربطی به جمله‌ها ندارند. بیایید با جملۀ حیرت‌انگیزی از جبران خلیل جبران شروع کنیم: «مبادا از روی دلسوزی در برابر آنان که می‌لنگند، بلنگید.» این جمله برای من تداعی‌کننده اهمیت اطرافیان در موفقیت و شکست ماست. گاهی برای هم‌سطح شدن با گفتگوهایی تاکسی‌وار دوروبرمان سطح فکر خودمان را به احمقانه‌ترین حالت ممکن تنزل می‌دهیم. گاهی در برابر ناله‌های دیگری خودمان را مجبور می‌کنیم تا به شکل رقت‌انگیزی ناله کنیم تا دل دیگری را به دست بیاوریم. و درنهایت می‌بینیم با این دلسوزی‌ها به گله پیوسته‌ایم و لنگان‌لنگان، درست راه رفتن را از یاد برده‌ایم. ✍️ @zangtafrih_g
6⃣4⃣هچل خوب و هچل بد یکی از ویژگی‌های آدم رو به رشد: او خودش را درگیر کارهایی می‌کند که از حد توان او فراترند؛ اما جا نمی‌زند، جان می‌کَنَد و کارش را انجام می‌دهد و در حین عمل می‌گوید «آفرین، خودم را توی خوب هچلی گیر انداخته‌ام!» بله. حرف دربارۀ هچل خوب و هچل بد است. دو سه روز پیش که سوار آسانسور شدم یک طبقه پایین نرفته محکم تکان خورد و صدای مهیبی داد و ایستاد. نیم ساعت طول کشید تا بالاخره با کمک نگهبان ساختمان از لای در آسانسور خودم را نجات دادم. دیروز هم مشخص شد که شانس آورده‌ام و ترمز اضطراری آسانسور مانع سقوط آن شده. با اینکه سابقۀ گیرافتادن در آسانسور نداشتم و برایم موقعیت ناشناخته‌ای بود، اما به جای فکر کردن به هچل آسانسور فکرم مشغول چاره‌اندیشی برای یک هچل دیگر بود. چرا؟ به خاطر درگیری بالای ذهنم با کارهایی که برای خودم تراشیده‌ام. مثلن به همین کار سایت و تولید محتوا نگاه کنید. برای من تفنن نیست. یک هچل بزرگ است.  (لابد الان می‌گویید که من چرا اینقدر هچل هچل می‌کنم. اعتراف: چون از شکل و آهنگ این کلمه خوشم آمده. پس بگذارید تعریف لغت‌نامه‌ای هچل را هم تقدیم حضورتان کنم: گرفتاری؛ دردسر؛ خطر؛ مخمصه.) اصلن راحت نیست که هر شب رأس ساعت یازده لایو هوا کنی، مطالب قبلی سایت‌هایت را به روز کنی، مقالات تازه بنویسی، به صدها کامنت پاسخ بدهی و… بله قرار نیست در کار سایت و محتوا همه چیز خوش خوشانت باشد، اتفاقن بیش از هر چیزی این کار عین هچل است. هزار گرفتاری و دردسر برایت ایجاد می‌کند. فقط نکتۀ مثبت قضیه این است که با انجام این کار آدم توی خوب هچلی میفتید. هچل خوب به تو خواب راحت هدیه می‌دهد، به تو انگیزۀ زیستن می‌دهد، شوق آینده می‌دهد. اما هچل بد منشأ حس پوچی است: روز و شب مشغول خواندن درس‌های رشته‌ای هستی که هیچ علاقه‌ای به آن نداری، اما چون پدر و مادر و جامعه می‌گویند کاری آینده‌دار است، گمان می‌کنی حتمن راهی جز پذیرش این هچل وجود ندارد. این یعنی هچل بد. هنر آدم این است که هچل خوب خودش را پیدا کند، هچلی که برای آن ساخته شده. ✍️ @zangtafrih_g
8⃣4⃣ چشم لیموبین یک لیموترش آبدار و تازه را تصور کنید. می‌توانید آن را تا آخرین قطره بچلانید یا به قطرۀ ناچیزی اکتفا کنید و بیندازیدش توی سطل آشغال. می‌کوشم به همۀ منابعم در زندگی مثل لیموترش نگاه می‌کنم؛ اصلن کل زندگی را لیموترشی می‌بینم که باید تا قطرۀ آخر آن را چلاند (اسم دفتر کار جدیدمان را هم گذاشتیم «لیمو» تا این نکته را از یاد نبریم). داشتن «چشم لیموبین» کمک می‌کند از هر آنچه داری بهترین نتیجۀ ممکن را بگیری. چند بار کتاب خوبی خریده‌اید اما پس از مدتی خواندن آن یادتان رفته؟ پیش آمده در کلاسی شرکت کنید اما بعد چند وقت حس کنید هیچ کدام از آموخته‌هایتان را به کار نمی‌گیرید؟ شده مکانی را برای کارهایتان اجاره کنید اما در نهایت حس کنید که بخش زیادی از وقتتان در آنجا هدر رفته؟ هزارها منبع مختلف زندگی‌مان را هدر می‌دهیم. چون به افزودن منابع بیش از بهره‌بردن از آن‌ها فکر می‌کنیم. کتاب خریدن از کتاب خواندن راحت‌تر است؛ اما “کتاب‌هایی که نمی‌خوانیم هیچ کمکی به ما نمی‌کنند.” هنر در افزایش بهر‌ه‌وری از منابع است. حتمن آدم‌هایی را دیده‌اید که از منبعی ناچیز چند برابر دیگرانی که امکانات بیشتری دارند، سود جسته‌اند؛ چون لیمو را تا قطرۀ آخر چلانده‌اند. بیایید امروز با چشم لیموبین به رابطۀ خودمان و منابعمان بیندیشیم. فهرست زیر شاید مفید باشد: زمان: مهارت‌ها: روابط: کتاب‌ها: ابزارهای الکترونیکی (موبایل و لپ‌تاپ و…): موقعیت مکانی: و… ✍️ @zangtafrih_g
9⃣4⃣ بزرگ‌ترین مزیت نوشتن بزرگ‌ترین مزیت نوشتن این است که وادارت می‌کند به کسب تجربه‌های تازه. تا وقتی دست به قلم نشده‌ای خودت را زیر خط فقر تجربه نمی‌بینی، البته شاید در ابتدای مسیر نوشتن خودت را مملو از تجربه ببینی، اما کمی که نوشتی و کنار گذاشتی تازه دردسر شروع می‌شود. و این شاید از بهترین دردسرهای دنیا باشد. می‌بینی خالیِ خالی هستی. حتا یک جمله هم نمی‌توانی به چیزی که قبلن نوشته‌ای اضافه کنی. اینجاست که اگر جا نزنی نوشتن هُلت می‌دهد به سمت ساختن یک زندگی نو. تو بالاخره باید دستِ پر پیش نوشتن برگردی، پس به هر دری می‌زنی تا چیزی برایش جور کنی.   دلت می‌خواهد زندگی‌ات عوض شود؟ بنویس. بیشتر بنویس. و بی‌وقفه بنویس. بعد از چند وقت نوشتن دستت را می‌گذارد توی دست هزار چیز رنگارنگ. تازگی پاداش مداومت در نوشتن است ✍️ @zangtafrih_g
0⃣5⃣ خواندن و نخواندن خواندن برای نوشتن ضروری است. این را می‌توان فهمید. ولی این را هم می‌توان فهمید که خواندن گاه مانع خوداندیشی و خلاقیت است. زمانی می‌پنداشتم خواندن و نوشتن دو روی یک سکه‌اند، اما حالا این دو را متفاوت از هم می‌دانم، یا می‌توانم بگویم از جایی به بعد، یعنی بعد از مدتی پراکنده‌خوانی و تمرین نوشتن، بهتر است دیگر خواندن و نوشتن را دو روی یک سکه ندانی. آن سوی سکۀ نوشتن، تجربه و مشاهدات دست اول تو در زندگی است. تو نیاز داری در دوره‌هایی از کتاب فاصله بگیری. افزایش عمق مطالعه مقدم بر گسترش سطح آن است. باید به ذهنت فرصت بدهی تا اندوخته‌های پیشین را در قفسه‌های ذهنت سامان بدهد. برای نویسنده (و هر که در کار فکر و خلاقیت است) نخواندن کتاب به اندازۀ خواندن آن مهم است. ✍️ @zangtafrih_g
1⃣5⃣ چیزی برای نوشتن دست‌های تو تصمیم بود باید می‌گرفتم و دور می‌شدم. شمس لنگرودی تصمیم‌های ما منبع ایده‌اند. تصمیم‌های ریز و درشت. تصمیم‌ها هم به نوشته‌های داستانی راه می‌دهند هم غیرداستانی. چی شد که تصمیم گرفتی با فلانی دوست شوی؟ چرا فلان رشته را انتخاب کردی، اما بعد تغییر رشته دادی؟ چرا تصمیم گرفتی شغلت را ترک کنی؟ پس و پیش هر تصمیم را روایت کن. همین. آنوقت هیچ‌وقت برای نوشتن سوژه کم نمی‌آوری. چون زندگی همیشه وادارت می‌کند به تصمیم‌گیری. یک مزیت درخشان نوشتن از تصمیم‌ها این است که با این کار بر روند تصمیم‌گیری‌ات اشراف بیشتری پیدا می‌کنی، در نتیجه همزمان با افزایش مهارتت در نویسندگی مهارتت در تصمیم‌گیری را هم تقویت می‌شود. هر تصمیم ایده‌ای برای نوشتن است. ✍️ @zangtafrih_g
2⃣5⃣ کنش رازآمیز نوشتن برخی از اینکه نوشته‌هایشان دقیقن شبیه تصوراتشان نمی‌شود ملول می‌شوند. این که بد نیست. البته من می‌فهمم جنبۀ آزاردهندۀ قضیه کجاست. نویسندۀ نوپا چون توان بیان درست و دقیق آنچه می‌خواهد ندارد می‌رنجد؛ ولی حرف این است که بعد از به دست آوردن مهارت هم ممکن است هرگز نتوانیم آنچه در ذهن داریم نعل به نعل پیاده کنیم؛ اما جنبۀ جالب قضیه این است که گاهی آنچه شکل می‌گیرد از آن‌چه می‌پنداشته‌ای بسیار بهتر می‌شود. دیدگاه زیبایی صفی یزدانیان به این ماجرا را بخوانیم: «همیشه درست همان چیزی را  نمی‌نویسیم که می‌خواسته‌ایم بنویسیم. این را هر که با نوشتن آشناست نیک می‌داند. کتاب و مقاله که هیچ، حتی نامه‌ای که به دوستی یا خویشی می‌نویسیم، دست آخر، متنی است بیرونِ ما، که عین قصدمان از نوشتن نیست. قلم را کنار می‌گذاریم و نوشته‌مان را می‌خوانیم: مجموعه‌ای از اَشکال قراردادی، که زبانِ نوشتاری‌اش می‌نامند روبه‌رومان است که تنها به آن قصد نخست شباهتی دارد و بس. این جهانی یک‌سر تازه است. در این میان، هر آن‌چه متن که پیام‌آوران شوق یا نفرت‌اند، یا برملاکنندگانِ فریب، یا گواهانی بر عشق به گفتن و شنیدن، و در شورِ آفرینش سهیم شدن و سهم یافتن؛ همه،  به رازی باز می‌گردند که سازنده‌اش کنشی در اساس رازآمیز به نامِ «نوشتن» است.» منبع: کتاب «ترجمۀ تنهایی» ✍️ @zangtafrih_g
3⃣5⃣ انتخاب بهترین زاویه دید | پاره‌ای از کتاب روبه‌روی نویسنده پیش‌حرف: یکی از شیوه‌های من برای جاانداختن موضوعات در ذهن مخاطب این است که ابتدا اصل موضوع را ساده و روشن بیان کنم؛ سپس در یک بازۀ زمانی چند ماهه (یا چند ساله) با ارائۀ ده‌ها نقل قول جنبه‌های مختلف و متفاوت موضوع را آشکار کنم. ممکن است این نقل‌قول‌ها ضد و نقیض باشند، که چه بهتر. این برای یادگیری دقیق و عمیق هنری مانند نوشتن ضروری است. اینجا با دیدگاه نویسنده‌ای پُرکار و حرفه‌ای دربارۀ زاویه دید آشنا می‌شویم: هر داستانی یک روایتی می‌طلبد. دست خود من نیست. بعضی وقت‌ها از همان اول که شروع می‌کنی، می‌دانی که از چه زاویه‌ای باید نگاه کنی و چه کسی باید داستان را روایت کند، بعضی وقت‌ها هم به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود و تازه در اواسط ماجرا برمی‌گردی و یک مروری می‌کنی و می‌بینی که اگر یک جور دیگری و از یک زاویۀ دیگری نگاه می‌کردی، همه چیز خیلی طبیعی‌تر و باورکردنی‌تر به نظر می‌رسید و درست‌تر بود. این نیست که چون به اول شخص علاقه‌مندم، پس دلم می‌خواهد داستان‌های خودم را به اول شخص بنویسم و چون به دانای کل اعتقاد دارم، داستان‌های خودم را با این نگاه بنویسم. دلبخواهی نیست، خود داستان تعیین‌کننده است. اول شخص هم برای خودش یک گرفتاری‌هایی دارد که خیلی وقت‌ها جواب نمی‌دهد. درست به دلیل امکانات وسیعی که در اختیار نویسنده می‌گذارد، بیشتر وقت‌ها خیلی خطرناک است و زمینه را آماده می‌کند برای بی‌انضباطی و شلختگی. خیلی باید مراقب باشی که فاصله‌ات را حفظ کنی و نیفتی در دام حدیث نفس و سهل‌انگاری. در روایت اول شخص، سررشته امور خیلی راحت‌تر از دست نویسنده در می‌رود تا وقتی که داری با یک فاصله‌ای به ماجرا نگاه می‌کنی و احتیاط بیشتری به خرج می‌دهی. یک محسناتی هم برای خودش دارد، یک گرمایی می‌بخشد به لحن. اما در عوض در کوران ماجرا احتمال دارد که سررشته از دستت در برورد و خیلی چیزها را نبینی، چون احاطه کافی نداری به همه اتفاقاتی که دارد می‌افتد. به هر حال، از هر زاویه‌ای که داری نگاه می‌کنی، نگاه کن، اما همیشه و در هر لحظه‌ای باید معلوم باشد که از چه زاویه‌ای داری نگاهی می‌کنی. سردرگمی روایت یعنی سردرگمی داستان و سردرگمی نویسنده و در نتیجه سردرگمی خواننده. این مقید ماندن به یک دیدگاه مشخص، یک انضباط و نظم و ترتیب شاخصی می‌طلبد و هم تمرین و تجربه لازم دارد و هم صبر و خوصله. باید یک راه حلی پیدا کنی برای روایت. شاید برای اینکه یک راه حلی پیدا کنی، یک داستان را بارها و بارها باید از اول بنویسی. فقط در حین کار معلوم می‌شود که چه باید کرد. معجزه‌ای در کار نیست، با تصمیم قبلی هم هیچ کاری نمی‌شود کرد. جعفر مدرس صادقی از کتاب روبه‌روی نویسنده، عباس محبعلی، نشر آن‌سو ✍️ @zangtafrih_g
3⃣5⃣ انتخاب بهترین زاویه دید | پاره‌ای از کتاب روبه‌روی نویسنده پیش‌حرف: یکی از شیوه‌های من برای جاانداختن موضوعات در ذهن مخاطب این است که ابتدا اصل موضوع را ساده و روشن بیان کنم؛ سپس در یک بازۀ زمانی چند ماهه (یا چند ساله) با ارائۀ ده‌ها نقل قول جنبه‌های مختلف و متفاوت موضوع را آشکار کنم. ممکن است این نقل‌قول‌ها ضد و نقیض باشند، که چه بهتر. این برای یادگیری دقیق و عمیق هنری مانند نوشتن ضروری است. اینجا با دیدگاه نویسنده‌ای پُرکار و حرفه‌ای دربارۀ زاویه دید آشنا می‌شویم: هر داستانی یک روایتی می‌طلبد. دست خود من نیست. بعضی وقت‌ها از همان اول که شروع می‌کنی، می‌دانی که از چه زاویه‌ای باید نگاه کنی و چه کسی باید داستان را روایت کند، بعضی وقت‌ها هم به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود و تازه در اواسط ماجرا برمی‌گردی و یک مروری می‌کنی و می‌بینی که اگر یک جور دیگری و از یک زاویۀ دیگری نگاه می‌کردی، همه چیز خیلی طبیعی‌تر و باورکردنی‌تر به نظر می‌رسید و درست‌تر بود. این نیست که چون به اول شخص علاقه‌مندم، پس دلم می‌خواهد داستان‌های خودم را به اول شخص بنویسم و چون به دانای کل اعتقاد دارم، داستان‌های خودم را با این نگاه بنویسم. دلبخواهی نیست، خود داستان تعیین‌کننده است. اول شخص هم برای خودش یک گرفتاری‌هایی دارد که خیلی وقت‌ها جواب نمی‌دهد. درست به دلیل امکانات وسیعی که در اختیار نویسنده می‌گذارد، بیشتر وقت‌ها خیلی خطرناک است و زمینه را آماده می‌کند برای بی‌انضباطی و شلختگی. خیلی باید مراقب باشی که فاصله‌ات را حفظ کنی و نیفتی در دام حدیث نفس و سهل‌انگاری. در روایت اول شخص، سررشته امور خیلی راحت‌تر از دست نویسنده در می‌رود تا وقتی که داری با یک فاصله‌ای به ماجرا نگاه می‌کنی و احتیاط بیشتری به خرج می‌دهی. یک محسناتی هم برای خودش دارد، یک گرمایی می‌بخشد به لحن. اما در عوض در کوران ماجرا احتمال دارد که سررشته از دستت در برورد و خیلی چیزها را نبینی، چون احاطه کافی نداری به همه اتفاقاتی که دارد می‌افتد. به هر حال، از هر زاویه‌ای که داری نگاه می‌کنی، نگاه کن، اما همیشه و در هر لحظه‌ای باید معلوم باشد که از چه زاویه‌ای داری نگاهی می‌کنی. سردرگمی روایت یعنی سردرگمی داستان و سردرگمی نویسنده و در نتیجه سردرگمی خواننده. این مقید ماندن به یک دیدگاه مشخص، یک انضباط و نظم و ترتیب شاخصی می‌طلبد و هم تمرین و تجربه لازم دارد و هم صبر و خوصله. باید یک راه حلی پیدا کنی برای روایت. شاید برای اینکه یک راه حلی پیدا کنی، یک داستان را بارها و بارها باید از اول بنویسی. فقط در حین کار معلوم می‌شود که چه باید کرد. معجزه‌ای در کار نیست، با تصمیم قبلی هم هیچ کاری نمی‌شود کرد. جعفر مدرس صادقی از کتاب روبه‌روی نویسنده، عباس محبعلی، نشر آن‌سو ✍️
4⃣5⃣ جملات کوتاه و کلمات قصار | گلچینی از گزین‌گویه‌ها من غالباً از خودم نقل قول می‌کنم. این کار لطف سخنم را بیشتر می‌کند! -جرج برنارد شاو من شیفتۀ کلمات قصار، گزین‌گویه‌ها یا به عبارتی جملات کوتاه هستم. گاهی یک جملۀ کوتاه می‌تواند ماه‌ها و سال در ذهن و ضمیر ما بماند و در نگرش ما به زندگی تاثیرگذار باشد. جملات کوتاه قرص‌های اشتهاآوری هستند که می‌توانند هر نویسنده‌ای را به نوشتن و تولید محتوا وادارند.  بسیاری از مهم‌ترین کتاب‌های فلسفی در قالب جملات کوتاه نوشته‌ شده‌اند و این قالب فرم مناسبی برای فلسفه‌ورزی نیز هست. نوشتن جملات کوتاه برای هر قلمزنی، زمین بازی مناسبی برای تمرین ایجاز و خلاقیت در جمله‌نویسی است. همچنین کلمات قصار می‌توانند به عنوان یک ریزعادت گام خوبی برای آغاز نوشتن باشد؛ نوشتن یک جمله در روز کار چندان دشواری به نظر نمی‌رسد. کینه‌توزی مانند این می‌ماند که سم بنوشی و منتظر آن باشی که فرد مقابل بمیرد. نلسون ماندلا شادی تنها چیزی است که اگر تقسیم شود بیشتر می‌شود. آلبرت شوارتز اعمال انسان بهترین مفسر افکار او هستند. -جوزف کندی آرامش،‌ نخستین و واپسین باور من است. -مهاتما گاندی هر کسی که متفاوت از یک جمع گرفتار بیندیشد یک فرد آزاد است. -رزا لوکزامبورگ اشکالی ندارد از مردم نومید شوی، کاری نکن مردم از تو نومید شوند. -جواد مجابی با عبارات ساده و پیچیده نمی‌توانی جهل خود را بپوشانی، آن‌که مطلب را خوب فهمیده، می‌تواند ساده بیانش کند. -جواد مجابی بین دو نفر-از همان ابتدا-تفاهم وجود ندارد. تفاهم باید بی‌وقفه به دست بیاید. -سیمون دوبووار از زندگی‌ات رؤیا و از رؤیاهایت واقعیت بساز. -آنتوان دوسنت اگزوپری ✍️ @zangtafrih_g
5⃣5⃣ حالا حالاها بسیاری از ما با نوشتن است که روی «زبان» حساس می‌شویم. نوشتن هنری زبانی است و از وقتی دست به قلم می‌شوی خواه‌ناخواه به کلمه‌ها و جمله‌ها دقیق‌تر می‌نگری. همین، «زبان» را به یکی از سرگرم‌کننده‌ترین کارهای نویسنده تبدیل می‌کند. کنجکاو می‌شوی ببینی آدم‌ها زبان را چگونه به کار می‌گیرند. فرق گفتار و نوشتار چیست؟ چگونه می‌توان چیزهای تازه‌ای را از گفتار به نوشتار آورد و بهتر نوشت و… . باری، تو این دو سه روز به «حالا حالاها» فکر می‌کردم. جالب نیست؟ اینکه یک «حالا» بگویی و بعد یک حالای دیگر را هم جمع ببندی و پشت‌بند آن بیاوری و معنای تازه‌ای بسازی. -این مملکت حالا حالاها درست نمی‌شه. -این یارو حالا حالاها آدم نمی‌شه. –حالا حالاها باید تمرین کنی تا بتونی یه مقاله شخصی خوب بنویسی. –حالا حالاها باید صبر کنی. پی‌نوشت: دیروز توی کلاس حضوری نویسندگی گفتم: «گاهی برای شروع یک نمایشنامه فقط به یه سطر دیالوگ نیاز دارید. و جالبه بدونید که این یه سطر اصلن قرار نیست چیز جالب و خاصی باشه؛ یا بهتره بگم این یه سطر می‌تونه خیلی سطحی و کلیشه‌ای به نظر برسه، اما اگه سطرهای بعدی خوب نوشته بشن، سطر اول جلوۀ دیگه‌ای پیدا می‌کنه.» حالا شما از بین سطرهایی که در یادداشت بالا دیدید یکی را انتخاب کنید و دیالوگی دو سه صفحه‌ای بنویسید. شاید حالاحالاها نتوانید نمایشنامه بنویسید، اما نفس نوشتن دیالوگ برای ارتقای فکر و مهارت نویسندگی مفید است. ✍️ @zangtafrih_g
6⃣5⃣آیا نگران تکرار فعل‌ها هستید؟ یکی از تمرین‌های کلاس نویسندگان خلاق نوشتن جملات یک داستان به کوتاه‌ترین شکل ممکن است. گاهی پس از پس از انجام این تمرین برخی دوستان گلایه می‌کنند که مجبور شده‌اند برخی فعل‌ها را مدام تکرار کنند. پنداری گناه بزرگی مرتکب شده‌اند. من البته در پاسخ می‌گویم که این چالش خوبی‌ست، چون شما را وادار می‌کند تا دنبال فعل‌های تازه بگردید و در نتیجه دایرۀ لغاتتان گسترش می‌یابد. اما تکرار افعال لزومن بد نیست. مثلن پاراگراف اول بهترین داستانِ جعفر مدرس صادقی –گاو خونی- را بخوانیم: «با پدرم و چند تا مردِ جوان که درست یادم نیست چندتا بودند و فقط یکی‌شان را می‌شناختم که گلچین – معلمِ کلاسِ چهارمِ دبستانم – بود، توی رودخانه‌ای که زاینده‌رودِ اصفهان بود، آبتنی می‌کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماهِ شبِ چارده می‌درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرونِ آب، نه توی آب، کسِ دیگری نبود. سی و سه‌پُل از فاصله‌ای نه چندان دور پیدا بود. درخت‌های لبِ آب، حتا نرده‌های کنارِ پیاده‌روی خیابان پهلوی رودخانه، حتا شبحِ بلند و نوک‌تیزِ کوه صُفه پُشت سرِ درخت‌ها، پیدا بود. آب گرم بود. ساکن بود. انگار استخرِ بزرگی باشد. اما حرف نداشت که رودخانه بود و زاینده‌رود هم بود. آب تا گردنِ من می‌رسید. ایستاده بودم. همگی توی آب ایستاده بودیم، به دور و برمان نگاه می‌کردیم و حرف می‌زدیم.» ملاحظه می‌کنید. تکرار فعل اگر درست و به جا باشد بر زیبایی نثر می‌افزاید. حالا جالب است بدانید که جعفر مدرس صادقی در یکی از داستان‌های کتاب «وقایع اتفاقیه» تکرار افعال را سوژه کرده: «به اعتقادِ مفیدنرزمانیان، مشکلِ اصلیِ داستان‌نویسیِ ما مشکلِ بود بود. هر اتفاقِ ساده‌ای را که می‌خواستی تعریف کنی، در معرضِ هجومِ این بودهای سِرتِق قرار می‌گرفتی و به این سادگی‌ها نمی‌توانستی از شرشان خلاص شوی. مگر این که یکی در میان به جای بود می‌نوشتی وجود داشت یا قرار داشت. اما فقط بود بود که کارِ بود را می‌کرد و هیچ جانشینیِ به صلابتِ بود نبود. و این مالِ این بود که همیشه می‌خواستی ماجرایی را تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود. بود فعلِ گذشته بود و گذشته گذشته بود –چه گذشته‌ی نزدیک، چه گذشته‌ی دور، چه گذشته‌ی خیلی دور… حتا گاهی بوده بود برای یک گذشته‌ی دور خیلی درست‌تر بود تا خودِ بود. اما چرا همیشه باید داستانی تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود و چرا نمی‌آمدی توی حال تا آن‌چه را که همین حالا دارد اتفاق می‌افتد تعریف کنی تا دیگر کاری به بود و بوده بود نداشته باشی و از این هم بهتر، چرا نمی‌رفتی به سوی آینده تا هم خودت را از شرِ بود و بوده بود خلاص کنیو هم از شر است و می‌باشد؟» باری، حالا کمی با پیشینۀ تاریخی تکرار آشنا شویم: در خصوص پیشینه‌ی «تکرار» -تکرار یک لفظ، یک جمله و یک فعل- در «سبک‌شناسی» چنین آمده است: «… این رسم در دوره‌ی سامانیان تا قرن ششم نیز برقرار بوده» «… افعال شبیه به هم در آخر هر جمله‌ی کوچک یا بزرگ عیناً تکرار می‌شده است.» به عنوان مثال، بخشی از رساله‌ی ماه فروردین روز خورداد را بخوانیم: «ماه فروردین روز خورداد فریدون حهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایرانشهر را به ایرج داد و سه دختر بوخت خسرو و تازیکان شه را بخواست و به زنی به پسران داد.» مؤلف جلد دوم «سبک‌شناسی» ضمن برشمردن مختصات بیست‌وچهارگانه‌ی سبک دوره‌ی سامانی، درباره‌ی تکرار چنین می‌نویسد: «خواه یک لفظ، خواه تکرار یک جمله و خواه تکرار یک فعل در جمله‌های متعاطفه عیب شمرده نمی‌شد –به خلاف ادوار بعد از که مثل اینست که تکرار را نوعی عجز نویسنده می‌شمردند، و تا ممکن بود یک لغت یا یک معنی عیناً در جمله‌ها تکرار نمی‌کردند و آن را گاه به تبدیل لفظ گاه به آوردن مجاز و گاه به حذف از روی قرینه جبران می‌کردند و پیداشدن فعل‌های معین: «شد» و «نمود» و «گشت» و «گردید» و «آمد» و «افتاد» و غیره به معنی‌های مجازی برای گریز از تکرار بوده است. این قاعده یعنی تکرار در نثر قدیم فارسی از عهد «اوستا» تا عهد ساسانیان و نثر ادبیات «پهلوی» به‌خوبی مشهود است و نویسندگان دری به سنت قدیم عمل می‌کرده‌اند. منبع: قصه مکان، علیرضا میرسیف‌الدینی، نشر افراز نتیجه: هر جا که حس کردید تکرار جوابِ حرف شما را می‌دهد از آن استفاده کنید؛ اما هرگز از سر تنبلی به تکرار متوسل نشوید.  ✍️ @zangtafrih_g
7⃣5⃣ ده کلمه برای هر روز ده واژۀ هر روزِ من ۱خواندن: باید از سرعتم بکاهم. وقتی کتابی غیرداستانی می‌خوانم باید هر چهار پنج صفحه یکبار درنگ کنم، بعد دست به کار شوم و دربارۀ جاهایی که زیرشان خط کشیده‌ام چند سطری بنویسم، یا حداقل این سطرها را از نو بخوانم. حین خواندن یک مداد کنار دستتان داشته باشید. زیر هر جایی که برایتان جالب و مهم است خط بکشید. خب، این را می‌دانید و احتمالن انجام هم می‌دهید. اما گام بعدی مهم‌تر است: هر نوبت از مطالعه که تمام شد دست به کار شوید و دربارۀ سطرهای برگزیده بنویسید. پاراگراف اول ترجمۀ درخشان منوچهر بدیعی از داستان «درتودرتو» را بخوانیم: اکنون اینجا هستم، زیر سرپناه کافی. بیرون باران می‌بارد، بیرون زیر باران باید سر را پائین انداخت و راه رفت و یک دست را حفاظ چشم‌ها کرد و درعینِ‌حال به جلو پای خود چشم دوخت، به چند متر جلوتر، به چند متر اسفالت نمناک؛ بیرون هوا سرد است، باد میان شاخه‌های سیاه عریان می‌پیچد؛ باد میان برگ‌ها می‌پیچد، و انبوه شاخه‌ها را به نوسان، به نوسان، به نوسانی می‌اندازد که سایۀ آن روی دیوارهای تگرگی سفید می‌افتد. بیرون آفتاب است، نه درختی هست، نه بته‌ای تا سایه‌ای بیندازد، و باید زیر برق آفتاب راه رفت و یک دست را حفاظ چشم‌ها کرد و درعینِ حال به جلو پای خود چشم دوخت، فقط به چند متر جلوتر، به چند متر اسفالت غبارگرفته‌ای که باد بر آن خط‌های موازی، چند شاخه، مارپیچ وصل می‌کند. آلن روب گری‌یه، نشر نیلوفر ۲نوشتن: خیالبافی دربارۀ نوشتن دشمنِ نوشتن است. فقط باید نوشت. ۳پیاده‌روی: راه رفتن روی دو پا -با قامتی ایستاده- یکی از ویژگی‌های شگفت‌انگیز آدمیزاد است که سبب می‌شود جسم او کارکردهای متفاوتی بیاید و جهان را طور دیگری ببیند. آزادی کامل دست‌ها پاداشی است که به خاطر دو پا بودن دریافت می‌کنیم، اما این همۀ ماجرا نیست. حالا هزاران کتاب و مقاله وجود دارد که از تأثیر راه رفتن بر روح و روان ما می‌گوید. ولی بسیاری از ما روز به روز از پیاده‌روی دورتر می‌شویم، و افسوس. دیروز با بچه‌های کلاس حضوری نویسندگی رفتیم پیاده‌روی، حین قدم زدن از این گفتم که وقت‌هایی که راه نمی‌روم احساس خسارت می‌کنم. چون بدون استثنا در هر پیاده‌روی به احساسات ناب و ایده‌های خوب می‌رسم و وقتی نمی‌روم پیاده‌روی حس می‌کنم شانس دستیابی به این حال خوب را از خودم دریغ کرده‌ام. فکر کنید هر روز، فقط با سر زدن به جایی، به شما چند سکۀ طلا می‌دهند، اگر یک روز نروید چه حسی پیدا می‌کنید؟ گاهی با خودم می‌گویم کاش می‌شد تمام کارهایم را حین پیاده‌روی انجام می‌دادم؛ حین راه رفتن می‌نوشتم، حین راه رفتن کتاب می‌خواندم، حین راه رفتن درس می‌دادم. به پاهایمان با حیرت نگاه کنیم. همین پاها بودند که راه سرزمین‌های تازه را رو به نیاکان ما گشودند. ۴کسب‌وکار: هر کسی که مقداری تولید محتوا و کپی‌ رایتینگ بلد باشد، در هر سن و سالی و در هر نقطه‌ای از سرزمین، می‌تواند کسب‌وکار کوچکی بسازد. چرا؟ به خاطر اینکه تولید محتوا ابزار اصلی معرفی و تبلیغ محصولات و خدمات در فضای اینترنت است. پس هر چقدر که برای افزایش مهارت خودت در محتوانویسی وقت بگذاری توان خودت برای کسب درآمد را افزایش می‌دهی. اما من چرا اینقدر روی ساختن کسب‌وکار اینترنتی اصرار دارم و گاه به گاه افراد مستعد را به کار تشویق می‎‌کنم؟ چون چیزهایی هست که تو فقط با ساختن کسب‌وکار یاد می‌گیری. ارتباط با مشتری و تلاش برای جلب رضایت او تو را به آموختن مهارت‌های عملی وامی‌دارد. برای توسعۀ فردی، چی از این بهتر؟ ۵تکرار: سه صفحه از کتاب محبوبم را هم که تکرار کنم کافی است. در تکرار هم نباید کمالگرا باشم. اصلن سه صفحه هم نه، نیم صفحه هم یک متن خوب را دوباره‌خوانی کنم عالی است. ✍️ @zangtafrih_g
7⃣5⃣ بخش دوم از ده کلمه برای هر روز ۶بهره‌وری: روزهایی که بیشتر کار می‌کنم، میلم به کار کردن بیشتر می‌شود، طوری که حتا توی رختخواب دست از کار نمی‌کشم. کار کار می‌آورد. اما باید حواست باشد که توقع نداشته باشی در روزهای بعد هم این روند دقیقن تکرار شود. چون ممکن است بعد از چند روز این روند را پس بزنی. روش درست این است که بعد از یک روز پرکاری، از حجم کارها بکاهی، تو در روزهای آینده دوباره رغبتی برای روزهای پرکاری باقی بماند. ۷خلاقیت: خلاقیت یعنی ربط دادن قوز به شقیقه، اما با موفقیت کامل. ۸تدریس: شیفتۀ مدرسی هستم که از برگزاری هر جلسۀ کلاسش به اندازۀ سرودن یک شعر ناب لذت ببرد. ۹واژه: از استادی پرسیدم برای گسترس دایره لغات چه باید کرد، نوشت: برای بهتر نوشتن باید آگاهیِ زبانی را افزایش داد. یکی از را‌ه‌های این کار این است که بکوشید که با واژگانِ فارسی بنویسید. این کوشش شما را نسبت به واژه‌ها حساس می‌کند و نیز سبب می‌شود که پس از چندی بتوانی با کاربُردِ کمترین واژه، بیشترین معنا را به مخاطب برسانید. به گمان‌ام حافظ این تکنیک را بکار می‌برده است که می‌گوید: “به لفظِ اندک و معنای بسیار”. نکته: صدالبته که می‌توان از واژگان بیگانه هم بهره برد، در اینجا حرف این است که برای یافتن معادل فارسی واژه‌ها بگوشیم تا به این واسطه دایره لغاتمان گسترش بیابد. ۱۰دیالوگ: -اولین چیزی که به ذهنت می‌رسه ننویس. +این نوشتنو برام سخت نمی‌کنه؟ -یه کم، ولی می‌ارزه. وقتی اولین فکرای خودتو کنار می‌زنی، ذهنت می‌گرده تا حرف جدید واسه‌ت پیدا کنه. -اگه نکرد چی؟ +فقط کافیه کم نیاری، چون یه کم که به صفحۀ خالیِ کاغذ یا مانیتور خیره بشی بالاخره یه اتفاقی میفته. بعدم اینکه من نمی‌گم منتظر یه چیز عالی باش. منتظر یه چیز تازه باشی، چیزی که تا حالا ننوشتی، موضوعی که هیچ سراغش نرفتی. مثلن من تا حالا راجع به هاون ننوشتم. فقط دیدم که مامانم باهاش زعفرون پودر می‌کنه. خب، همین می‌تونه یه سوژۀ نو باشه. ممکنه آدم تهش نتوته چیزی با هاون بسازه، ولی همین که سراغ یه چیز تازه می‌ری باعث می‌شه ذهنت خلاق‌تر بشه، و گاهی بهتر بنویسی.   ✍️ @zangtafrih_gلذپ بیبر ر رز بی ززززببلل درد در قد پت ط از تر از بب
9⃣5⃣ قدر نوشتن «اگر در طول سفر طولانی زندگی‌ام چیزی یاد گرفته باشم، این است که شما واقعاً قدر یک چیز را تا زمانی که با موقعیتی بسیار جدی بر سر از دست دادنش روبرو نشوید، نمی‌دانید. این در مورد یک شغل، یک دوست، یک همسر، یک ملت، یک ایده یا هر چیز دیگری که واقعا برای شما مهم است، صدق می‌کند.» جیمز استاوریدیس آیا درباره‌ی نوشتن هم دچار چنین حسی شده‌اید؟ وقتی از نوشتن دور میفتم بدخلق و عصبی می‌شوم. مثل گربه‌ای که سبیل‌هایش را کنده‌اند تعادلم را از دست می‌دهم. این نشانه‌ی استحکام عادت است. در آغاز نویسندگی بهتر است بیشترین نیرویمان را صرف تبدیل نوشتن به عادتی روزانه و محکم کنیم. آنوقت اگر چند روز از نوشتن دور بیفتیم قدر آن را بیش از هر زمان دیگری می‌‌فهمیم. پس می‌توان گفت تا زمانی که نوشتن تبدیل به عادت نشده نمی‌تواند یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی ما باشد. ✍ @zangtafrih_g
0⃣6⃣ اراده‌ی ادبی سرکوب‌شدنی نیست جمله‌ای از ویلیام فاکنر در ذهنم حضور پررنگی دارد: «اراده‌ی ادبی سرکوب‌شدنی نیست.» هزار بار از نوشتن دور میفتی اما خواندن داستانی، دیدن فیلمی، شنیدن حرفی دوباره هُلت می‌دهد سمت نوشتن. آتش زیر خاکستر. اراده‌ی ادبی را شاید بتوان اینطور توصیف کرد. از بسیاری از علاقه‌مندان نویسندگی شنیده‌ام که حتا چند دهه فاصله از نوشتن از شوق آن‌ها برای آفرینش ادبی نکاسته است. اگر آتش نوشتن در درون شما شعله‌ور است نگران نباشید. هیچ فاصله‌ای، هر چقدر طولانی، هیچ مانعی، هر چقدر صعب نمی‌تواند حایلی همیشگی بین شما و نوشتن باشد. جمله‌ی فاکنر را به خاطر بسپاریم. الهام‌بخش و دلگرم‌کننده است. اطمینان می‌دهد که میل و انگیزه‌ی ما برای نوشتن ممکن است کمرنگ شود اما از بین نمی‌رود. نوشتن همیشه با ماست. ✍ @zangtafrih_g
1⃣6⃣ زبانکاری چیست؟ یداله رویایی در «فنومنولوژی حجم» تعریفی از شیوه‌ی برخورد خود با زبان ارائه می‌دهد که شاید خواندن آن بر خلاقیت زبانی ما بیفزاید، این یکی از روشن‌گرترین متن‌ها درباره‌ی مفهوم‌پردازی واژه‌ها در ادبیات است: «من زبان را برای خود زبان دوست ندارم. بلکه به‌خاطر کار با زبان، زبانکاری (لانگاژ) دوست دارم. زبان به عنوان یک عامل ساکن به درد من نمی‌خورد، بلکه وقتی به در من می‌خورد که رونده باشد، هم برود و هم مرا ببرد، و یا من او را ببرم. باید رونده باشد که من بتوانم ببرمش. زبان به عنوان یک سکون، به عنوان یک جمعِ ساکن موضوع نگاه من نیست، و موضوع کار من نیست. من «کار با زبان»، زبانکاری، را بیشتر از خود زبان دوست دارم. در زبانکاری، زبان تکرار نمی‌شود. زبان تکرار می‌شود اگر با آن کار نکنیم. زبان رونده که می‌گویم یعنی زبانی که خودش، ریشه‌اش، خانواده‌اش و هستی‌اش را به من بدهد. من به کلمه‌ها این‌طور نگاه می‌کنم، از خودشان می‌گیرم و به خودشان می‌دهم، همه خالی‌شان می‌کنم و هم پُرشان می‌کنم. و در این کار گاهی هم معنای آن‌ها را تغییر می‌دهم. و آن کلمه کم‌کم در کار من معنایی دیگر می‌گیرد، مثل «وقتی‌که» در [کتاب] لبریخته‌ها. یا مثل معنایی که من، مثلا، به کلمه‌ی «مسکین» می‌دهم، که در فرهنگ لغات به معنای «فقیر» و «بی‌چیز» آمده است ولی در متن‌های من بیشتر معنای پست و حقیر گرفته‌اند تا فقیر و تنگدست. شاید هم از این‌رو که مسکنت روحی و اخلاقی همیشه مشرف به مسکنت مالی‌ست. بسیارند ثروتمندانی که مسکین‌اند. زبان هم همین‌طور است، زبانی که در شعر نرود و ساکن باشد زبانی مسکین است، یعنی زبانی‌ست که مسکنت می‌کند. زبان‌هایی که در شعر مسکین مانده‌اند، امروز کم نیستنذ.» شاید یکی از تمرین‌های خوب برای برخورد متفاوت با واژه‌ها نوشتن لغت‌نامه‌ی شخصی باشد. ✍ @zangtafrih_g