eitaa logo
زنجیره تواصی
630 دنبال‌کننده
581 عکس
409 ویدیو
31 فایل
کانال بصیرتی زنجیره تواصی ادمین👇 @mhasan213 https://eitaa.com/Zanjireye_tavasi
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از اذان صبح برگشت پیکر شهید هم روی دوشش بود خستگی در چهره اش موج می زد‌. صبح، برگه مرخصی را گرفت بعد با پیکر شهید حرکت کردیم ابراهیم خسته بود و خوشحال می گفت: یک ماه روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم فقط همین شهید جا مانده بود حالا بعد از آرامش منطقه خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم. می خواستیم چند روزی تهران بمانیم اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است قرار شد فردا شب از مسجد حرکت کنیم با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستادیم، بعد از اتمام نماز بود مشغول صحبت و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد او را می شناختم پدر شهید بود. سلام کردیم و جواب داد همه ساکت بودند برای جمع جوان ما غریبه می نمود انگار می خواست چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست و گفت: آقا ابراهیم ممنونم زحمت کشیدی پسرم را آوردی پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت چشمانش گرد شده بود از تعجب آخر چرا! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود چشمانش خیس اشک شد صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم به من گفت در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم هر شب مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها به ما سر می زد. اما حالا، دیگر چنین خبری نیست. پسرم گفت: «شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند!» سکوت جمع ما را گرفته بود به ابراهیم نگاه کردم دانه های اشک از گوشه چشمانش غلت می خورد و پایین می آمد می توانستم فکرش را بخوانم گمشده اش را پیدا کرده بود گمنامی... 📚سلام بر ابراهیم، ص۱۱۹ @Zanjireye_tavasi