🔘كلید فهم سیاست آمریكا1️⃣
❓چرا #آمریکا از كشتارها و قتل عام هایی كه #اسرائیل مرتكب میشود، تحت عنوان ارزش ها و اصول انسانی، دفاع و حمایت میكند؟
🔹باید گفت كه اساساً در طرح این سؤال اشتباهی رخ داده. براین باوریم كه ایالات متحده، از اسرائیل حمایت میكند. این اعتقاد نادرست، منجر به اخذ نتایج نادرست شده است.
🔹رابطه ایالات متحده و اسرائیل، مبتنی بر حمایت و تقویت (سیاسی) نیست.
🔹واقعیت آن است كه رابطه آمریكا اسرائیل، از حد منافع #سیاسی، #اقتصادی و امنیتی، فراتر رفته است و وقتی آمریكا، پیشنهاد توافق و حتّی حركت در ركاب اسرائیل را به جهان عرب داد، برقراری این رابطه، هرگز تغییری در موضع آمریكا نسبت به اسرائیل ایجاد نكرد.
🔹به این دلیل كه چنین موضعگیری، مبتنی بر اصول و اعتقاداتی دین ایمانی است كه از حد منافع و محاسبات سیاسی گذشته است.
#مسیحیان_صهیونیست_را_بهتر_بشناسیم
📚#پیشگویی_ها_و_آخرالزمان
🌹@zanjan_tanhamasir
🔘كلید فهم سیاست آمریكا2️⃣
🔹در سال 1897 در شهر #بال #سوییس، اوّلین كنگره صهیونیسم به دعوت #تئودور_هرتزل روزنامه نگار اتریشی برگزار شد. امّا جنبش و حركت صهیونیسم مسیحی، سه قرن قبل از آن، از هلند و #بریتانیا آغاز و سپس در ایالات متحده مستقر و ریشه دار شده بود.
🔹كاتولیك ها، عقیده داشتند كه عصمت، از خصایص كلیسا است و در پاپ ظهور می یابد. امّا پس از آغاز جنبش اصلاح طلبی مذهبی كه از #آلمان به رهبری #مارتین_لوتر، #كالوین و دیگران نشو و نمو یافت نظریه ای كه معتقد بود عصمت، ویژه #كتاب_مقدس است، (به جای نظر كاتولیك ها) رایج شد.
🔹مذهب كاتولیك بر نظر كشیش #آگوستین پای می فشرد كه می گفت:
آنچه راجع به وجود «كشور خدا» در كتاب مقدّس آمده است، در آسمان قرار دارد نه در زمین و ثانیاً: #قدس و #صهیون دو محل معین زمینی، برای سكنای یهود، نیست؛ بلكه دو مكان آسمانی است كه به روی تمام مؤمنان به خدا گشوده است.
#مسیحیان_صهیونیست_را_بهتر_بشناسیم
📚#پیشگویی_ها_و_آخرالزمان
🌹@zanjan_tanhamasir
سلام و شب بخیر خدمت شما سروران گرامی
خدا قوت بده بهتون 🌹
تبریک و تهنیت عرض میکنیم #عید_مبعث رو خدمت شما عزیزان ☺️🌺
خیلی عذر میخوایم از این که چند روزی رمان رو نتونستیم قرار بدیم ، ان شاءالله ادامه رمان رو از امشب قرار میدم خدمتتون 🌷
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وششم اصلا انتظار چنین جواب قانع کننده ایی رو نداشت با
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وهفتم
همین جور با خودم داشتم فکر میکردم و ذهنم درگیر و نگران بود که دیدم خانم حسینی نشست کنارش! دستش رو انداخت دور گردن دختر...عه!عه...نمی دونم چی شد که دختر شروع کرد زار زار گریه کردن...
نیم ساعتی گذشت و من از دور فقط نگاه میکردم خانم حسینی با محبت و مهربونیش حسابی دختر رو شرمنده کرده بود! چقدر غبطه خوردم به سلاحی که خانم حسینی داشت چقدر کاربردی و موثر بود درست می خورد به هدف... گاهی تیر سلاحش به قلب می خورد و گاهی به عقل و منطق و اثرش رو می گذاشت...
بعد از نیم ساعت با روبوسی و دست دادن از هم خدا حافظی کردن . خانم حسینی اومد طرفم و کلی عذر خواهی کرد که معطل شدم گفتم: چی شد مامان ظاهرا سلاح شما کاربردی تر بود! لبخندی زد و گفت: بندگان خدا مسافر بودن و خسته راه...و بدون جا...غریب توی شهر... برای ثبت نام دانشگاه اومده بودن که من کمی راهنمایشون کردم بعد هم سکوت کرد... من هم خوب می دونستم راهنمایی های خانم حسینی از چه جنسی هست...
در سکوت یک چهارشنبه زهرایی دیگه رو به ذهنم سپردم تا نشانی باشد برای ادامه ی مسیرم...
یکسالی از حضورم در جمع تیم بچه های چهارشنبه های زهرایی می گذشت... تا اینکه یه روز چهارشنبه که به محل استقرارمون رسیدیم بعد از تقسیم کارها خانم حسینی به من گفت: نازنین جان بمون با شما کار دارم...
حقیقتا اون لحظه فکر نمی کردم خانم حسینی مطلبی رو میخواد بهم بگه که تاثیر زیادی در زندگیم داشت...
همه رفتند من موندم و خانم حسینی... گفت: نازنین چه خبر!؟ چکار کردی دانشگاه رو؟ تموم شد؟! یه نگاه تعجب برانگیزی به خانم حسینی کردم گفتم: مامان داری شوخی می کنی! من هفته قبل داشتم بهتون می گفتم ترم آخرم و ایام غم بار امتحانات!
یکدفعه گفت: آهان راست میگی یادم رفت دختر... اصلا بذار برم سر اصل مطلب به من حاشیه سازی نیومده!
ببین دخترم یه موردخیلی خوب با شرایط تو هست که میخواستم ببینم موافقی تا بگم با خانواده تماس بگیرند؟ بعد هم شروع کرد از فضائل و ادب و اخلاق و اینکه هر چه خوبان همه دارند این آقا پسر یکجا دارد...گفتن!
من شوکه نگاهی به خانم حسینی انداختم و گفتم: شما که می دونید من یه تجربه تلخ داشتم که براتون گفتم به خاطر همین اصلا به این موضوع فکر نمی کنم راستش اصلا می ترسم به این موضوع فکر کنم!
خانم حسینی خیلی جدی گفت: اولا این فرق میکنه! دوما قرار نیست که تا آخر عمرت به خاطر یه تجربه زندگیتو نابود کنی عزیزم...
با خودم گفتم: حتما کسی رو که خانم حسینی معرفی میکنه سبکش با سبک امید فرق می کنه! خلاصه بگم خانم حسینی مجابم کرد و من شماره خونه رو دادم بهشون و قرار شد تماس بگیرند من هم دیگه چیزی نپرسیدم که حالا این آقا پسر کی هست؟؟؟
ذهنم دوباره درگیر شده بود تلفیقی از ترس و امید توی ذهنم شکل گرفته بود!
روز بعد تلفن خونمون زنگ خورد مامانم گوشی رو برداشت... قرار شد با آقازاده صحبت کنیم بعد اگر به توافق رسیدیم تشریف بیارن خونه... دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.. مامانم گوشی رو گذاشت و گفت: مامانشون بود گفتن: از طرف خانم حسینی معرفی شدن برای امرخیر...
دوشنبه قرار شد با هم صحبت کنیم و خدا میدونه تا دوشنبه چی به من گذشت! مرور خاطرات تلخ نامزدی با امید وحشتی به دلم انداخته بود... از اون طرف هم تعریف های خانم حسینی نوری رو روشن میکرد... اصلا نمیدونستم با کی میخوام صحبت کنم؟ چه جور شخصیتی داره؟و چه تفکراتی؟ سردر گمی مبهمی بود... بالاخره دوشنبه شد...
چون جلسه فقط برای آشنایی بود با مادرشون اومدن خونه، بعد از حال و احوال با خانوادم ،مادرم من رو صدا زد از شدت استرس رنگ صورتم مثل لبو سرخ شده بود رفتم داخل اتاق پذیرایی سرم پایین بود سلام کردم مادرشون بلند شد و روبوسی کرد، یکدفعه با صدای سلام آقا پسر جا خوردم!
و به سمت صدا برگشتم!
قیافه رو که دیدم مثل مجسمه خشکم زد! زبونم بند اومده بود و باورم نمی شد! چرا! چرا! منه ذی شعور فامیل این پسره رو از خانم حسینی نپرسیدم! وای که چقدر من... بنده خدا که متوجه بهت و تعجب و استرس من شده بود همینجور سر پا وایستاده بود با همون حال گفتم: بفرمایید!
مامانها به بهانه ای رفتند بیرون و گفتند: شما صحبتهاتون رو بکنید لحظاتی به سکوت گذشت من کلا لال شده بودم! که شروع به صحبت کرد و با همون حجب و حیاش گفت: جسارتا شما شروع کننده باشید بفرمایید ویژگی های همسر مورد نظرتون رو بگید که چه شرایطی باید داشته باشند...
منم از شدت استرس ساکت!
داشتم فکر میکردم یعنی من رو شناخته!
متوجه استرس من شد و دوباره تکرار کرد ببخشید خانم کاظمی معیارهای شما برای همسر آیندتون چیه؟
مثل آدم های گنگ من من کنان گفتم: شما بفرمایید شروع کنید گفت: پس بااجازه شما...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
💝#سلام_امام_زمانم💝
یا اباصالح!
تو آن نگین انگشتری بعثتی که بر خاتم انبیا می درخشد.
روزی آفتاب امامت تو، شب تاریک جهان را به نور ظهورت روشن خواهد کرد
که فرمود: اولنا محمد و آخرنا محمد...
#یاحمیدبحقمحمدعجللولیڪالفرج
🌹@zanjan_tanhamasir
•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
✋ســــلام و صبح قشنگِ رفقای ما بخیــر☺️🌺
🌸 عیـــــد بـــــزرگ #مبعث ، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت ، بر شما عزیزان مبارک باد...👏👏👏
امروز با نثار شاخه های گل محمدی 🌺 صلوات
محضر حضرت ختمی مرتبت و ائمه هدی علیهم السلام عید مبعث رو جشن بگیریم👌😍💕🌷
❇️به به چه سعـادتی نصیبمـــون شد تا باز هم دراین روز قشنگـــ مهمـــان خانه ی شما بزرگواران باشیـم ☺️
✨ تبریکـــ و شـــادباش این روز خجسته
محضــر مبـارک مولامون آقا صاحبـــ الزمان و خدمتـــ یکایکـــ شما ســروران☺️
🌹@zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #برش_دیدار | رهبر انقلاب، صبح امروز: علت اصلی ایران هراسی در دنیا حمایت صریح جمهوری اسلامی از ملت فلسطین است
🌺 @zanjan_tanhamasir
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☄آخرالزمان پایان دنیا....
پیشگوی پیامبر در مورد آخرالزمان و نشانه های آن (بیش از ۹۰ درصد پیشگوی ها به حقیقت پیوسته!!)
🌺 @zanjan_tanhamasir
💚💫💫💚
#مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود.
یا رســـــ💚ـــــول اللّه!
دستانم را بگیر 👋
تا بتهای باقیمانده دلم را بشکنم
که خدای تو
خریدار دلشکستگان است.💔
#عید_مبعث🌺🌿
#برتمامی_مسلمانان_جهان🌸
#مبارڪ_باد🌺🌿
🌹@zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#شکرانه ۴۱ شُکـر در زمان سختی ها فقط در یـک حالت ممکنـــه! اینکه توی روزهایِ قشنگ یاد گرفته باشی؛
#شکرانه 41 ✅⬆️
شکـــــرا یا ربـــــی شکـــــرا.... 🤲
4_5963034183180747497.mp3
6.62M
#شکرانه ۴۲
اینـو یادت بمونه؛
اگـه قدر نعمتی رو ندونستی؛
اون نعمت ازت سلب خواهد شد!
یه سؤال
اونقدربرای نداشته هات نق میزنی؛
قدرِ داشته هاتـو هم میدونی یا نه؟
#استاد_شجاعی 🎤
تنها مسیر...🦋
🌹 @zanjan_tanhamasir
✅ تنها کسی که میتونه شعار«زن، زندگی، آزادی» سر بده، عزیز دل همه ما، پیامبر رحمت هست که با بعثتش دیگه دختری زنده به گور نشد...
اثرجدید #حسن_روح_الامین بانام #نجات_دختران
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وهفتم همین جور با خودم داشتم فکر میکردم و ذهنم درگیر و
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وهشتم
سعید صالحی هستم...
مهندسی متالورژی خوندم و شروع کردصحبت کردن، از خودش گفتن و ویژگی هاش و ویژگی هایی که برای همسر آینده اش در نظر گرفته...
درست مثل دانشگاه سرش پایین بود ... و من شیفته ی این حیا و شعور...
ولی حیف...
دلم میخواست بشینیم و زار زار گریه کنم با خودم فکر میکردم این که منو میشناسه میدونه چی بودم! چی شدم! پس بلا شک قضیه ما منتفی بود...
تقریبا مطمئن بودم به مرحله خواستگاری نمیرسه... به همین دلیل کل صحبت های من در سه جمله بله، کاملا درسته در فواصل صحبتهای سعید خلاصه شد...
در انتها گفت: شما صحبتی ندارید!
گفتم: نه!
گفت: یعنی موافق نظرات من هستید!؟
من که تمام مدت فکرم درگیر ماجراهاي دانشگاه شده بود بساط دعوایی که راه افتاد بعد هم اخطار حراست... بدون اینکه اصلا بفهمم چی دارم میگم گفتم: بله صحبت های شما کاملا درسته...
تنها جمله ای که گفت: الخیر فی ما وقع بود! بنده خدا هم که حرفهاش رو زده بود خدا حافظی کردند و با مادرشون رفتند...
داشتم دیوونه میشدم آخه چرا باید اینطوری بشه! یاد حرف لیلا افتادم که می گفت: نازی اگه خاطرخواش شدی برم خواستگاری...
من اون روز سعید رو نمی شناختم ولی از شعور و حیاش خوشم اومد هرچند اون روز اصلا به اینکه یک روز بیاد خواستگاریم فکر هم نمی کردم!
ولی امروز می شناختمش و اومده بود خواستگاریم...
ولی حیف...
با خودم فکر میکردم گذشته تلخ من مانع است... حتی باوجود نبود امید اما انگار این ماجرا تمام شدنی نیست انگار خاطرات گذشته را همراه خودم یدک می کشیدم!
یاد اون لحظه ایی که امید با مشتش محکم زد توی شکم سعید...
مرور خاطرات تلخ امید و لیلا بعد از مدت ها باز هم مرا بهم می ریخت...
دروغه که بگم برام مهم نبود چی میشه! اما جملهی آخر سعید من را یاد داستان روز اول آشنایمون با خانم حسینی انداخت که گفت: در هر اتفاقی خیری هست حتی اگر اون لحظه ما ندونيم حکمتش چیه!
و من مطمئن بودم حتما خیری هست حتی اگه الان من داشتم رنج می کشیدم و این سختی خفه کننده رو تحمل می کردم!
به خودم گفتم شاید گذشته ی تلخم مانع بعضی چیزها بشه ولی حالا من انتخاب کرده بودم شبیه گذشته ام نباشم! انتخاب کرده بودم مسیر درست رو برم و چه خیری بیشتر از ماندن در مسیر درست!
توی همین حال و هوا بودم که مادرم گفت: چی شد! نظرت چیه دخترم؟
به نظرم پسر خوبی می اومد!
چی می تونستم بگم...
اینکه به خاطر امید...سعید پَر...
گفتم:صحبت کردیم حالا ببینیم چی میشه...
مامانم گفت: توکل بر خدا هر چی خیره مادر...
نمی دونم چرا فرداش با اینکه مطمئن بودم زنگ نمی زنن ولی منتظر بودم...
اما حدسم درست بود شب شد و خبری از زنگ زدن نشد! حتما سعید من رو شناخته بود...
از وضعیت پیش اومده ناراحت بودم ولی به خودم قول داده بودم هر اتفاقی هم که افتاد برنامه ی چهارشنبه ها مثل همیشه سر جایش بمونه!
چهارشنبه شد...
لباسهام رو پوشیدم که برم سمت بچه های تیم چهارشنبه های زهرایی و داشتم فکر میکردم اگر خانم حسینی بپرسه چکار کردی؟ چی بگم!
نویسنده :#سیده_زهرا_بهادر
🤲خدایا..!
مرا قلبی ده که سراسر آن را وجودت
فراگرفته باشد
چنان خون در رگم جاری باش
که مکانی برای ناامیدی نماند
تو برایم امید محضی
هر نفسی که میکشم و در انتظار
نفس بعدی میمانم
یعنی به تو امید دارم
🌙⭐️شبتون با یاد خدا بخیر
🌹@zanjan_tanhamasir
سلام امام زمانم❤
باید برای دیدن تو مهزیار شد 💫
یعنی گذشتن از همگان محض یارها
🔅
می بینی ای آرام جان دل بی قراری را
پایان بده با آمدن چشم انتظاری را...🌱
بی تــو تمام فصلها زرد است و پاییزی🍂
برگرد تا معنا کنی سبز بهاری را🌻
محبت در حقیقت،دل دادن به محبوب،ارادت و حرکتِ درون
به سوی موجودی است که کامل باشد.💕💫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⏳#روز_شمار_نیمه_شعبان
💐۱۷روز مانده💐
🌹@zanjan_tanhamasir
🍃🌺🍂بسم الله الرحمن الرحیم 🍂🌺🍃
سلام و هزاران سلام به شما همراهان عزیز😊✋
❗️کاش در زندگی ما ، خداوند جریان داشته باشه!!!
🦋خداوند نمیپرسد چه ماشینی سوار می شدید
بلکه میپرسد چند پیاده را سوار کردید؟
🦋خداوند نمیپرسد مساحت منزلتان چقدر بوده
بلکه میپرسد .در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید و از چند نفر پذیرایی کردید
🦋خداوند نمیپرسد .در کمد خود چه لباسهایی داشتید
بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید .
🦋خداوند نمیپرسد .بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است،
بلکه میپرسد برای بدست آوردن آن چقدر زحمت کشیدید و از چه راهی درآمد بدست آوردید .
🦋خداوند نمیپرسد .عنوان شغلی شما چه بود ، بلکه می پرسد
چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین کار را انجام دهید .
🦋خداوند نمیپرسد .که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید،
بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید .
🦋خداوند نمیپرسد .چند دوست داشتید، بلکه میپرسد با
دوستانتان چگونه رفتار کردید .
🦋خداوند در مورد رنگ پوستتان نمیپرسد ، بلکه از شخصیت شما سئوال می کند 🍂🌺🍃
🌸اگر ارزشهای واقعی رو تقویت کنیم و مسائل بی ارزش رو کنار بگذاریم، دنیا و آخرتمون گلستان میشه👌
روز و روزگارتان گلستان....😊💐
🌹 @zanjan_tanhamasir
🔻#باران_معرفت🔻
آیتالله #بهجت رحمةالله علیه
💠 یکی از عوامل #حضور_قلب این است که در تمام بیست و چهار ساعت، باید حواسّ باصره، سامعه و... خود را کنترل کنیم؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدماتی را فراهم کرد! بايد درطول روز، گوش، چشم و همچنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم.
📘جرعه وصال، ص۶۴
🌹@zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#شکرانه ۴۲ اینـو یادت بمونه؛ اگـه قدر نعمتی رو ندونستی؛ اون نعمت ازت سلب خواهد شد! یه سؤال اونق
#شکرانه 42 ✅⬆️
شکـــــرا یا ربـــــی شکـــــرا.... 🤲
4_5963034183180747491.mp3
6.43M
#شکرانه ۴۳
از نگـاه اهل آسمون
اوج حقارت یک انسان،
زمانهاییه که؛ نعمتهایی که داره رو، اصلاً نمی بینه، و نمیتونه شکر کنه !
یه سؤال
ما چقدر به این حقارت، نزدیکیـم؟
#استاد_شجاعی 🎤
تنها مسیر...🦋
🌹 @zanjan_tanhamasir